به گزارش خبرگزاری فارس از آمل، آذر هاشمی عصر امروز در یادواره زنان شهید و ایثارگر شهرستان آمل به بیان خاطراتی از این شهیده پرداخت.
وی با بیان اینکه در سال 60 خواهر 14 سال داشت و من 10 سال از او بزرگتر بودم، اظهار داشت: ما شش خواهر بودیم که تنها خواهر بزرگترم که خانهداری میکرد و به همراه خواهر آخریم که در خانه بود مابقی در تظاهرات، کلاسهای عقیدتی و سیاسی شرکت میکردیم.
وی با اشاره به اینکه در آن زمان من معلم ابتدایی بودم، افزود: آن زمان شور و هیجانی در میان همه جوانان بود و چون مادر و پدر من هر دو از خانواده مذهبی و روحانی بودند خانه ما مرکز فعالیتهای قرآنی و سیاسی بود به این ترتیب که نوارهای شریعتی، مطهری، بهشتی و امام راحل از شهرهای مختلف به خانه ما میآمد و ما به طور مخفیانه آنها را توزیع میکردیم.
این خواهر شهید تاکید کرد: چون آن زمان در روستاها معلم بودم کتابها را با خود به میان مردم روستایی میبردم تا انقلاب را به همه اقشار بتوانیم انتقال دهیم.
وی ادامه داد: مادرم زنی متدین و مهربان بود و در عین اینکه پیر شده بود اما بسیار صبور بود، در کار ما هیچ مخالفتی نمیکرد و گاهی که تظاهرات خیلی شلوغ میشد به ما میگفت حالا شما در خانه بمانید من بروم.
هاشمی با اشاره به اینکه خواهرم طاهره هاشمی در تظاهرات فرهنگیان جلودار بود و این اعتراض دیگر فرهنگیان را به همراه داشت، افزود: همه میگفتند چرا میگذارید دختری به این سن و سال در صف اول باشد.
وی با اشاره به دلایل وقوع انقلاب و اشتیاق جوانان به ایجاد تغییر اظهار داشت: در زمان انقلاب من دانشجوی تربیت معلم بودم و زمانی که میخواستم درس بخوانم روسریام را از سرم کشیدند و مرا توبیخ کردند؛ وقتی میگفتم مگر حجاب من با درس خواندن منافات دارد جوابی نمیدادند.
هاشمی با تاکید بر اینکه به این ترتیب به ما فشار میآوردند که نتوانیم تحصیل کنیم، افزود: حتی در آن زمان به عنوان توبیخ مرا مجبور میکردند که توالتها را بشورم.
وی با بیان اینکه با انقلاب به استقلال واقعی رسیدیم، گفت: خواهر من با اینکه سنی نداشت ولی برای این انقلاب خیلی زحمت کشید.
این خواهر شهید افزود: پدرم اعتقاد به انقلاب داشت و وقتی میدید مادرم به خاطر مشغله نمیتواند در کلاسها یا مراسمهای مذهبی شرکت کند برای او در خانه کلاس درس میگذاشت.
وی با اشاره به حوادث شش بهمن سال 60 اظهار داشت: شش بهمن عروسی یکی از خواهران من بود و همه آمده بودند تا در خانه ما عروسی بگیرند، آن شب صدای گلوله و تیر زیادی به گوش ما میرسید.
هاشمی یادآور شد: صبح که نماز خواندیم برادرم خبر آورد که کمونیستها در داخل شهر هستند و ما بیرون رفتیم تا ببینیم چه خبر است.
وی ادامه داد: برادرم بازاری بود و با اسلحهای به کمک بچههای سپاه رفت و من و خواهرم نیز به همراه دوستش مینا حسنی به سمت انجمن اسلامی رفتیم.
هاشمی افزود: آن روز طاهره و دوستش تک تک خانهها را در زدند و دارو و وسایل بهداشتی برای پاسدارها میگرفتند و بعد از شهادتش همه میگفتند این دختر صبح آمده بود که برای پاسدارها کمک بگیرد.
وی بیان کرد: یکی دو شب از شش بهمن بود که طاهره به برادرم گفته بود که من خواب دیدم شهید شدهام و به نزد شهید بهشتی رفتهام و برای برادرم اسامی تعدادی از پاسدارها را گفته بود که به همراه او شهید شده بودند.
آذر هاشمی یادآور شد: آن روز خواهرم از من پول قرض گرفت تا برود برای پاسدارها نان بخرد و گفت ممکن است شب خانه دوستش بماند و ما وقتی شب نیامد نگران نشدیم اما بعد شنیدیم که در مسیر باغ پیرزاد تعدادی از منافقین کمین کرده بودند که فرمانده سپاه وقت به آنها میگوید مدتی صبر کنید تیراندازی که قطع شد بروید اما وقتی میخواستند به طرف دیگر خیابان بروند دو گلوله به او اصابت میکنند.
وی افزود: وقتی گفتند که برای طاهره اتفاقی افتاده نمیدانستیم شهید شده یا مصدوم است اما مادرم گفت کاش دخترم شهید شده باشد و به دست نامحرمان نیفتد و وقتی پیکر او را آوردند گفت: من افتخار میکنم که دخترم در راه اسلام به شهادت رسید.
انتهایپیام/86011/ش40/د1000