به گزارش خبرگزاری فارس از مشهد، به خیابان وحید مشهد اگر سری زده باشید، چهارراه کوچکی دارد که به آن میگویند چهارراه مدرسهها و این به خاطر وجود چهار مدرسه در چهار طرف چهارراه است؛ مدرسه محراب خان، امید انقلاب، آیتالله کاشانی و در طرف بعدی هم دبیرستانی دخترانه به نام بنتالصدر؛ اما در میان این چهار مکان آموزشی، دبیرستان آیت الله کاشانی قصهای عجیب و شنیدنی دارد.
مدرسه بینظیر که هیچ مدرسهای در کشور، آمار شهدایش با آن برابری نمیکند؛ دبیرستانی که شهدای بیشتری برای آزادی و اعتلای کشور در دوران دفاع مقدس تقدیم ملت کرده است.
سال 45 و در اوج نظام ستمشاهی، به دستور همسر شاه مخلوع، سایت آموزشی کاملی در قالب یک باشگاه افسران در منطقه طلاب مشهد ایجاد شد؛ باشگاهی که هشت سالی دوام آورد و قرار بود برنامهای استراتژیک برای فساد و فحشا و در قالب رفاه افسران در آن ایجاد شود.
دلیل انتخاب چنین مکانی آن هم در منطقهای که متدینان شهر سکونت داشتند، به دلیل ارتفاع و بلندی جغرافیایی آن مکان بود که در زمان خودش یکی از بلندترین مکانهای شهر بود.
این باشگاه دارای سالن آمفی تئاتر بزرگی بود، ضمن اینکه با امکانات فراوانی که برایش ایجاد شده بود، در حد یک باشگاه کامل ورزشی بود.
داخل این باشگاه یا همان آموزشگاه افسران، علاوه بر امکانات ورزشی کامل، همهگونه وسائل رفاهی دیگر نیز تعبیه شده بود. اتاقهای فراوان و بزرگ که به وسیله راهروهایی به هم متصل میشد و کتابخانهای بزرگ داشت که تا قبل از آغاز تغییرات در این آموزشگاه در آن چند 10 هزار جلد کتاب وجود داشت.
جالبتر اینکه این آموزشگاه افسران به گونهای ایجاد شده بود که در میانه خود و به وسیله دری بزرگ به بیمارستانی مجهز و بزرگ که بعد از انقلاب بیمارستان شهید هاشمینژاد لقب گرفته بود، تبدیل شد و هدف از این اتصال نیز فراهم آوردن همهگونه امکانات پزشکی برای افسران در هنگام نیاز بود.
بعد از انقلاب هم در بخشهایی نزدیک مجتمع که با بیمارستان شهید هاشمینژاد نیز نزدیکی داشت، جزامیها مستقر شدند اما مجموعه آمفیتئاتر با تغییراتی، گسترش یافت که آخرین تغییرات در سال 79 اتفاق افتاد.
با این حال سه چهار سالی مانده به پیروزی انقلاب، باشگاه افسران تعطیل شد که قصه این تعطیلی هم برای خودش ماجرایی دارد اما بعد از تعطیلی، به دلیل ساختار آموزشی خاص و بزرگی که داشت، به وزارت آموزش و پرورش آن زمان واگذار شد تا از آن به عنوان مجتمع آموزشی استفاده شود.
ضمن اینکه شاه به دلیل داغ شدن تنور مردمی در جریان نهضت انقلاب اسلامی، تمام مسائل نظامی را به پادگانها محصور کرد زیرا بیم آن را داشت که مردم به نوعی به پادگانها و مراکز نظامیاش دست یابند و به طور طبیعی این اقدام میتوانست برای همین باشگاه افسران خطراتی داشته باشد زیرا در سالهای آخر کار باشگاه، تهدیداتی از جانب انقلابیون به دست مسئولان باشگاه افسران نیز رسیده بود.
مسلم رمضانی افزود: احتمالا نتوانسته بودند مسائل امنیتی این سایت را جمع و جور کنند چون خود من هم شنیدهام که این مکان را با حساسیت صهیونیستها و با حضور مهندسان آنها ساختهاند و حتی کل بنا و سازه را هم آنها مهندسی کرده بودند.
بعد از تحویل باشگاه افسران به وزارت آموزش و پرورش و بعد از دوران انقلاب که نام آموزشگاه به دبیرستان آیتالله کاشانی تبدیل شد، مدتی بعد از آن، دبیرستان دو قسمت شد که یکی هنرستان محدث بود و دیگری همان دبیرستان آیتالله کاشانی، ضمن اینکه یک باشگاه بزرگ ورزشی سرپوشیده هم بعدها همانجا ساخته شد.
در این ارتباط حجت الاسلام هژبری که خود در اواخر دهه هفتاد در دبیرستان آیت الله کاشانی درس خوانده اظهار میکند: سه چهار سال از انقلاب که گذشت، آزمایشگاهی که کنار این آموزشگاه بود، از این مجموعه جدا شد.
