به گزارش خبرنگار خبرگزاری فارس در آمریکای لاتین، برخی کشورهای آمریکای لاتین از جمله ونزوئلا، نیکاراگوئه، کوبا، اکوادور و بولیوی که به کشورهای مستقل و انقلابی آمریکای لاتین معروف هستند به دنبال راههایی برای مقابله با استعمارگرایی آمریکا و خروج از نظام تک قطبی در محیط بینالملل با همکاری سایر کشورهای همسو در نقاط مختلف دنیا نظیر چین، روسیه، هند و ایران هستند. «همگرایی در آمریکای لاتین» عنوان سلسله مقالاتی است که به بررسی همین رویکرد بخصوص در کشورهای همسو در آمریکای لاتین برای مقابله با امپریالیسم جهانی میپردازد.
****
وزیر امور خارجه ایالات متحده« John Quincy Adams» از رئیس جمهور وقت مونروئه دستور مستقیم دریافت کرد تا جمهوریهای تازه استقلال یافته آمریکای لاتین را مورد شناسایی قرار دهد.
وزیر امور خارجه«Adams»به این واقف بود که ایالات متحده و آمریکای لاتین حداقل دارای این وجه مشترک میباشند که باید اروپائیان را از نیمکره غربی دور سازند. با شروع شدن و غلیان حرکت استقلال خواهی در آمریکای لاتین رئیس جمهور وقت ایالات متحده مدیسون با استقلال طلبان رفتار آنچه خود مینامد «شبه دوستی و نوع دوستی» در پیش گرفت و به تاجران آمریکای اجازه فروش سلاح را به آنها داد از این طریق ایالات متحده به قوای اروپایی فهماند که «کشور ایالات متحده دارای منافعی در استقلال ایالتهای اسپانیا در آمریکای لاتین دارد» اما عنصر و موضوعی وجود داشت که این دو همسایه را از یکدیگر جدا میساخت و آنهم این بود که آمریکای لاتین «هسپانیک» بود و مردم ایالات متحده «آنگوساخن».
آنگلو آمریکنها در ابتدای قرن نوزدهم با سرعت بسیار زیاد در حال پیشرفت بودند ایالات متحده که در ابتدای قرن نوزدهم تعدادشان شانزده و جمعیتشان 5 میلیون نفر بود، به سرعت به سمت سرزمینهای جدید در حال توسعه بودند و در جنوب و جنوب غرب با سرحدات مستعمرات اسپانیا هم مرز میشوند که این مناطق تحت حاکمیت اسپانیا بعداً به ناپلئون منتقل شدند و ناپلئون این سرزمین را به ایالات متحده در سال 1803 فروخت.
لوئیزیانا اولین معامله بزرگ سرزمینی در شمال قاره آمریکا بود که به نفع ایالات متحده تمام شد.
در میانه قرن نوزدهم جمعیت ایالات متحده به 23 میلیون شهروند و با 31 ایالات بالغ شد.
در همین مدت یعنی نیم قرن از شروع قرن نوزدهم تعداد کشورهای شکل گرفته در آمریکای لاتین به عدد 18 میرسید.
در بسیاری از این کشورهای تازه استقلال یافته، جنگهای استقلال بسیار خونبارتر و مخربتر از آنچه در ایالات متحده بود شکل گرفته بود و جمهوریهای آمریکای لاتین قادر به کنترل و منسجم کردن جوامع خود که از بافتهای مجزا و مختلف تقسیم شده بودند، نبودند.
از بازدیدکنندگان آمریکایی که ایالات تازه استقلال یافته آمریکای لاتین را دیده بودند چنین نقل است که بیست میلیون سکنه در یک قاره غیر قابل گذر، جدامانده از یکدیگر و با مناطق بسیار وسیع و خالی از سکنه، بدون هیچگونه مرکز تجمعی و منابعی و کاملاً بیخبر از دولت مردمی پخش شده و گستردهاند.
در طول همین نیم قرن بود که مقامات واشنگتن شروع به ایجاد نوع تفکر کردند که نفوذ سیاست خارجی ایالات متحده در ارتباط با آمریکای لاتین را پایهریزی کرد.
این امر با یک واقعهای که منافع ایالات متحده را هم دخیل میکرد به سرعت شکل گرفت: به هنگامیکه جنگ 1812 شروع شد، مقامات کاخ سفید از اینکه انگلستان بتواند مالکیت فلوریدا اسپانیا را در اختیار بگیرد بیمناک شدند.
