به گزارش خبرنگار خبرگزاری فارس در آمریکای لاتین، بههرحال شواهد بسیاری حاکی از آن بود که این غول اقتصادی با 74 میلیون سکنه خود نمیتواند در انزوای خویش محبوس بماند دیر یا زود درصدد برمیآمد تا اعتبار و اهمیت خود را در امور بین المللی نیز نشان دهد. ایالات متحده در سال 1887 توانسته بود در جزایر هاوایی که تقریباً به صورت تحتالحمایه آمریکا درآمده بود یک پایگاه دریایی در «هونولو» ایجاد کند.
در پهنه اقیانوس آرام نیز اولین علائم مساحی از زمانهای پیش بوسیله «میسیونرها» یا سیاحان نصب شده و محدودههای چون جزایر «میدولی» و بعضی جزایر «Samua» را جزو مایملک ایالات متحده یا تحت الحمایه آن ساخته بود.
در سال 1889 تقسیم و فروش آخرین بخش زمینهای خالصه زمینهای «Oklahoma» که از چنگ سرخپوستان بدرآورده شده بود و هنوز پیشقراولان جسورانه آنرا قابل کشت نکرده بودند، جامعه عمل پوشید.
بنابراین از این پس روح ماجراجویی سکنه این کشور و جست و جوی مرزهای جدید فقط در خارج از کشور میتوانست تحقق یابد.
تصادف شگفتآور این بود که سال 1889 مقارن بود با تشکیل اولین کنفرانس «پان آمریکن» که از احساس سروری و برتری جویی ایالات متحده در قاره آمریکا ناشی میگشت. (1358:247 ,شوئل)
سال 1890 نیز به خاطر یک کتاب جنجالی اهمیت یافت.
این کتاب که به نام (نقش نیروی دریایی در تاریخ) بود نوشته یک افسر نیروی دریایی ایالات متحده بود که به نتایج تفوق نیروی دریایی در تاریخ پرداخته بود و همچنین اهمیت پایگاههای مجهز دریایی را مورد تأکید قرار میداد.
ضمناً چنین اظهار عقیده میکرد که اکنون زمان آن رسیده که دیگر اجرای نظریه «مونروئه» را به نیروی دریایی بریتانیا محول نکنند! (1358:247 ,شوئل)
در همین سال قانون نیروی دریایی «Naval act» در مورد ایجاد یک ناوگان جنگی مدرن که اعتبار آن در بودجه 10 ساله پیشین پیشبینی گردیده بود، تحرک بینظری به پیشرفت نیروی دریایی داد.
در این فاصله حوادث مهمی که از 1895 در جزیره همجوار یعنی کوبا جریان داشت از نظر ایالات متحده پوشیده نبود.
اسپانیا پس از آنکه مستعمرات آمریکایی خود را از دست داد، فقط «Puertorico»را همراه با کوبا به عنوان تنها مستعمره خود در قاره جدید حفظ کرده بود.
لیکن از مدتها پیش کوبا صحنه شدیدترین شورشهای مردم بر علیه حکومت انعطافناپذیر اسپانیا گردیده بود و دولت اسپانیا برای سرکوب کردن شورشیان از توسل به انواع زورگویی و ستمگریها ابا نداشت. مطبوعات زرد ایالات متحده مخصوصاً روزنامه «Hearst »که در میهن پرستی تعصبی خاص داشت با حدت و شدت تمام به جانبداری از شورشیان پرداخت و خواستار رهایی مردم این سرزمین از یوغ اسارت اسپانیا گردید.
اوایل سال 1898 تحول در افکار عمومی ملت آمریکا پدید آمد و سرتاسر کشور برای جنگ بر علیه متجاوز آمادگی یافته بود.
در این جنگ به ظاهر خیرخواهانه که ملاحظات آزادیخواهی و بشردوستی دخالت داشت، فرصتی به دست آمده بود تا با استفاده از موقعیت، حس جاهطلبی و قدرت آمریکا نیز به نمایش گذاشته شود. به این ترتیب در بیست و یکم آوریل کنگره که موافق نظر رئیس جمهور «مک کین لی» بود به اسپانیا اعلان جنگ داد.
