اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها

به بهانه روز خبرنگار

خبرنگاری که دردش را به فراموشی می‌سپارند

این روزها همه اخبار را از قلم و لنز دوربین خبرنگاران می‌بینند؛ اما از دل آنها بی‌خبرند، شاید هم آنها وقتی این همه درد را می‌بینند درد خودشان را به فراموشی می‌سپارند.

خبرنگاری که دردش را به فراموشی می‌سپارند

به گزارش خبرگزاری فارس از قلعه‌گنج، مشتاق آمدن روزت هستیم، ای خبرنگار، ای دردنگار پر درد، ای بسوز و بساز، به سراغ شخصی می‌رویم که قلم خویش را بر صفحه نمی‌زند مگر اینکه مشکلی از مردم را در آن حل شده ببیند و امیدش به رهایی از بند قلم نیست.

قلم بر می‌دارم تا در این اوقات شما را به میهمانی خبرنگاری ببرم که اگر عشق نباشد، صورتش را سرخ نگه نمی‌داشت، مرد خبرنگار، همسر کارمند و کودک خردسالش بازیگوش، خانواده‌ای گرم و مهربان البته بدون وسایل سرمایشی.

وارد خانه‌اش که می‌شوی، تصور یک قصر را داشته‌ای و به یکباره خیالاتت نقش بر دیوار می‌شود و اتاقی کوچک را می‌بینی که باید ندید گرفت.

علی خبرنگار شده است تا خرجی روزمره خود و خانواده‌اش را دربیاورد از سابقه خود می‌گوید: کاسب بودم و در سال 85 وضع کاسبی‌ام با آغاز خدمات الکترونیک دولت خوب و خوب‌تر شد در یک شهر کوچک زندگی می‌کردم و اوضاع بر وفق مراد بود.

وی افزود: طوفان بدبیاری و ناآگاهی خودم سبب شد تا توسط یک ظالم در یک روز همه دارایی‌ام به یغما برود و از آن پس چک‌ها یکی پس از دیگری برگه خوردند و به دادگاه احضارم کرد.

وی گفت: ماندم و تمام حرف مردم را تحمل کردم هر روز با یک طلبکار بحث و جدل، اما کسی باور نمی‌کرد که من ورشکست شدم و با حقوق کارمندی همسرم تمام بدهی‌هایم را پرداخت می‌کنم.

علی بیان داشت: یک روز به من زنگ زدند و گفتند، دنبال خبرنگار برای جنوب می‌گردند من هم علاقمند بودم و پذیرفتم و این شد که خبرنگاری شد، پیشه‌ام و رزق و روزی‌ام را از این طریق در می‌آورم.

وی افزود: مشکلات همه را دیدم و نوشتم و برای آن به دنبال راه حل گشتم، اما دریغ هیچ‌کس مشکل مرا باور نمی‌کرد.

علی گفت: تابستان پشت تابستان بهار پشت بهار همه را تحمل کردم و خبری از آن مرد کلاهبردار نشد و من مانده بودم مستاصل چگونه با حق‌التحریر خبر امرار معاش کنم و خدا این صبر را به زن و بچه‌ام داد.

وی می‌گوید: سه سال است در خدمت مردم قلعه‌گنج هستم و از دردهای آنها می‌نویسم، هر چند هنوز خبر اینجا زیاد معنایی ندارد، اما می‌نویسم تا به گوش مسئولان برسد.

رنگ و روی خانه‌اش نشان می‌داد، چه‌قدر زجر کشیده است و تاریخ‌های حک شده بر روی دیوار حکایت از این داشت که خانه‌‌اش ساخته شده‌ اما خیلی وقت است که توان کامل شدن را ندارد.

در داخل اتاق گرمی می‌نشینم، کولری بر پنجره آن اما خاموش، گفتم چرا روشن نمی‌کنی این بچه گناه دارد، می‌گوید: اگر برق می‌کشید قطعا روشن می‌کردم، زیرا تحمل زخم زبان‌های این کوچولو را ندارم، اما فاصله‌ام با شبکه برق زیاد است و هزینه آن بالا.

دخترش که گرمش شده بود، خیلی عادی برنامه‌های تلویزیون، اینکه می‌گویم، تلویزیون تصور یک قاب 14 اینچی را داشته باشید که فقط شبکه سوم سیما را می‌گیرد،تماشا می‌کرد به بهانه‌ای از اتاق بیرون آمدم تا باد پنکه زمینی به دخترک بخورد و عرق‌سوز نشود.

زندگی علی را نمی‌توانستم، باور کنم، خیلی مشقت‌بار بود، اما مشیت الهی را به او یادآوری کردم و او خیلی صبورانه می‌گوید، خدا را شکر که سالم هستم، البته اگر این گرما تمام شود و دخترم به پای من نسوزد.

آری خبرنگار باید مشکلات مردم را بنویسد و زبان در کام نگه دارد، اما آیا این شغل سخت را نباید حمایت کرد، دلمان خوش است که یک روز در تقویم به نام ماست و چند لوح تقدیر را با لبخند به ما می‌دهند.

آیا خبرنگار در جامعه ما همین قدر ارزش دارد که تمام ساعات شبانه‌روز را باید گوش به حرف باشد، اما دم از مشکلات خود نزند که نمی‌دانم چرا، این زندگی شاید برای خیلی از خبرنگاران و قلم زنان این عرصه اتفاق افتاده است و یا در این شرایط زندگی می‌کنند.

اما آیا حق ما این است، نه بیمه‌ای، نه حقوق ثابتی، نه پاداشی، نه عیدانه‌ای، نه محلی برای رسیدگی به مطالبات اینها همه درد است که از خودم می‌نویسم.

بدتر از آن وقتی روز خبرنگار می‌شود، همه کس از هر ناکجا آبادی تجلیل می‌شود و خبرنگاری که جلوی چشمشان هست، دیده نمی‌شود و این زخم بزرگی بر پیکر یک قلم به دست است، ندیدن او درد سنگینی است که باورش نمی‌کنیم.

مسئولان شهر هم هر وقت او را می‌بینند، دلشان می‌خواهد در تیتر اخبار باشند، اما وقتی برای رفع مشکلی پیش آنها می‌رود، انگار ناشناس است.

می‌گفت‌: خیلی دلم می‌خواهد خبرنگار اخبار شبانگاهی تلویزیون باشم تا مظلومیت منطقه جنوب کرمان را هر روز رصد کنم، اما صد حیف که آن هم…

آرزوهای زیادی داشت برای شهرش، برای منطقه‌اش، برای کشاورز، برای مددجویان بهزیستی، برای دلالان خرما، برای شهردار، برای جازموریان خشکیده اما حرفی از دل خودش نزد شاید هم وقتی این همه درد را می‌بیند درد خودش را فراموش کرده است.

انتهای پیام/80004/د1000

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید

اخبار مرتبط

نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول