به گزارش خبرگزاری فارس از اصفهان، اصفهان این روزها به جای میزبان میهمان شده است؛ میهمان گامهای مهربان ایرانی، از عرب جنوب گرفته تا مازنی شمال از شرق خراسان گرفته تا غرب ایلام همه و همه این روزها خاک اصفهان گرم شده است، از وجود نازنین ایرانیان.
اصفهان شهر افسون شده افسانهها که زمینش را خالق ازلی و ابدی گره زده به هفت آسمان خود تا هشت بهشتش را اینجا، روی پهنه خاکی اصفهان بگسترد تا چشمانمان اگر نتوانست هفت آسمان خداوندی را درک کند گذرش که بر هشتبهشت این دیار میافتد جرعهای از آبی آن گنبد ملکوتی به حلقوم جان فرو کند.
از هشت بهشتش به این آسانی نمیتوان گذر کرد، باید اندکی در برابر تاریخ سبز این نیمه جهان ایستاد تا خود برایت بگوید از دردهایی که تقویم به نام تقدیر به دلش ریخته، اما همیشه هم این گونه دردآلود نبوده گاه دیده است شکوفههای ترقی سرزمین مادریمان در همین نصف جهان به بار نشسته است؛ به بار نشست که از هیاهوی کشاکش تاریخ نقش جهان بر دل اصفهان نگاشته شد.
نمیدانیم از عمارت عالی قاپو که لحظهای ایستادن تو در مقابل آن تمام شکوه یک تکه از زمان را به چشمانت سرازیر میکند و برایت میگوید که همین کاخ روزی پارلمان عالمان و دانشمندان ایرانی بود تا آنچه را که صلاح ملک است در زیر همین گوشوارههای کاخ به گوش برسانند، آغاز کنیم و جهان را نقش کنیم یا از محراب مسجد امام (ره) سر برداریم و به قامت گنبد مدور و فیروزهای مسجد شیخ لطف الله دو رکعت نماز ارادت به جای آوریم.
به هر روی گذرمان در همین میدان به بازار قیصریه هم میافتد که تداعیکننده اقتصاد اسلامی در کنار عبودیت و سیاست و تدبیر است.
کمی بالاتر از نقش جهان ایستادهاند پا به پای ستونهای چهلگانه اصفهانی؛ ستونهایی که استوار صورت در نقش آب زدهاند تا تنهایی آب با تصویر خیالی ستونهای این کاخ بشکند و چهلگانه شود این کاخ 20 ستون.
چهارباغ عباسی تو را به چهارشنبههایی میبرد که غرق میشد تا زنان اصفهانی تفریحگاهی مجزا برای خود داشته باشند و بتوانند آن گونه که اقتضای آن روزهای عباسی، اصفهان بود در آن خیابان گام نهند و از آرزوهای خود بگویند تا روزی دفتر خاطرات ذهن ما آغوش بازی برای آن آرزوهای افسون شود.
هزار قدمی را باید از این تاریخ گز کنی تا پایت به سی و سه پلی که سالها رنج و شادی این مردمان نصف جهان را در هر غرفه خود به یادگار گذاشته است برسی؛ حالا که رسیدی باز هم کمی صبر کن امیدوارم وقتی پای سی و سه پلمان میرسی زندهرود هم در گوشت نجوا کند، نکند زمانی آمده باشی که خط دل شهرمان آبی نباشد و خاموشش کرده باشند تا بتواند جاودانه بماند این خروش زنده.
ایستادهای هنوز؟ بگذر، از سی و سه غرفه تاریخ بگذر تا زندهرود اصفهان قصهای دیگر این بار از آستین خواجو برایت بیرون بیاورد و بگوید که دل بر آب زده است تا راوی همیشگی برای تاریخی باشد که دیده است و خواهد دید آخر او هنوز چشمانش را مانند ما بر روی مردمان این روزگار نبسته است؛ زمانی ساختندش تا واصل دو محله باشد حالا نقطه اتصال من و تو امروز و فردا به تقویم شده است و میشود.
دیگر بس است، شب شده است باید در کنار همین راوی که با 24 دهان زبان میگشاید و برایمان حرف میزند از نوع حرفهایی که دیدنی هستند؛ بنشینیم و بگذاریم تا چشمهایمان بشنوند آنچه را که از بهشت هشتگانه اصفهان تا دل خواجویش به خورد جانمان دادند.
شب شده است، اما دامان این جهان نیمه، هنوز پای کنجکاو تو را میطلبد.
-----------------------------------------
یادداشت از مریم السادات کراری
----------------------------------------
انتهای پیام/خ۱۰/ط4000