این جنگ از نقطه نظر قدرت جنگی طرفین سخت نامتعادل بود از این رو به یک مانور دریایی و نظامی بیشتر شباهت داشت.
تا حدی که در عرض 10 هفته سرنوشت جنگ تعیین گردید و مقاومت اسپانیا در کوبا، پورتوریکو و فیلیپین درهم شکست.
روز دوازدهم اوت آتش بس به امضاء رسید و به زودی معاهده پاریس در 10 دسامبر 1898 عقبنشینی نهایی اسپانیا از قاره جدید را که مدتی بس طولانی بر آن حکومت رانده بود مسجل ساخت.
ایالات متحده حاکمیت خود را بر پورتوریکو و جزیره گوام تحکیم بخشید و با پرداخت بیست میلیون دلار مجمع الجزایر فیلیپین را نیز به چنگ آورد.
کوبا نیز که این جنگ به بهانه آن درگرفته بود، استقلال خود را به دست آورد.
لیکن این استقلال فقط در روی کاغذ منعکس بود! استقلال واقعی کوبا (به مفهوم حاکمیت ملی) تا سال 1934 معلق و ظاهری باقی ماند. این جزیره بزرگ ابتدا تحت اشغال نظامی درآمد و دارای قوه مقننه و قانون اساسی گردید و در سال 1902 به استقلال داخلی دست یافت. لیکن جمهوری جدید ناگزیر شد به امضای معاهده ای تن بدهد که به موجب آن از تعهد و تحصیل وامهای ملی هنگفت و به طور کلی از انجام هر عملی که استقلال آن را به مخاطره اندازد منع گردیده بود.
در عوض ایالات متحده مجاز بود که در صورت لزوم برای حمایت از آزادی، حق حیات و مالکیت سکنه کوبا به دخالت بپردازد و حقوق خرید یا اجاره پایگاههای دریایی در این جزیره برای ایالات متحده محفوظ بود. (1358:249 ,شوئل)
مواد مذکور که به اصلاحیه پلات «Platt» معروف گردید به طور آشکار انگیزه خیرخواهانهای را که ایالات متحده به بهانه آن علیه اسپانیا وارد جنگ شده بود نقض کرد و تمایلات انکارناپذیر امپریالیستی این کشور را که یک سرزمین تازه به استقلال رسیده را به یک کشور دست نشانده و تحتالحمایه درمی آورد به ثبوت میرسانید.
به این ترتیب، (اقتصاد بزرگ) توانست به انحصار پر سودی در مورد صنعت نیشکر، توتون و استخراج معادن و انحصار تلگراف و تلفن دست یابد.
پورتوریکو مشکل خاصی ایجاد نمیکرد، زیرا قبل از آغاز جنگ، اسپانیا خودمختاری وسیعی به آن اعطا کرده بود که بعد از جنگ نیز آن را حفظ کرد.
لیکن الحاق فیلیپین منبع مشکلات عظیمی گردید.
ایالات متحده در این زمان دیگر در مورد ضرورت حفر کانالی از میان آمریکای مرکزی متقاعد شده بود.
رزم ناو «Oregon» که در «سان فرانسیسکو» استقرار داشت برای رسیدن به آبهای کوبا به منظور انجام مأموریت رزمی 6 روز وقت لازم داشت تا «کاپ هورن» را دور زده و به مقصد برسد.
به سبب فقدان چنین کانالی ایالات متحده ناگزیر بود 2 نیروی دریایی داشته باشد.
یکی در اقیانوس اطلس و دیگری در اقیانوس آرام.
هیچ کس به اندازه «Theodor Roosevelt» که به عنوان معاون رئیس جمهور جمهوریخواه «مک کین لی» انتخاب گردیده بود اهمیت و ضرورت این کانال را در جلسه مشاوره سال 1900 در نیافته بود.
قتل «مک کین لی» در 1901 «روزولت» را به مقام ریاست جمهوری رسانید و او در این مقام موفق شد به آرزویی که در مورد کشور خود داشت جامعه عمل بپوشاند.
وی قبلاً معاون وزارت کشور در نیروی دریایی بود و حرارت و جنگجویی خود را به عنوان داوطلب در جنگ کوبا نشان داده بود.
