به گزارش خبرگزاری فارس از شرق استان تهران، 16 ساله بود که از طریق بسیج دانشآموزی به جبهههای نبرد علیه دشمن بعثی اعزام شد. این بار، سومین دفعهای بود که عازم مناطق جنگی میشد.
نخستین بار وقتی تنها 14 سال داشت، عشق به امام و انقلاب نگذاشت که در مدرسه و کلاس درس بماند. تحصیل را رها کرد و به قصد نبرد با دشمن خاکش، راهی دیار خون و شهادت شد.
مسئولان اعتقاد داشتند، او نیز همچون بسیاری دیگر، سنی ندارد و هنوز نمیتوان اجازه داد که وارد جنگ شود. پس از یک ماه آموزش، به خاطر همین قلّت سن آنها را برگرداندند و اجازه حضور در جبهه نیافت. این، پایان راهش نبود.
بار دیگر قصد رفتن کرد. برای دومین بار از مریوان استارت زد و در عملیات آزادسازی "بندیخان" شرکت کرد.
دو سالی از اولین اعزامش گذشته بود. او اینک نوجوانی 16 ساله بود که طعم جنگ را میچشید.
در منطقه برونمرزی ایران و در محدودهای که مشرف به شهر سیدصادق از توابع استان سلیمانیه عراق بود، به عنوان عضو گردان 311 قدس فعالیتش رسمیتر شد.
گردان 311 مستقل قدس، آن روزها ترکیبی بود از نیروهای تیپ 25 کربلای مازندران و تیپ انصارالحسین همدان.
پایگاهشان پس از مدتی شناسایی شد. در عملیاتی که دیگر مقاومتها و ایثارگریها در کنار زخمها و اندام چاک چاکشان، جوابگوی اوج آتش دشمن نبود، به اسارت گرفته شدند.
نبردشان چند ساعتی طول کشیده و بدنشان دچار جراحتهای شدیدی شده بود و این زمان، آغاز اسارت 2007 روزه او بود: سوم فروردین سال 1364.
گروهشان 12 نفره بود. زمان اسارت، هفت نفرشان باقی مانده بودند که دو نفر دیگر نیز از میان آنها رخت بربستند و ندای حق را لبیک گفتند.
پنج نفر باقیمانده، مجروح و خسته دستگیر شدند. قرار بود سرباز عراقی در یک لحظه، با تیر خلاصش آنها را نیز به خیل دوستان شهیدشان پیوند دهد.
بر روی زانوها نشانده شدند. سرباز بعثی مقابل چشمانشان گلنگدن اسلحهاش را کشید. همه شهادتین میگفتند.
ناگهان گویی از آسمان افسری فرود آمد و جلوی چشمانشان با لباس اتوکشیده و پوتینهای سیاه واکسزده نمایان گشت. اجازه شلیک داده نشد و از این لحظه بود که دیگر به آنها میگفتند: "اسیر".
به عقب منتقل شدند. اینجا دیگر فقط شکنجه بود و سئوالات بیتعارف که بدون چون و چرا باید پاسخی میداشت. مقاومت کردند و حرفی نزدند. فشارها جواب نداد و در نهایت به استخبارات منتقل شدند.
25 روزی در استخبارات بودند و به سؤالات بعثیها جواب میدادند؛ اما به گونهای که اطلاعاتی منتقل نشود.
از نقاط متعددی نظیر ساق پا، ران و کتف دچار جراحتهای شدیدی شده بود و قسمتهایی از بدنش نیز آسیبدیدگی و شکستگی داشت. با همان جراحت، وی را به اردوگاه بردند. اواسط اردیبهشت ماه بود و تیر، ماه مبارک رمضان فرا میرسید. اوضاعش کمی بهتر شده بود و با همان شرایط نامساعد جسمی روزه میگرفت.
در اردوگاه، روزهای تلخ و شیرین بسیاری در کنار همرزمانش داشت. بالأخره در سال 1369 از بند اسارت رهایی یافت و به میهن عزیزش بازگشت.
به خوبی توانسته بود اسارت 2007 روزه را تحمل کند. او اینک اسوه صبر، ایثار و مقاومت است: "علیرضا قاسمیفرزاد".
گفتوگویی که در ادامه میخوانید، حاصل نشست صمیمی خبرنگار فارس با آزاده روزهای جنگ و فرماندار فعلی شهرستان دماوند است که در دفتر کارش و در فرصتی بسیار محدود برگزار شد.
فارس: آقای قاسمی، امروز در میانسالی در لباس فرمانداری در حال خدمت هستید و در نوجوانی در کسوت رزمندگی؛ چه گونه شد که به جبهه رفتید؟ آغاز اسارت 2007 روزهتان چه طور بود؟
قاسمیفرزاد: 26 مرداد ماه، سالروز آغاز بازگشت آزادگان به میهن اسلامیمان در سال 1369 است و باید این بازگشت غرورآفرین را به دامان نظام اسلامی و کشور ایران ارج نهاد و آن را به خوبی گرامی داشت.
