اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها

گزارش فارس از مدرسه 105 شهید در مشهد/2

شهید اخباری به معنای واقعی معلم اخلاق بود

خبرگزاری فارس:شهید اخباری دانش‌آموز دبیرستان آیت‌الله کاشانی به معنای واقعی استاد نمونه و معلم اخلاق بود.

شهید اخباری به معنای واقعی معلم اخلاق بود

به گزارش خبرگزاری فارس از مشهد، مادرش وقتی از او حرف می‌زند، با عشق و علاقه عجیبی از هادی می گوید؛ وقتی قرار باشد از دلاوری همانند هادی اخباری حرف زد، شاید کمتر کسی بتواند همانند مادر و خواهر این شهید والا مقام، از جایگاه رفیع این فرمانده شجاع تخریب لشکر 21 امام رضا(ع) صحبت کند و از باطن زلال او بگوید.

آن سال‌ها که هادی کوچک بود و حدود شش سال داشت، ما در منطقه فدیشه زندگی می‌کردیم؛ جایی در نزدیکی سبزوار؛ آنجا سقف خانه‌ها گنبدی بود و گنبدهایی کشیده که بر بالای آن حفره گرد و بزرگی قرار داشت و خیلی از اهالی هم در خانه تنور داشتند و این تنور را هم دقیقاً در زیر همین سقف‌های گنبدی می‌ساختند.

آن روز هادی هم مانند خیلی از بچه‌های دیگر، بالای پشت بام‌ها مشغول بازی بود که ناگهان صدای مهیبی آمد و جیغ و داد همسایه کناری بلند شد؛ سراسیمه به داخل کوچه دویدم و داخل خانه همسایه شدم، زبانش بند آمده بود و نمی‌توانست حرف بزند اما در حالی که لکنت گرفته بود، به تنور اشاره کرد و من با هراسی وصف ناشدنی به سمت تنور دویدم و هادیم را از داخل آتش بیرون کشیدم تمام بدنش به غیر از دو دست و صورتش سوخته بود.

با هر بدبختی و جان کندنی که بود، او را به یکی از بیمارستان‌ها رساندیم اما دکتر ابراز تأسف کرد و گفت ساعت‌های آخر عمر پسرتان است، به خانه ببریدش بهتر است؛ اما من با دلی خون و چشمی اشک‌بار، هادی را روی دستم گرفتم و به مشهد آمدم و یک راست به حرم امام رضا(ع) رفتم، دلم بد جور شکسته بود اما آقا ناله‌هایم را شنید و هادیم را شفا داد.

تا شش ماه هادی را لای پنبه پیچیده بودم و او را به حمام نمی‌بردم، اما با پنبه بدنش را تمیز می‌کردم اما هادی من بزرگ شد و به جبهه رفت تا در راه دفاع از وطن به شهادت برسد.

حرف‌های مادر که با بغض و اشک تمام می‌شود، خواهر هادی از لحظه‌های سختی می‌گوید که قرار بود جسد برادر را ببیند، اما نه جسد کاملش را.

سرمای زمستان بود و سوز زیادی می‌آمد، شش روزی بود که از شهادت هادی خبر داشتیم اما منتظر دریافت جنازه‌اش بودیم؛ آن روز تماس گرفتند و گفتند جنازه هادی را آورده‌ایم، برای تحویل به معراج الشهدا در میدان معراج و در نزدیکی بیمارستان رضوی تشریف بیاورید.

کسی خانه نبود و مادر هم از صبح رفته بود بیرون و نمی‌دانستم کی می‌آید چادر سر کردم و سوار مینی‌بوس شدم تا به میدان معراج الشهدا بروم در راه چه زمزمه‌ها که نکردم و چه اشک‌ها که برای دلتنگی برادرم نریختم.

به محل که رسیدم، چهار تابوت آورده بودند برای اینکه من را آمده کنند، گفتند خواهر برادرت را خودت شناسایی کن نخستین تابوت را که باز کردند، هادی نبود، دومی و سوم را نیز همین‌طور؛ می‌خواستند در چهارمین تابوت را بردارند که جلویشان را گرفتم و نشستم خیلی منقلب شده بودم و تمام بدنم از ترس دچار لرزش شده بود چند دقیقه صبر کردند و بعد که من آرام‌تر شدم در تابوت را باز کردند اما جسدی در کار نبود، فقط مشتی خاکستر بود و پایی که پوتین مانده بود...

با حاج ماشاالله آخوندی که برای روایت شهادت هادی اخباری هم‌کلام می‌شوم، می‌گوید: بچه‌ها را فرستادیم در حوالی کارخانه نمک در فاو که مواد منفجره کار بگذارند، چون عراق سایتی موشکی آنجا ایجاد کرده بود که از همانجا بچه‌های ما را هدف قرار می‌داد و قرار بود آن سایت را منفجر کنیم تا بچه‌ها کمتر فدا شوند.

حاج آقا آخوندی، ادامه ماجرا را از زبان حاج آقا کریمی که در هنگام شهادت هادی تنها شاهد عینی بوده است اینگونه تعریف می‌کند: ما مواد را کار گذاشتیم و همه چیز آماده انفجار بود، فتیله را هم آماده کرده بودیم و تا تلمبه انفجاری پیش رفته بودیم و می‌خواستیم انفجار را رقم بزنیم اما هادی یک دفعه مثل اینکه چیزی یادش آمده باشد به من گفت حاجی تفنگم، تفنگم جا مانده.

اما من که مات و مبهوت مانده بودم گفتم خجالت بکش پسر توی این موقعیت حرف از تفنگ جا مانده می‌زنی. هادی اما اصرار داشت و می‌گفت حاجی مال بیت‌المال است، باید برم، من گفتم زیر دل این آتش می‌خواهی بروی که چه بشود اما هادی رفت و هنوز 20 قدمی از رفتنش نگذشته بود که یک خمپاره خورد کنار تلمبه و کارخانه رفت روی هوا. هادی هم که 20 متر فاصله داشت با کارخانه، بدنش متلاشی شد و سوخت و فقط یک پا از او به جا ماند.

اما شاه بیت شهادت هادی را خودش در شاهنامه‌اش اینگونه نوشته است: «مادر جان یادت هست که سوختم در تنور، تو هم مثل من آن سوختن را فراموش نمی‌کنی، خدا نخواست من آن موقع و با آن وضع بسوزم و بمیرم. من را برای سوختی مجدد آماده کن سوختنی که خودش به من پر پرواز بدهد...»

و عجیب نیست وقتی در اجلاس بزرگداشت شهدای دبیرستان آیت الله کاشانی در  آذرماه سال 89، از مدیر مدرسه برای معرفی یک الگو از تمام دانش‌آموزان طول دوران کاری‌اش سئوال می‌کنند، آقای مدیر با گریه‌ای غریبانه می‌گوید: هادی اخباری به معنای واقعی یک استاد و نمونه و معلم اخلاق بود.

------------------------------

گزارش از مهدی عسگری

-----------------------------

انتهای پیام/70004/خ30/ض1002

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید

اخبار مرتبط

نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول