به گزارش خبرگزاری فارس از کرمان، اینجا بوی بهشت میآید، انگار بهشتیان در لابهلای جمعیت صف کشیدهاند، میگویند برای چشمهای منتظر الماس ناب آوردهاند، برای قلبهای شکسته گوی امید آوردهاند.
اکنون این صدای تیر است در پس زنجیر تانکها، صدای دلهایی است که نالههایشان را در چشمهای بارانی ریختهاند، صدای عشق است و عاشقی، اینجا سهم کربلا تقسیم میکنند، اینجا دل شکسته میخرند و چشم اشکبار هدیه میدهند.
امشب از حسینهای طیالارض گفتند، از ابوالفضلها و مجتبیهای عبداللهی، از عشقی آتشین که در جسمی کودکانه روحی بلند را پروراند، از پروازهایی سبکبالانه، از شجاعتهایی غیورمردانه.
از گودی و گودرزهایی میگویند که در کمینگاه شهیدان به دنبال یافتن یار هستند، از شیرمردان آبادان، از لشکر و گردان و گروهانها، از طلائیه و شلمچه از "عوفٌوا بالعهدها" ، از عبدالحسینهای پنهان قلبها، از 31 سال انتظار یک مادر، از خانهای که چشم به راه عبدالحسین است، از آنهایی که آزادانه رفتند، اما راهشان هیچوقت گم نمیشود.
* قصه امشب قصه مردانِ مرد خداست
به یاد سالهای رفته، روزهای عشق و حماسه، ساعات روی خط سرخ باور و لحظات ناب شهادت مینویسم، از سینههای پردردی میگویم که با بعضی آتشین از آن روزها میگویند.
از سال تحویلهایی با یادگاران جنگ، از علیرضاهای اشرف گنجویی، از عروجی که بالاخره به حضور رسید، از چراغعلیهای زیدآبادی که بعد از 11 سال چشم انتظاری، مادر را به پابوس آقا امام رضا(ع) خواند تا با هم نجوای عاشقانه سردهند، از حاج یونسهای زنگیآبادی که حتی کیلومترها آن طرفتر هم به عشقشان گام بر میدارند، از مرتضیهای افتتاحی که در زندانهای بعثی عراق غریبانه شهید شدند و یاد و خاطراتشان سرافرازانه به میهن بازگشت، مینویسم.
اینجا از کوچ پرستوهایی میگویند که عاشقانه رفتند
از حاج علیهای 14 ساله ریزنقشی که آرزویشان است مثل اربابشان ابوالفضل شهید شوند و چنین هم میشود، قامتهایی که حتی کوچکترین سایز لباس جبهه هم برایشان بزرگ است، صداقتهایی که میرود تا کمر دشمن را بشکند، قول و قرارهایی برای شهادت، از شهادتی ابوالفضلگونه میگویند.
اکنون اشک است در پس اشک، ناله است در پس ناله
باز فصل بیقراریها رسید، وقت گفتن از شقایقها رسید، کاش میشد در رکاب عشق رفت، عشق را دید و پرواز کرد و رفت، یاد آن ایام شیرین یاد باد، یاد آن روزگاران یاد باد.
خوشا آنان که در راه سعادت، شهادت را پسندیدند
اینجا از آدمهایی میگویند که گریه و خنده را از جبهه یاد گرفتند، مردان مرد روزگار، از عشق و عشق بازی و اکنون باران است و دلهای بارانی.
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
فضا فضایی روحانیست، اکنون دعاست در پس دعا، سینهها پردرد و دلهای بارانی، آری روزهای بزرگ جنگ میگذرند، اینک این خاطرات شیرین شهادت است که پایدار مانده و حال چشمهایی ملتمس، دلهایی منتظر و دستهایی به دعا نشسته که ای آقای جمعههای انتظار ظهور کن، ظهور کن تا دل پُر از طراوت عطر حضورت شود.
«اللهم عجل لولیک الفرج»
............................
گزارش از مریم بهادری
............................
انتهای پیام/2446/ذ30/ض1002