در ارتباط با نحوه اعزام به جبهه باید گفت که آن زمان حضور در خط مقدم نبرد با دشمن ضرورتی داشت که دیگر زن و مرد و پیر و جوان نمیشناخت.
بسیاری، همچون بنده در دوران نوجوانی و حین تحصیل وارد جبهه شدند؛ اما ما در گردان 311 مستقل قدس فعالیت میکردیم.
نیروهای گردان 311 مستقل قدس را در حقیقت نیروهای تیپ 25 کربلای مازندران و تیپ انصارالحسین همدان تامین میکردند و این گردان که به طور مستقل و ویژه فعالیت داشت، در امور برونمرزی عملیات انجام میداد.
ما هم به تبعیت از اهداف مترسم برای گردان 311 قدس، ماموریتهای ویژهای انجام میدادیم و در خارج از مرزهای خودمان و در خاک عراق پایگاه برونمرزی داشتیم.
متاسفانه، پایگاه ما بعد از مدتی شناسایی شد و در عملیاتی که نیروهای عراقی انجام دادند، علیرغم تمام مقاومتها و ایثارگریهای که رزمندگان اسلام از خود نشان دادند، در نهایت مورد حمله شدید قرار گرفتیم و در نبردی چندین ساعته و پس از اینکه افراد دچار جراحتهای شدیدی شده بودند، به اسارت دژخیمان بعثی درآمدیم.
فارس: با توجه به شرایط خاص جغرافیایی منطقه اسارتتان، چطور شد که تصمیم به شهید کردن شما نگرفتند؟ قاعدتاً برایشان راحتتر بود شما از بین ببرند تا اینکه بخواهند از آن مناطق صعبالعبور به خاک عراق منتقلتان کنند؟
قاسمیفرزاد: اتفاقاً پس از دستگیری ما، ابتدا قرار بود با شلیک تیر خلاص، همان جا رزمندگان اسلام را به شهادت برسانند؛ اما فرمانده عراقیها آمد و دستور داد که ما را به عقب منتقل کنند.
همین طور هم شد. ما را وارد خاک عراق کردند و پس از شکنجه و پرسشهای اولیه، به قصد بازجویی نهایی به استخبارات رژیم بعث منتقل شدیم.
فارس: چند روز در استخبارات حضور داشتید؟ چه پرسشهایی از شما میشد؟ پس از استخبارات، به کجا منتقل شدید؟
قاسمیفرزاد: حدود 25 روز در استخبارات بودیم و به سئوالاتی که دائم از ما میشد، به نحوی پاسخ میدادیم که اطلاعاتی به آنها منتقل نشود.
از نقاط متعددی نظیر ساق پا، ران و کتف دچار جراحتهای شدیدی شده بودم و قسمتهایی از بدنم نیز دچار آسیبدیدگی و شکستگی شده بود.
با همین جراحتی که داشتم، من و سایر رزمندگان را به اردوگاه بردند و اواسط اردیبهشت ماه که نزدیک ماه رمضان نیز بود، به اردوگاه رسیدیم.
فارس: آن زمان همانطور که گفتید مجروح بودید. روزه هم میگرفتید؟
قاسمیفرزاد: دقیقاً تیر ماه آن سال، ماه مبارک رمضان آغاز میشد و با همان اوضاع نامساعد جسمی روزه میگرفتیم.
ماه مبارک رمضان که شروع شد، به همراه سایر رزمندگان که حدود 300 نفر میشدند، ماه مبارک رمضان را روزه بودیم؛ جالب اینکه، از این تعداد بیش از 270 نفر مجروح بودند و جراحتهای سختی داشتند که کمترین آن، شکستگی دست و پا بود. عدهای هم قطع نخاعی بودند، اما به هر حال این دوران سپری شد.
فارس: گرمای هوا و کمبود امکانات تاثیر نمیگذاشت که نتوانید روزه بگیرید؟
قاسمیفرزاد: آزادگان کشورمان در گرمای بالای 50 درجه رمادی در فصل تابستان به وظایف دینی و فرائض مذهبی به خوبی عمل میکردند.
آنها در سالهایی که روزهای ماه مبارک رمضان بیش از 17 تا 18 ساعت در آن شرایط آب و هوایی به طول میانجامید، اعمال عبادی خویش را انجام میدادند و روزه رزمندگان یک روز هم ترک نمیشد.
ماه مبارک رمضان در اردوگاههای رژیم بعثی در حالی گرامی داشته میشد که حتی بدیهیترین امکانات مورد نیاز هر انسان نظیر آب آشامیدنی و غذای کافی در دسترس آنها نبود.
با همه این سختیها، رزمندگان همواره به وظایف دینی خود عمل میکردند و هیچ وقت ندیدم که رزمندهای نسبت به ترک واجبات اقدام کند و حتی در عین حال، آنها در مقابل همه تهدیدها و تبلیغات سوء دشمن نیز مقاومت میکردند.
اسرای ایرانی در بدترین شرایط، ذرهای از نگاه خود نسبت به جایگاه انقلاب، ارزشهای اسلامی و دینی و امام خمینی (ره) فروگذار نکردند.