مشکلی که اینک «روزولت» با آن مواجه بود عبارت بود از این که نیم قرن پیش، یعنی در 1850 ایالات متحده قراردادی با بریتانیای کبیر منعقد ساخته و به موجب آن میتوانست به حفر کانالی از خلال آمریکای مرکزی مبادرت کند.
لیکن این طرح به مرحله اجرا درنیامده بود.
«F. de Lesseps» توانست این طرح مهم را بر عهده بگیرد اما دچار شکست فاحشی گردید که سر و صدای زیادی ایجاد کرد.
به این ترتیب فردیناند De Lesseps به حفر کانال توفیق نیافت.
در 1901 معاهده جدیدی با بریتانیای کبیر منعقد گردید که ایالات متحده اجازه حفر کانال روبازی را با همان شرایط بدست آورد تا به هنگام صلح همه کشورها بتوانند در آن به کشتیرانی بپردازند.
کنگره تنگه خاکی پاناما را در سرزمین کلمبیا برای مسیر عبور کانال انتخاب کرد.
و به همین جهت در سال 1903 یکی قرارداد ضمنی با دولت کلمبیا بسته شد و به موجب آن ایالات متحده متعهد گردید مبلغی در حدود 10 میلیون دلار و اجاره سالانهای معادل 250 هزار دلار بپردازد و در مقابل در حدود پنج مایل (هشت کیلومتر) از 2 سوی کانال مورد بحث که میبایست حفر شود جزو محدوده کانال به حساب آید.
دولت کلمبیا و ایالات متحده دراین سال به توافق دست یافتند که به ایالات متحده اجاره صد ساله این کانال را میداد که بحث حاکمیت ملی بر بخشی از سرزمین کلمبیا را به مخاطره میانداخت.
در این زمان سفیر ایالات متحده در کلمبیا هشدار میدهد که اگر این قرارداد برای تصویب در اختیار مردم گذارده شود هرگز تصویب نخواهد شد.
در تاریخ آگوست 1903 سنای کلمبیا با اکثریت آرا معاهده امضا شده با ایالات متحده را رد کرد.
رئیس جمهوری تئودور روزولت «Roosevelt» نسبت به چنین تصمیمی برآشفت و در نامهای خطاب به مقامات کلمبیایی آنها را موجوداتی کوچک قابل سرزنش (احمق و مفسرهایی جنایتکار) خواند. 1999:164 ,شولتز)
«روزولت» به گوش پانامائیها رساند که در صورت تمایل به تجزیه از کلمبیا از ایشان حمایت خواهد کرد و استقلال پاناما را اعلام خواهد داشت.
وی در سوم نوامبر 1903 به این کار رسمیت داد.
ایالات متحده بلادرنگ حاکمیت دولت جدید را اعلام داشت و به نیروی دریایی ایالات متحده نیز آمادهباش داده شد تا مانع پیاده شدن نیروهای کلمبیا در پاناما و تسلط مجدد بر آن گردند.
به این ترتیب پاناما بسادگی و سهولت تمام معاهده حفر کانال را که با پیمان پیشین چندان تفاوتی نداشت امضا کرد و دولت فدرال اجازه یافت که در مورد استقرار نظم در منطقه نیز به مداخله پردازد.
امور مربوط به حفر کانال مذکور که در آن هنگام شگفتآور بود به سرعت پیشرفت کرد و اولین کشتی در پانزده اوت 1914 از کانال پاناما عبور کرد.
قدرت دریایی ایالات متحده در سایه حفر این کانال وسعت عظیمی یافت و از آن پس پهنه گسترده و وسیعی در برابر هدفهای استراتژیکی ایالات متحده گشوده شد.
تا به حال هیچ یک از حوادث مربوط به سیاست خارجی ایالات متحده نتوانسته بود تا این حد بیم و هراس کشورهای آمریکای لاتین را در برابر این غول شمالی و امپریالیسم یانکی برانگیزد. (251 :1999 ,شولتز)
از سوی دیگر ساختمان کانال پاناما مشکل امنیتی تازهای مطرح ساخته بود.