زیرا فلوریدا مقر ایدهآل به چالش کشیدن تجارت ایالات متحده و منطقه مناسبی برای حمله به این کشور بود. از سال 1808 انگلستان در کنار اسپانیا برای بیرون کردن ناپلئون از جزیره ایبری جنگیده بود و با پایان یافتن جنگ و خروج نیروهای فرانسوی، اسپانیا دیگر یک متحد برای انگلستان محسوب میشد و احتمال این که انگلستان فلوریدا را از اسپانیا طلب کند وجود داشت.
در سال 1810 وزارت امور خارجه ایالات متحده به انگلستان در مورد خروج از فلوریدا اخطار میدهد و در همین سال کنگره اول بیانیه رسمی خود در ارتباط با سیاست خارجی ایالات متحده در مورد آمریکای لاتین را صادر میکند.
این قطعنامه با نام «No-Transfer Resolution»بیان میدارد: ایالات متحده، تحت شرایط ویژه بحران، نمیتواند، بدون هیچ گونه ناآرامی جدی، شاهد این باشد که بخشی از (شرق فلوریدا) در اختیار هیچ قدرت خارجی قرار گیرد...»
سیاست کنار زدن و خارج کردن رقبا در سومین دهه از قرن نوزدهم نیز ادامه یافت.
این بار با شدت وحدت بیشتری در اروپا، تحت رهبری شاهزاده اتریش «مترنیخ»، اتحاد مقدس در سال 1812 اصولی را تصویب میکند که هرگونه جمهوریخواهی را به شدت مورد سرکوب و خفقان قرار میدهد.
به سرعت بعد از این تصویب، ارتش اتریش برای سرکوب انقلابهای جمهوریخواهی در ایتالیا دست به کار میشد و انقلابهای «ناپل» و «پید مونت» را سرکوب کرد و در سال 1822 اتحاد مقدس اجازه بر هم ریختن و از بین بردن جمهوری اسپانیا و قانون اساسیگرایی در این کشور را صادر میکند و با روی کار آوردن «فردیناند» این کشور را به یک کشور پادشاهی تبدیل میکند.
در این زمان ایالات متحده از این بیمناک میشود که مبادا مستعمرات تازه استقلال یافته اسپانیا در ردیف بعدی قربانیان اتحاد مقدس قرار گیرند.
در اواخر سال 1823 رئیس جمهور «مونروئه» دکترین معروف خود را در طی پیامی به کنگره اعلام میدارد که برای دو قرن به عنوان شالوده سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا قرار میگیرد.
اما فقط از منظر امنیت ملی نیست که آمریکای لاتین منافعی برای ایالات متحده محسوب شود زیرا این منطقه از لحاظ اقتصادی بازار بسیار مناسبی برای فروش محصولات آمریکا میباشد.
با وجود سیاستهای اقتصادی سختگیرانه اسپانیا، تجارت بین مستعمرات این کشور اروپایی و ایالات متحده، در نیمه دوم قرن نوزدهم شکوفا شد و در سال 1781 کنگره قارهای شخصی به نامه «Robert Smith» را به عنوان اولین فرستاده مخصوص خود به آمریکای لاتین فرستاد تا اوضاع اقتصادی را ارزیابی و به تجار آمریکای پیشنهادات و توصیههایی بکند.
با شروع قرن نوزدهم یک سوم متخصصین آمریکایی به سمت مستعمرات اروپاییها در آمریکای لاتین و کارائیب رفتند و با شعلهور شدن آتش استقلال طلبی نیز روابط تجاری افزایش یافت.
در این رابطه وزیر امور خارجه وقت ایالات متحده «JohnQuincy Adams »در سال 1818 مینویسد که شرایط این کشورها (آمریکای لاتین) آنها را به سمت باز کردن رابطه تجاری با دیگر ملتها از جمله ایالات متحده سوق داد.
کمی بعد Adams در این رابطه به اتحاد مقدس ضد جمهوریخواهی هشدار میدهد که (ما نمی توانیم اجازه دهیم یا تصویب کنیم هرگونه دخالتی برای احیای حتی قسمتی از سلطه طلبی اسپانیا در هیچ نقطهای از ایالتهای آمریکای جنوبی را).
اشغال مکزیک
اولین برخورد ایالات متحده و همسایه همیشگی آمریکای لاتینیاش در ابتدای سال 1820 بود زمانیکه ایالات متحده از دوران ثبات سیاسی و اقتصادیاش سرمست بود در حالیکه مکزیک تازه استقلال یافته که در دست «کریلوهای» بیتجربه قرار گرفته بود که بین انتخاب یک سیستم پادشاهی و جمهوری معلق بودند. مکزیک همچنین توسط دخالتها و تهدیدات خارجی احاطه شده بود که امکان دوباره مستعمره شدن این کشور را افزایش داده بود.