فارس: بعثیها از چه شیوههایی برای به حرف آوردن رزمندگان انقلاب استفاده میکردند؟ نحوه برخوردها چگونه بود؟
قاسمیفرزاد: دشمن بعثی در زمان جنگ انواع و اقسام ترفندها و حیلهها را به کار میگرفت تا بتواند به زعم خود، مقاومت و اقتدار رزمندگان اسلام را بشکند و روحیه انقلابی و جهادی آنها را از بین ببرد.
این در حالی بود که سربازان اسلام با اتکال به نیروی لایزال الهی و ایمان راسخی که به خداوند متعال، رهبر کبیر انقلاب اسلامی و راه انقلاب داشتند، عزم خود را بیش از پیش جزم کرده و نمیگذاشتند تا دشمن هیچ وقت به اهداف شوم خود در این زمینه دست یابد.
رزمندگان باصلابت کشورمان که برخی حتی سالها در دژخیمان رژیم بعث گرفتار و اسیر بودند، حتی یک لحظه هم نشکستند و آرزوی این را بر دل دشمن گذاشتند که بتواند ذرهای از اعتقاد آنها به نظام اسلامی بکاهد.
آزادگان ایرانی در دوران بسیار سختی که در زندانها و اردوگاههای عراق داشتند، با وجود اینکه به هیچ شکلی شرایط عادی برای آنها فراهم نبود، اما ایمان و اعتقاد خود را از دست ندادند و در راه انقلاب ثابت قدم ماندند.
فارس: برای به حرف آوردن رزمندگان، شیوههای دیگری جز زور و ضرب و شتم هم وجود داشت؟
قاسمیفرزاد: در اردوگاه رژیم بعثی، زمانی که حدود یک سال میشد که اسرا، مفقودالأثر تصور میشدند و هنوز به عنوان اسیر جنگی ثبت نام نشده بودند، مزدوران بعثی رادیو ضبطی را جلوی روی رزمندگان میگذاشتند و به آنها میگفتند که حرف بزنید و مصاحبهای داشته باشید تا پخش شود و پدران و مادران شما از ناراحتی و نگرانی خارج شوند.
آن زمان، بسیاری از اسرا حاضر نشدند با رادیوی عراق مصاحبه کنند و استدلال آنها نیز این بود که اگر ما امروز مصاحبه کنیم، والدینمان به خاطر اینکه بتوانند صدای ما را بشنوند و از سلامت ما اطمینان خاطر حاصل کنند، ساعتها جلوی رادیوی رژیم بعثی مینشینند و به حرفها و تبلیغات سوء آنها گوش میدهند.
این امر باعث میشد تا به طور ناخودآگاه، اهداف دشمن در القای تبلیغات سوء خود محقق شود و مردم کشورمان مجبور شوند تا نکات منفی و نامربوطی را که در برنامههای آنها بدان پرداخته میشد، بشنوند.
رزمندگان اعتقاد داشتند که اگر این برنامههای تبلیغاتی رژیم بعثی سبب شود که حتی ذرهای و به اندازه سر سوزنی روی بستگان و اقوام و والدین رزمندگان اثر منفی گذاشته شود، جایز نیست که مصاحبه انجام شود.
آنها تا آخرین لحظه بر این اعتقاد خود استوار ماندند و نگذاشتند که هیچ روزنه و نقطه امیدی برای بعثیها ایجاد شود.
تمام تلاشها بر این متمرکز شد تا گذاشته نشود حتی احدی به سمت رادیوی عراق برود و این نشان میدهد، جدای از بحث ایثار و از خود گذشتگی که آزادگان داشتند، آنها به نوعی برخورد میکردند که صبر و مقاومتشان همواره به رخ دشمن کشیده شود و این استقامتی که آنها در زمان بدترین شکنجهها به خرج دادند، سبب شد تا بعثیها به زانو درآیند.
در حقیقت میتوان گفت که این آزادگان بودند که دشمن را تسلیم خود کردند و هیچ وقت نشد که در اردوگاههای عراق بر سر مسائل اعتقادی و ایمانی کوچکترین سازگاری با دشمن خاک ایران داشته باشیم و از مواضع حقّه و انقلابی خود عقبنشینی کنیم.
اسرای ایرانی بدترین شکنجهها و تحقیرها را تحمل میکردند اما هرگز حاضر نبودند کوچکترین حرف نامربوط و توهینی را به نظام اسلامی یا مسئولان ارشد انقلاب بر زبان بیاورند.
میتوان گفت که آزادگان بدون شک اسطوره صبر و مقاومت هستند و به ویژه آزادگانی که جزو مفقودان بودند و تا روز آخر اسارتشان، از آنها به عنوان اسیر جنگی ثبت نام نشده بود و خانوادههایشان تصور میکردند که به شهادت رسیدهاند و به هیچ وجه وضعشان برای خانوادهها و دوستان آنها مشخص نبود، را میتوان اسوه تمام آزادگان دانست.
=============
گفتوگو از: سپیده سیر
=============
انتهای پیام/ع10/گ1003