وی که در زمان مدیریت آقای اکبری در این مدرسه به تحصیل مشغول بود، ادامه میدهد: دبیرستان آیت الله کاشانی به معنای واقعی یک دانشگاه شهادت است برای خودش. او میگوید: کدام دبیرستان و مدرسه را در تمام ایران سراغ دارید که 105 شهید در دوران دفاع مقدس، تقدیم این سرزمین کرده باشد؟ حتی دبیرستان حکمت در مشهد هم با همه آوازه و شهرتش، بسیار کمتر از دبیرستان آیت الله کاشانی شهید دارد.
در تهران مدرسهای هست که کمتر از 40 شهید دارد اما برخلاف دبیرستان آیتالله کاشانی که خیلی مظلوم واقع شده، بسیار به آن مدرسه بها دادهاند و برایش بزرگداشت برگزار کردهاند و فیلم ساختهاند.
موقعیت خاص منطقه طلاب و مدرسه
باشگاه افسران سابق یا همان دبیرستان آیتالله کاشانی، تفاوتهای برجسته و بارزی با دیگر دبیرستانهای مشهد دارد؛ جایی که باشگاه افسران رژیم پهلوی ساخته شده بود، محله طلاب بود که در آن زمان تقریبا آخرین حد شهر بود و تعداد محدودی منازل مسکونی در اطراف آن قرار داشت، به گونهای که از پل راه آهن و خیابان مجلسی به آن طرف تقریبا مشهد نیمه تعطیل بود.
به گفته هژبری که اکنون خود ساکن منطقه طلاب است، اوضاع مشهد در زمان جنگ به گونهای بود که چند پایگاه و منطقه شهر، به عنوان مراکز محوری اعزام نیرو مطرح و معروف شده بود.
وی اظهار میکند: آن زمان احمدآباد هم به نوعی نقطه پایانی شهر بود، و در موقعیت مسجد قائم، حاج آقا رحیمپور ازغدی تدارکات اعزام نیرو به جبهه را فراهم میکرد و کلی از رزمندگان مشهدی از این مسجد به جبهه اعزام شدند.
وی خاطرنشان کرد: فکرش را بکنید، یک اجتماع وسیع در منطقه طلاب وجود داشته و دارد که از دل آن شهدای نامداری برخواستهاند، شهدای نامداری همچون جلیل محدثی و شهدایی همانند شهید بصیر و برونسی و شهید حسینی محراب و بچههای تخریب هم که بخش زیادی از آنها مربوط به این منطقه بودند.
شهید حامد مسکون و برادران ساقی و شهدایی همانند وهاب رجایی که از شهدای محوری و سابقون جنگ هستند و از سال 60 در جبهه حضور داشتند، و جالب است که منشأ بسیاری از تحولاتی که در دوران جنگ اتفاق افتاد، شهدای مشهدی بودند که از همین منطقه برخواستند.
شهدایی نظیر؛ علیمردانی که به سردار چزابه معروف است، شهید برونسی که منزلش در طلاب بود و شهید کاوه که مدتی در همین منطقه زندگی کرد و البته معاون وی شهید علیاصغر حسینی محراب. و شهدای بینظیر دیگری همانند نظر نژاد، ابراهیمی، شریفی، ضیایی، نیکعیش و رفیعی که منزلش مدتی طلاب بود.
مدرسهای که از مساجد هم پیش افتاد
شاید جالب باشد در مدرسهای همانند دبیرستان آیتالله کاشانی، حجم بسیار زیادی نیرو سازماندهی و به جبهه اعزام شدند و همین امر سبب شد به این دبیرستان، بگویند مدرسه شهدا.
در کنار تمام محلههایی که شهدای زیادی را به جنگ تقدیم کردند، هماهنگی عجیبی میان دانشآموزان این دبیرستان و مساجد محل وجود داشت و مساجد این شهر نیز پایگاه نامداران زیادی بوده است چنانکه اگر همه محلات مشهد مورد بررسی و مطالعه قرار گیرد، هیچ محلهای به اندازه منطقه طلاب، در دوران انقلاب و دفاع مقدس شهید نداشته است.
علت این امر نیز به خاطر همراهی میان مردم، روحانیت و البته دانشآموزان بود، به گونهای که در دوران انقلاب و در دوران جنگ نیز در زمان تشییع پیکر شهدای منطقه، خیل عظیمی از مردم، به واسطه همین همراهی به راه میافتادند برای تشییع جنازه شهدا.
در کنار تمام شهدایی که در دوران دفاع مقدس تأثیر گذار بودند، شاید دغدغههای شهدای دانشآموز کمتر از همه شهدا بوده باشد. آنها راحتتر از همه دست به اعتراض میزدند و برای انقلاب و جنگ آماده میشدند.
روزی که برونسی با موتور گازی آمد
درست هفت ماه مانده به پیروزی انقلاب اسلامی بود که دانشآموزان دبیرستان آیتالله کاشانی، این مدرسه را به حالت نیمه تعطیل کشاندند و آنها با شرکت فعال در راهپیماییها و تظاهرات بر شد رژیم شاه، نقش برجستهای در پیروزی مردمی نهضت ایفا نمودند.