تا سال 1825 نیروهای اسپانیایی «San Juan de Ulloa» بندر «وراکروز» را تحت اشغال خود داشتند و حتی در سال 1829 به«Tampico» یورش بردند.
اسپانیا تا سال 1833 یعنی مرگ «فردیناند هفتم» استقلال مکزیک را به رسمیت نشناخت.
در این حین مکزیک از لحاظ اقتصادی نیز بسیار تضعیف شده بود و معادن سرشار آن توسط دولتهای اروپایی کنترل میشدند و بانکداران اروپایی اعتبارها و وامهایی با بهرههای بالا در اختیار این کشور قرار داده بودند.
این موقعیت درست عکس اتفاقی بود که در کشور شمالی یعنی ایالات متحده در حال وقوع بود.
«Texas era» رئیس هیأت آمریکایی در مکزیک در سال 1835 بعد از 6 سال حضورش در این کشور چنین مینویسد: از زمانیکه بنده در مکزیک بودهام تا به حال انقلاب در این کشور همیشگی شده است که کشور را تا آخرین سرحداتش میلرزاند.
آرامش در این کشور در مجموع به 6 ماه نرسید.
اولین برخورد و مناقشه مکزیک و آمریکا در مرزهای این دو کشور با هم روی داد.
در سال 1803 طی قراردادی فرانسه لوئیزیانا را به آمریکا فروخت، لوئیزیانا پیشتر از این طی قراردادی در سال 1800 به نام «Treaty of San Idelfonso» توسط اسپانیاییها به فرانسویها تعلق گرفته بود.
سرحدات و مرزهای این منطقه در این چند سال دست به دست شدن نامشخص و مبهم بودند.
بنابراین آمریکاییها این مالکین جدید لوئیزیانا از مرزهای این منطقه اطلاعی دقیقی نداشتند.
در 29 دسامبر 1845 کنگره ایالات متحده با اکثریت آرای نمایندگان دموکرات، پس از رد مخالفتهای نمایندگان ایالات شمال که با پذیرش یک ایالت جدید طرفدار بردهداری مبارزه میکردند، تگزاس را ضمیمه خاک ایالات متحده کرد این امر حاصل کشمکش طولانی با کشور مکزیک بود که اندک اندک دستاویز جنگ تجاوزکارانهای را از سوی آمریکا را فراهم میآورد.
فردای اعلام استقلال مکزیک در سال 1823، منطقه تگزاس که بیش از کشور فرانسه وسعت داشت، بجز چند قبیله کوچک سرخ پوست و چند شکارچی و چند مهاجر اولیه آمریکایی سکنهای نداشت.
لیکن دوازده سالی نگذشت که مهاجران آمریکایی چنان در تگزاس فزونی گرفتند و چنان اعتماد به نفسی بهم زدند که در مورد قیام بر علیه دولت ضعیف و ناتوان مکزیک تردید به خود راه ندادند و استقلال خود را در اول نوامبر 1835 اعلام کردند (1358:197 ,شوئل).
طبیعی است که درخواست مذکور از سوی مکزیک رد شد، لیکن به رغم خصومتها و شرایط سختی که بوجود آمده بود، جمهوری جوان تگزاس به رشد خود ادامه داد و مهاجران جدیدی را که دست کم به آمریکایی بودن خود معترف بودند را در خود پذیرا شد.
به این ترتیب واقعه اجتناب ناپذیری به وقوع پیوست و در چهارم ژوئیه 1845 مجلس تگزاس به الحاق خود به ایالات متحده رأی موافق داد.
کنگره بر این اقدام مجلس تگزاس صحه گذاشت و در عین حال، بدون ناخشنودی میدانست که بر سر این مورد جنگی با مکزیک بوقوع خواهد پیوست که قطعاً بعلت عدم تناسب قوا، پیروزی با ایالات متحده خواهد بود.
از این رو به تشویق اکثریت که توسعه طلبان پرشوری بودند، جنگ آمریکا و مکزیک در سیزده ماه مه 1846 رسماً اعلام شد و در فوریه 1848 پایان گرفت.
این جنگ در جبهههای متعددی جریان داشت.
