به گزارش خبرنگار خبرگزاری فارس در آمریکای لاتین، برخی کشورهای آمریکای لاتین از جمله ونزوئلا، نیکاراگوئه، کوبا، اکوادور و بولیوی که به کشورهای مستقل و انقلابی آمریکای لاتین معروف هستند به دنبال راههایی برای مقابله با استعمارگرایی آمریکا و خروج از نظام تک قطبی در محیط بینالملل با همکاری سایر کشورهای همسو در نقاط مختلف دنیا نظیر چین، روسیه، هند و ایران هستند.
«همگرایی در آمریکای لاتین» عنوان سلسله مقالاتی است که به بررسی همین رویکرد بخصوص در کشورهای همسو در آمریکای لاتین برای مقابله با امپریالیسم جهانی میپردازد که در اولین بخش از این گزارش سازمان همکاری «آلبا» مورد بررسی قرار میگیرد.
*****
پس از آنچه اروپاییان آن را کشف قاره آمریکا درسال 1492 نامیدند، این قاره وارد مرحله جدیدی از زندگی خود شد. همچنان بر روی کلمه کشف (descubrimiento)بین کشورهای استعمارگر سابق و لاتینیها اختلاف نظر وجود دارد.
کشف به معنی یافتن چیزیست که قبلاً وجود نداشته است؛ این کلمه در خود مفهوم ناشناخته بودن و مجهول بودن را نیز نهفته دارد. بنا به نظر لاتینی، قاره آمریکا وجود داشته و به خاطر عدم آگاهی از وجود چنین سرزمینی نمیتوان نام کشف را بر آن نهاد بلکه از نظر لاتینیها، هنگامی که اسپانیاییها در سال 1492 به عنوان اولین اروپایی گام به قاره آمریکا میگذارند ملاقات و دیدار(encuentro) بین اروپاییها و آمریکاییها روی میدهد. به کار بردن واژه کشف خود مبین نگاه و رویکرد تمدن- توحش اروپاییان به لاتینیهاست.
اسپانیاییها قریب به سه قرن در قاره به استعمار و تاراج پرداختند و این کلونی ثروتمند را تا جایی که امکان داشت مورد بهره برداری قراردادند.
بنا بر گفته برخی تاریخ نویسان، امپراطوری اسپانیا فقط در قرن شانزدهم حدود 17 میلیون تن نقره از معادن پرو و بولیوی به اروپا انتقال داد که این رقم نقرههای دزدیده شده توسط راهزنان دریایی را در بر نمیگیرد.
در اوایل قرن 19 قاره آمریکا وارد دوران تازهای از زندگی خود شد. زیرا از یک طرف اکثر کشورهای آمریکای لاتین از زیر استعمار اسپانیا خارج شدند و به استقلال رسیدند و از طرف دیگر کشور ایالات متحده در حال قدرت گرفتن به عنوان یک قدرت منطقهای بود. ایالات متحده با نفی هر گونه دخالت و حضور دولتهای بیگانه از جمله اروپاییان خواستار استقلال این قاره از هرگونه وابستگی شد. این عزم و اراده ایالات متحده در قالب دکترین مونوروئه در سال 1823 متبلور گشت.
این دکترین بیان میدارد که قاره آمریکا برای ساکنان آن است و هیچ قدرت دیگری حق دخالت در کشورهای تازه استقلال یافته آن را ندارد. اولین نمود خارجی دکترین مونروئه رویارویی ایالات متحده با اسپانیا در سال 1898 بود؛ جنگی که اهداف قدرت جدید دریایی به نام آمریکا را برای تبدیل شدن به یک قدرت جهانی عیان ساخت.
این دکترین تا سالهای سال به عنوان شالوده و اساس سیاست خارجی ایلات متحده در مناسبات خود با آمریکای لاتین را تشکیل میداد و زمینه ساز بسیاری از دخالتها چه از نوع نظامی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی در کشورهای آمریکای لاتین شد.
