به گزارش خبرگزاری فارس از کرمان، 30 بهمن ماه 81 مقارن با شب عید غدیر هواپیمای حامل جمعی از سپاهیان لشکر 41 ثارالله استان کرمان در بازگشت از ماموریت زاهدان بر اثر برخورد با کوه سیرچ دچار سانحه شد.
در این سانحه هوایی 276 نفر از پاسداران انقلاب اسلامی به درجه رفیع شهادت نائل آمده و با عنوان شهدای غدیر در تاریخ جاودانه شدند.
به همین مناسبت ویژه برنامههای دهمین سالروز شهدای غدیر استان کرمان با مداحی رضا نبوی و جواد حسینخانی پنجشنبه 26 بهمن ماه جاری بعد از نماز مغرب و عشا در حسینیه ثارالله کرمان برگزار میشود.
همچنین آیین بزرگداشتی با عنوان میثاق با شهدا روز پنجشنبه سوم اسفند ماه سال جاری ساعت 15 و 30 دقیقه در جوار گلزار شهدای کرمان برگزار میشود.
با توجه به نزدیکی به ایام سالروز این شهدا والامقام محسن رسایی از رزمندگان دفاع مقدس در گفتوگو با خبرنگار فارس در کرمان با اشاره به رفاقت و دوستی با شهید سبزپوش ولایت سیدابراهیم حسینی از شهدای غدیر به ذکر خاطراتی از این شهید پرداخت و گفت، گُنجان که زندگی میکردیم، میدیدمش، هنوز سیمای جذاب سید ابراهیم را در خاطر دارم، قد بلند، چهره نورانی و چفیهاش در گوشه ذهن من و دیگران حک شده و فراموش نمیشود.
از قضای روزگار سید، مستأجر من شد، من در دانشگاه امام حسین (ع) تحصیل میکردم، پنجشنبهها و جمعهها وقتی خسته از کلاس به خانه بر میگشتم، غیر از مهربانی و تواضع چیزی نمیدیدم، سید با چای آلاله از من پذیرایی میکرد، خودش غذا میپخت، سفره پهن میکرد و صبحها وقتی همه خواب بودند، ظرفها را میشست.
این شهید رعایت حال همه را میکرد به ویژه من را که جانباز بودم، خودش با یک روپوش ساده میخوابید و تشک و پتو و متکای شخصی خود را به من میداد، مثل بچههای جبهه، حال و هوای معنوی خاصی داشت.
عاشق بچههای جنگ بود، هر وقت فرصتی دست میداد از بچههای جنگ میپرسید از کارهایشان، اخلاص و عبادتهایشان و از شهادتشان وقتی تعریف میکردم زار زار گریه میکرد، ایمان و اخلاص و انضباطش مثالزدنی بود، شبها نماز جماعت را در مسجد جامع میخواند و صبحها در مسجد ابوالفضل (ع).
به او میگفتم، «سید شما از نسل بنیهاشم، علیاکبر (ع) و قاسم (ع) هستید از خدا برایم شفا بخواهید»، خانه پدر سید به مناسبتهای مختلف مذهبی مراسم روضهخوانی برگزار میشد، مادرم میگفت از غذاهای خانه سید بخور که داروی شفاست، خوب یادم هست، مریض بودم، سیدابراهیم به خواب مادرم آمده و گفته بود، «یک شال سبز برای محسن تبرک کردم به او بدهید»، طولی نکشید که حالم خوب شد و بهبود پیدا کردم.
ثانیه به ثانیه آن روز را خاطرم هست، قرار بود، برای انجام مأموریت به زاهدان برود، لباس سبزش را که بازندهاش بود به تن کرد، درجه نصب کرد، سر و صورت را صفا داد و عطر زد، چفیهاش را به گردن انداخت و تسبیحش را به دست گرفت، کنارش ایستادم و گفتم، «سلام مرا به نایب امام زمان (عج) برسان»، گفت، «چشم حتما»، منتظر بودم بیاید و از زاهدان برایم بگوید از حال و هوای آن سفر پرشور و معنویاش.
شب خواب عجیبی دیدم، سرآسیمه بیدار شدم به برادرم که مسئول مرکز پیام اطلاعات بود، زنگ زدم گفت، هواپیمای بچهها در سیرچ فرود اضطراری داشته، نشانی را گرفتم و با همان حال ناشی از جراحات سالهای جنگ راهی شدم، جزو نخستین کسانی بودم که قدم به ارتفاعات سیرچ گذاشت، ارتفاعات خونین سیرچ، سقوط و انفجار و عروج.
آن چه به مشام میرسید، بوی پر سوختگی پرستوهای عاشق بود، دریافتم که سبزپوشان ولایت کربلایی شده و اوج گرفتهاند، فهمیدم که سیدابراهیم به آرزویش رسیده است، لباس سبز او و دیگر همراهان و همرزمانش آغشته به خون سرخشان بر بلندای سفیدپوش سیرچ، پرچم سه رنگی را ساخت که تا ابد باقی میماند، یاد و خاطره 276 کبوتر خونین بال شهید که ارتفاعات سیرچ به ملکوت اعلی پر کشیدند، گرامی باد و یاد شهید سید ابراهیم حسینی.
انتهای پیام/2446/غ30/ض1002