از این پس میبایست از این کانال آسیبپذیر در برابر حملات احتمالی مراقبت کرد.
بنابراین حراست از آبهای «آنیتل» و جلوگیری از فعالیت قدرتهای دیگر در مورد تحصیل پایگاههای نظامی در این ناحیه ضرورت مییافت.
همین فکر بود که در 1904 نتیجهگیری «روزولت» از دکترین مونروئه نامیده شد.
جمهوریهای کوچک جزایر «آنتیل» و آمریکای مرکزی که در معرض کودتاهای مکرر قرار داشتند، اغلب نمیتوانستند مشتریان مطمئنی برای رباخواران اروپایی که به پرداخت وامهای کلان مبادرت میکردند، بشمار آیند.
از این رو قدرتهای اروپایی درصدد بودند به منظور حمایت از حقوق افراد و سرمایههای اتباعشان حق مداخله نظامی در این کشورها را بدست آورند لیکن هرگاه مقصود جامه عمل میپوشید برای ایالات متحده این خطر وجود داشت که قدرتهای اروپایی با نفوذ در این کشورهای کوچک پایگاههای نظامی برای خود دست و پا کرده یا دست کم به فکر ایجاد اهرمهای سیاسی یا اقتصادی در این کشور بیفتند.
به همین جهت رئیس جمهور «روزولت» برای احتراز از این خطر احتمالی در پیام خود به کنگره مسائل زیر را مطرح ساخت:
در قاره آمریکا نیز مانند هر جای دیگر، اعمال خطا و ناپسند مزمن ... ممکن است آخرالامر دخالت یک ملت متمدن را در کشور مورد نظر الزامآور سازد. و در نیم کره غربی اعتقاد و بستگی ایالات متحده به دکترین مونروئه ممکن است در موقعیتهای خاص کشورهای متحده را برخلاف میل باطنیاش ناگزیر به اعمال قدرتی، بعنوان پلیس بینالملل کند ایالات متحده به این وسیله نگرانی خویش را از رقابت قدرتهای اروپایی ابراز میداشت، لیکن به عقیده این قدرتها، کشورهای آمریکای لاتین از همسایه بزرگ شمالی خود بیشتر واهمه داشتند تا از قدرتهای اروپایی و از میان شواهد بسیار، به نظریه «روزولت» اشاره کرده از آن بعنوان تجلی نیات امپریالیستی و توسعهطلبانه از سوی ایالات متحده یاد میکردند. (252 :1999 ,شولتز).
اولین مداخلهای که به این ترتیب پیش بینی گردیده بود، در سال 1905 در جمهوری دومینیکن که قادر به تأدیه دیون خود نبود، به وقوع پیوست.
بدنبال پیاده شدن نیرو در این جمهوری، قرضهای خارجی کشور تقلیل یافت و این دیون از بانکهای اروپایی به یک بانک ایالات متحده انتقال یافت.
سال بعد جنبشهای انقلابی در کوبا بوقوع پیوست و بلافاصله نیروی دریایی آمریکا تفنگداران خود را در این کشور پیاده کرد که تا سال 1909 در این کشور ماندگار شدند.
در جریان دومین دوره ریاست جمهوری روزولت (1909 ـ 1905) مداخلات جدیدی در جزایر آنتیل از طرف ایالات متحده مشاهده نشد. لیکن در دوره ریاست جمهوری تافت (Taft) (1913 ـ 1909) مداخله و اشغال نظامی در نیکاراگوئه بوقوع پیوست.
در سال 1911 بانکداران آمریکایی کنترل امور مالی این کشور را بدست گرفتند و در سال 1912 گروهی از تفنگداران دریایی آمریکا به منظور جلوگیری و سرکوب جنبشهای انقلابی در این کشور پیاده شدند.
تافت عقیده داشت که این مداخلات در عین آنکه منافع استراتژیک و مالی ایالات متحده را تأمین می کند، استقرار نظم و امنیت کشورهای مورد تجاوز را نیز عملی میکند و آسایش و رفاه اهالی این کشور را نیز فراهم میآورد.
این دلسوزیها بزرگوارانه که کمتر مورد اقبال و پسند ملتهای ستمدیده واقع میگشت، بیست سالی مداومت یافت.
