به گزارش خبرگزاری فارس از گرگان زیباترین لحظهها زمانی است که انسان برای تقرب و حمد ذات لایتناهی سر به سجده شکر میگذارد تا پیش از گذشته به او که سرچشمه خلقت است نزدیک شود و این زیبایی را هر انسان صاحب شعور و تفکر میتواند خلق کند و برای قبولی در آزمون خدا نیاز مدرک دانشگاهی نیست .
میتوان کودکی بود 10 ساله که تمام مهربانیش را در صندوق پساندازش میاندازد و به دوستانش هدیه میکند، میتوان مادری بود که تمام روزهای قشنگ زندگیش را به پای فرزندش میریزد و میتوان مردی بود که گر چه گرد پیری بر چهره دارد و لباسی کهنه بر تن، اما از عشق سرشار است و با آنکه در هیچ مکتبی درس نخوانده از شوق آموختن لبریز است.
برای قبولی در آزمون تقرب تنها نیازمند یک چیز هستی و آن آدمیت است میتوان هر چیزی باشی، هر جا باشی، با هر رنگ و قوم و قومیت، باسواد یا بیسواد، پیر یا جوان، زن یا مرد فرقی نمیکند تنها کلمه رمز عبور وصل به ذات لافتی، انسانیت است.
محمد کریمیراد پیرمردی است که در هیچ مکتبی درس نخوانده و آموزگاری نداشته، اما به اعجاز ربانی دارای سواد میشود.
وی میگوید: شهر در تب و تاب انقلاب بود هنوز امام وارد کشور نشده بود که چند شب خوابهای متعدد میدیدم و پس از آن حس کردم میتوانم بخوانم و بنویسم و حتی فراتر از آن شعر گویم و درست 10 روز قبل از ورود امام به کشور بود که اولین شعرم را در این خصوص سرودم.
این پیرمرد که از مددجویان کمیته امداد خمینی (ره ) است و با مستمری این نهاد روزگار کهولت را سپری میکند، ادامه میدهد: در خواب دو ماه در آسمان دیدم و شنیدم که آخر سوره عمران خوانده میشود.
وقتی امام و فرزندش از هواپیما پیاده شدند فهمیدم این تعبیر همان خواب است و در اولین نماز جمعه که در کشور برگزار شد آیتالله طالقانی آخر سوره عمران همان آیههای که در خواب شنیده بودم قرائت میکرد.
وقتی به حرفای این پیرمرد ژنده پوشش گوش میکنی دچار حیرت میشوی مگر میشود در هیچ مکتبی درس نخواند و شعر گفت وی میگوید: تنها چیزی که یاد داشتم سوره "زلزله" بود که توسط شیخی در یک جلسه فرا گرفتم و دیگر در هیچ مکتبی درس نخواندم.
اما وقتی خوب چشم وا میکنی و اعجاز انقلاب جمهوری اسلامی ایران را در جای جای جهان مشاهده میکنی و میبینی که چگونه امروز بعد از گذشته 33 سال بیداری اسلامی را بین میلیونها انسان به وجود آورده دیگر راحت تر میتوان تحولی را که این انقلاب در روح و جان محمد کریمیراد به وجود آورده پذیرفت.
از بچگی به ما آموختند که دل جای خداست و شاید آنچه نور علم را بر قلب این پیرمرد تابانده است ضمیر پاکی است که در وجودش دارد و همین باعث شده که مورد رحمت الهی قرار گیرد و اینگونه بیآنکه کسی به او بیاموزد شعر گوید و مدح خدا کند.
کریمیراد مشتاقانه برایمان شعرهایش را میخواند و کتاب شعر خودش را که در دست دارد به ما نشان میدهد که در برگ اول آن نامهای از رهبر است که او برای ارسال اشعار به بیت رهبری قدردانی کرده و خواهان این شده که با پشتکار به راهش ادامه دهد. وی نیز مصمم و با اراده در راهی که قدم برداشته به پیش میرود و میگوید تنها آرزویم این است که شعرهای من ویراستاری و منتشر شود.
وی ادامه میدهد: بارها و بارها به صدا و سیما رفتم تا در برنامههای سیما اشعارم را بخوانم، اما این اجازه را به من ندادند.
کریمیراد به لباس کهنهای که بر تن دارد اشاره میکند و بیان دارد: شاید برای این بود که سر و وضع درستی نداشتم و کهنه بودن لباس باعث این ممانعت شد، دردهای او بسیار است چرا که او با عشق شعر میگوید و میخواند و مورد تمسخر اطرافیان قرار میگیرد.
این پیرمرد از بیمهرها میگوید، اما لبخند بر لب دارد !!!
وی که جنگ را نیز تجربه کرده در خصوص حضورش در میدانهای نبرد حق علیه باطل اذعان دارد: قصد عزیمت به جبهه را در ذهن میپروراندم که هر بار مسئلهای باعث میشد تا این امر را به تاخیر بیاندازم تا اینکه شبی در خواب امام حسین (ع) را دیدم که در صحرای کربلا به نماز ایستاده و پس از نماز به من اشاره میکند و میگوید " لم تقلون مالاتفعلون " «چرا عمل نمیکنید به آنچه میگوید»
آنجا بود که به جبهه رفتم و شش ماه در آنجا حضور داشتم تا اینکه به دلیل کمر درد دیگر قادر به ادامه دادن جنگ نشدم.
دستهای او ضربه خورده و پر از پیله است او از مال دنیا هیچ ندارد و تنها یک چیز انگیزه او را به زندگی افزایش میدهد و چیزی که او را برپا نگه داشته این است که ببیند آثارش جمع آوری شده باشد.
کریمیراد میگوید تمام اشعار من برگرفته از قرآن است و آنچه که گفتم مدح مولا واهل بیت است.
وی شعرهای زیادی سروده که هر کدام به صورت دستنویس در کیسهای قرار داده به امید اینکه بعد از ویراستاری بتواند آنها را چاپ کند کریمیراد مدح مولا میگوید و از عشق سرشار است و وقتی نام اهل بیت را میآورد جانی دگر مییابد دستهای او بیرمق و ناتوانند، اما او همچنان قلم میزند و مینگارد نام پیامبر و اهل بیتش را و با مستمری که از کمیته امداد میگیرد در روستایی کفشگیری عمر میگذراند تا رسد روزی که چشمش به منجی عالم امام زمان روشن شود .
وی میگوید و میخواند به نام خدا و میگذراند زندگی را به عشق ذات ازلی آنچه در ذیل آمده قطعهای از اشعار این پیرمرد روستای کفشگیری است.
خودشناسی ابتدای بندگی آدم، آدم شد برای بندگی
ناامیدی چونکه موت اکبر است گفتن من از نگفتن بهتر است
قطره باران اگر خود را ندید رود جاری میتواند آفرید
قطره بر دریا رسد دریا شود تو و او با من چهار شد ما شود
************************
بشنوید ای اهل ایمان و داد گر رود قومی به سوی ارتداد
یاتیالله به قوم من عباد مخلصاالله در راه جهاد
من احبه گفتم و آنها همان پس جدایی نیست بین من و آن
================
گزارش از: هنگامه خاندوزی
================
انتهای پیام/ن۱۰