ایالات متحد برای بدست آوردن پیروزی کامل ناگزیر شد ارتش 12000 نفره بهراه اندازد که میبایست به قلب مکزیک نفوذ کرده و مکزیکو را که هدف لشکرکشی بود به تصاحب خود درآورد.
لیکن دسترسی به پایتخت به سادگی میسر نشد و بعد از 6 ماه تلاش بالاخره در سپتامبر، فرمانده وینفیلداسکات توانست به پایتخت دست یابد و جنگ را به پایان برساند.
چند ماه بعد به موجب معاهده Guadalupe Hidalgo که در فوریه 1848 به امضاء رسید و سنا با شتاب تمام به آن صحه گذاشت، کشور مکزیک بیش از نیمی از سرزمینهای خود را که در آن هنگام تحت حاکمیت خود داشت را به ایالات متحده تفویض کرد.
این سرزمینها عبارت بودند از: سرتاسر تگزاس، تمامی کالیفرنیا، همه نوادا و یوتا و بخشی از نیومکزیکو، آریزونا، کلرادو و وایدمینگ.
ایالات متحده نیز برای جبران خسارت مبلغ ناچیزی (در حدود سه میلیون دلار) اعتبار برای دولت مکزیک منظور کرد. (1358:198 ,شوئل)
موضوع الحاق تگزاس به ایالات متحده فقط یک جدال بین شمال و جنوب نبود، اگر چه برای توسعهطلبی ساکنان جنوب دارای منافع بسیاری بود.
این موضوع دارای دو جریان متفاوت و درعین حال مکمل میشد.
یکی از آنها مربوط به توسعه سرزمینی بود.
توسعه سرزمینی در ایالات متحده آمریکا در نیمه اول قرن نوزدهم تبدیل به یک ایدئولوژی غالب شده بود که در دهه 1840 نام مخصوص خود را داشت.
ماورای این علاقه و شور Manifest Destiny، الحاق تگزاس توسط جریان دیگر در بین عموم مردم در ایالات متحده تسهیل و تقویت شد و آن هم یک نارضایتی ملی از حضور میلیونها آمریکایی آفریقایی در ایالات متحده بود.
برای دههها، بسیاری از شمالیها از این امر بیمناک بودند که اگر بردهداری الغا شود درصد بسیار بالایی از سه میلیون سیاه آزاد شده ممکن است به سوی سرزمینشان در شمال هجوم بیاورند.
این ترس و بیم در دهه 1840 به اوج خود رسید هنگامیکه سناتور اهل می سی سی پی و طرفدار بردهداری Robert Walker یک فعالیت جنبش تبلیغاتی برای متقاعد کردن شمالیها به راه انداخت تا قانعشان کند که بپذیرند بردههای آزاد شده دردسر و بلایی خانمان سوز برایشان خواهند شد.
تگزاس یک موهبت الهی برای شمالیهای نگران و بیمناک محسوب میشود که اگر چه موافق توسعه طلبی در جنوب نبودند، اما اصلاً دلشان نمیخواست که شهرهایشان تبدیل به مأمن سیاهان و بردههای آزاد شده شود.
اکتساب تگزاس یک راه و سرزمین بزرگی را برای سیاهان به منظور یافتن آیندهای که به دنبال آن بودند باز میکرد و به گفته Walker سیاهان میتوانند به تدریج از تگزاس به مکزیک و از آنجا به آمریکای مرکزی و جنوبی بروند و پراکند شوند.
به این ترتیب توسعهطلبی به سمت تگزاس پاسخ روشن و واقع بینانهای به معضل نژادها در ایالات متحده در اواسط قرن نوزدهم داد و یک وحدت فرخندهای بین Manifest Destiny توسعه طلبانه و دلواپسیهای نژادگرایانه داد.
این دو موضوع بودند که الحاق تگزاس به ایالات متحده را تسهیل و به آن کمک کردند.
جنگ با مکزیک مشخص کرد که ایالات متحده چطور و چگونه با همسایههای آمریکای لاتینی خود معامله میکند.
قسمتی از این نوع نگاه به همسایههای آمریکای لاتینی اقتباس شده از نسل و زمان پرزیدنت Monroe و همچنین John Quincy Adams’s میباشد و بخش دیگری از آن وام گرفته شده از اصول و ارکان Manifest Destiny است که هسته قابل ملاحظهای از ساختار و مباحثات توسعه طلبیهای آینده ایالات متحده در Yucatán، کوبا و آمریکای مرکزی را تشکیل میدهد.
ادامه دارد....
انتهای پیام/