«Woodrow Wilson» که بعد از تافت به کاخ سفید راه یافته بود، هیچ نوع نیت امپریالیستی در خمیره نداشت لیکن اوضاعی که در سال 1913 وارث آن گردید و به اقتضای موقعیت و دغدغههای امنیتی که در طول جنگ جهانی اول پدید آمد، و ایالات متحده نیز به زودی در آن درگیر گردید، وی را خواه ناخواه به مسیری سوق داد که با معتقداتش مبنی بر احترام به تمامیت ارضی و استقلال داخلی کشورها تطبیق نمیکرد.
بنابراین دوره ریاست جمهوری وی مقارن با دخالتهای بیشماری در امور کشورهای دیگر است که با مجموع مداخلات دوران ریاست جمهوری «روزولت» و تافت برابری می کند.
در 1915 جنبشهای انقلابی در هایئتی بوقوع پیوست. این کشور نیز به بهانه این جنبشها تحت اشغال تفنگداران دریایی آمریکا قرار گرفت و این وضع تا سال 1934 ادامه داشت.
در 1916 جمهوری دومینیکن، تحت رژیمی درآمد که به رژیم هشت ساله پیشین شباهت تمام داشت.
«ویلسن» در کوبا نیز به دخالت نظامی پرداخت. به طوریکه از 1917 تا 1922 قسمتی از این جزیره دوباره به اشغال ارتش آمریکا درآمد.
البته سعی بر این بود تا این سیاست تجاوزکارانه، خیرخواهانه قلمداد شود و اوضاع مالی کشاورزی و بخصوص شرایط بهداشتی چهار کشور تحت اشغال که ارتش ایالات متحده در پایان جنگ جهانی اول هنوز از آنها که اسماً مستقل به شمار میرفتند برون نرفته بود، نسبتاً بهبود یابد.
4 کشور مورد بحث عبارت بودند از: نیکاراگوئه، جمهوری دومینیکن، هائیتی و کوبا.
لیکن ایالات متحده بطور اجتنابناپذیری متهم به توسعهطلبی و امپریالیسم گردید و زمانی دراز طور کشید تا کشور مذکور بتدریج از سیاست مداخله مستقیم دست کشیده و تدریجا سیستم جدیدی در مورد روابط خود با همسایگان آمریکای لاتین در پیش گرفت. (1358:254 ,شوئل).
از زمان شروع ارسال هیئتها به آمریکای لاتین در اوایل قرن نوزدهم توسط ایالات متحده تا اواخر قرن بیستم، این کشور اهمیت خاصی به حفاظت از شهروندانش و اموال آنان در آمریکای لاتین میداده است. این حفاظت را اوایل قرن بیستم به یک موضوع ویژه در روابط بین ایالات متحده و آمریکای لاتین تبدیل شد.
اما در این زمان یعنی سالهای ابتدایی قرن بیستم، رابطه ایالات متحده و آمریکای لاتین تحت تأثیر 2 موضوع قرار گرفت.
اولی تفوق و سلطه ایدئولوژی «جینگوئیسم» (Jingoism) بود که بیان میداشت یکی از مسئولیتها و وظایف ایالات متحده همانطور که رئیس جمهور «روزولت»در سال 1904 اعلام کردند، نشان دادن این موضوع به آمریکای لاتینی ها بود که باید رفتار مؤدبانه و با فرهنگی در پیش گیرند.
موضوع دیگر عملکرد و رفتاری بود که دولتهای اروپایی مخصوصاً آلمان در قبال حمایت و حفاظت از شهروندانش انجام میدادند.
این رفتارها در منطقه به بهانه و ترفندی برای محدود کردن مرزهای دکترین مونروئه بود.
این 2 فاکتور روی هم رفته سیاست خارجی ایالات متحده و آمریکای لاتین در اوایل قرن بیستم را تحت تأثیر خود قرار داد و مقامات آمریکایی مجبور به اتخاذ سیاستی جدید نسبت به منطقه شدند که به سیاست نتیجه قهری رئیس جمهور «روزولت» از دکترین مونروئه نام گرفت.
ادامه دارد...
انتهای پیام/