درست در همین مدرسه بود که شهید برونسی پنج مرتبه و شهید کاوه نیز دو مرتبه برای اعزام نیرو به جبهه یارگیری کردند.
نقل است یکی از دفعاتی که قرار بود شهید برونسی برای سخنرانی به دبیرستان آیتالله کاشانی برود، زمانی که با موتور گازیاش قصد ورود به مدرسه را داشت یکی از دانشآموزان مانع از ورود وی شد و گفت نمیتوانی وارد شوی، قرار است فرمانده تیپ، حاج آقا برونسی بیایند اینجا و شهید برونسی در حالی که میخندید، به موتورش گازی داد و گفت: پسرم من برونسی هستم.
از حجتالاسلام هژبری که مدتهای مدیدی است در مورد شهدای طلاب و شهدای دبیرستان آیتالله کاشانی تحقیق و بررسی کرده است میخواهم چند چهره نامدار از شهدای این دبیرستان را نام ببرد. او میخندد و میگوید: همه 105 نفرشان نامدار هستند.
شاگرد اول شهید
او خاطره زیبایی هم از قول پدر یکی از شهدای مدرسه عنوان میکند: پدر یکی از شهدا میگفت برای اطلاع از وضع درسی پسرم آمدم تا ببینم وضع درسی پسرم چطور است، اواخر سال تحصیلی بود و به اتفاق مدیر در سالن مشغول قدم زدن بودیم که به جلوی در کلاس پسرم که رسیدیم، دیدم پسرم یقه شاگرد اول کلاس را گرفته و به دیوار چسبانده و آماده دعوا است.
مدیر که به شاگرد اول کلاس علاقه زیادی داشت گفت حاج آقا تحویل بگیرید پسرتان را، درس خوبی که ندارد، دعوا هم میکند من که خیلی خجالتزده شده بودم به پسرم گفتم چرا این کار را کردی اما او سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت.
بعد که به منزل رسیدیم دوباره پسرم را مورد بازخواست قرار دادم و او در جوابم گفت: فلانی شاگرد زرنگ کلاس است اما خیلی مغرور است و دائم به بچهها فخرفروشی میکند و دیگران را سرکوب میکند؛ علت دعوای من با او هم به این دلیل بود که مدتی است دائم به یکی از بچههای ضعیف کلاس سرکوفت میزند و او را تحقیر میکند.
هژبری در نقل قول پدر این شهید را اینگونه ادامه میدهد: چون من خجالت زده شده بودم پیش مدیر، پسرم دو هفته مانده بود به امتحانات، سرش را تیغ کشید و خودش را در خانه حبس کرد و شب و روز درس خواند، بعد که امتحاناتش را داد، به جبهه رفت.
چندروز مانده بود که کارنامهاش بیاید شهید شد اما کارنامهاش را گرفتم، با اختلاف دو صدم از همان شاگرد اول مغرور جلو زده بود و شاگرد اول شده بود و همین مسئله سبب شد در پیش مدیر با افتخار سرم را بالا بگیرم.
البته این کار پسرم در شاگرد اول کلاس هم تأثیر گذاشت و او هم راهی جبهه شد و بعد از مدتی به درجه جانبازی نائل شد.
مدرسهای که هنوز هم حال و هوای آن دوران را دارد
وارد این دبیرستان که میشوی، خوشبختانه از آن دوران و حال و هوا، هنوز چیزی کم نشده و شهدایی مانده است.
دو سه اتاق هست که در داخل آن، بچهها بسیجیوار کار میکنند. آنها ملزومات راهپیماییها را آماده میکنند، پرچم آمریکا و مترسک اوباما و سران رژیم اسرائیل را برای آتش زدن درست میکنند و جالب اینجاست که از امکانات مدرسه هم استفاده نمیکنند.
آنها خودشان پول جمع میکنند تا راهپیماییهای آنچنانی برگزار کنند و تازه جوری برنامهریزی میکنند که به دانشآموزانی که در راهپیمایی شرکت کردهاند هم غذا میدهند.
روی در و دیوار بسیاری از کلاسها هنوز فرمایشات امام خمینی(ره) وجود دارد، مواردی همچون روزه گرفتن در روز پنجشنبه و دوشنبهها و به جا آوردن نوافل.
اگر به آمار افتخارآفرینان این دبیرستان هم سری بزنیم، چهرههای برجسته زیادی در دفتر افتخارات این مدرسه ثبت شده است؛ از تعداد زیادی مهندس و دکتر گرفته تا چهرههای نامداری در صنعت و معدن و چند وزارتخانه از جمله وزارت بهداشت.
دهه 60 بود که بچههای این مدرسه برای بازار نشریه میزدند و در پارکها مسئولیتهای ارشادی و فرهنگی ایفا میکردند.
--------------------
گزارش از: مهدی عسکری
-------------------
انتهای پیام/70005/خ40/ض1002