خارج شدن اسپانیاییها در اوایل قرن نوزدهم از آمریکای لاتین مقارن شد با قدرت گرفتن آمریکاییها در این قاره و تبدیل شدن به یک قدرت منطقهای و جهانی.
بنابراین آمریکای لاتین از سلطه اروپاییان خارج شد و در دام سلطه دیگری این بار از نوع آمریکاییاش افتاد.
از میانه قرن بیستم تا پایان این قرن، روابط آمریکای لاتین و ایالات متحده تحت تاثیر شدید نظام دو قطبی و رقابت بین بلوک شرق و غرب قرار گرفت.
رقابت ایالات متحده آمریکا با اتحاد جماهیر شوروی در دوران جنگ سرد به صورت آشکارا رخ نمود. مبارزه با خطر کمونیسم، به یکی از اهرم های اساسی آمریکا جهت انجام مانورهای سیاسی و نظامی علیه کشورهای مخالف و یا رژیمهایی که به نوعی برای آمریکا خطر محسوب میشدند، تبدیل شد، به طوریکه برای مداخله در کشورها و تغییر ساختار حکومتی آنها به نفع اهداف خود، آنها را به وابستگی به کمونیسم و حمایت از قاچاق مواد مخدر به زیر پاگذاردن دموکراسی و... متهم میکرد.
این طرز برخورد و نگاه این کشور شمالی به همسایگان و هم قارهایهای خود باعث بر انگیخته شدن جبههای به نام همگرایی برای مقابله با این نوع سیاست مونروئیستی شد که در عوض به نام نگاه بولیواریستی نامیده شد که به دنبال احیای فرهنگ لاتینی در مقابل هر فرهنگ بیگانه دیگر از جمله آنگلوساکسونی بود.
آمریکای لاتین در اوایل قرن نوزدهم و در خلال جنگهای استقلال و بعد از آن با رهبری نخبگانی همچون سیمون بولیوار، خوزه مارتی و میراندا به دنبال یک همگرایی و انسجام منطقهای میگشت. از نظر سیمون بولیوار اتحاد و ایجاد یک کشور متحد در شمال آمریکای جنوبی تنها راه مقابله با تهدید بیگانگان چه از نوع فرا منطقهای و چه از نوع منطقهای آن بود.
از همان زمان، بحث همگرایی منطقهای و منطقهای گرایی سر لوحه رهبران و نخبگان لاتینی قرار گرفت. بسیاری از کارشناسان و تاریخ نویسان آمریکای لاتین از جمله جانته گاریدو کاراسکو ظهور منطقه گرایی در آمریکای لاتین را در سال 1826 زمانیکه سیمون بولیوار برای کنگره پاناما فرا خوان داد، میدانند. کنگره پاناما هدفش رسیدن به یک درک متقابل و مذاکره در مورد یک بلوک منطقهای در تمام آمریکای لاتین استقلال یافته از بند استعمار، با شرکت تمام کشورها یا نظامهای مختلف سیاسی بود.
در قرن بیستم و با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و از بین رفتن جنگ سرد، گشایشهایی در منطقه آمریکای لاتین شد که اولین آنها سقوط دولتهای نظامی و احیای دموکراسی در دهه هشتاد بود.
آمریکای لاتین در خلا ایجاد شده از رقابت بین ابر قدرتها فضایی جدید برای احیای خود بدست آورد و این فضا موجب رشد نیروهای ملی گرا و چپهای نوین در پایان این قرن شد.
حضور نیروهای ملی و زنده شدن افکار بولیواریستی در صحنههای سیاسی این قاره موجب شکل گیری اصول اندیشه آمریکای لاتین برای نظام بینالمللی حول دو اصل نظام چند قطبی و برابری شرایط برای حضور درصحنههای سیاسی و اقتصادی گشت.
برای رسیدن به چنین امری آمریکای لاتین میبایست در قالب اتحادیههای سیاسی و اقتصادی منطقهای به اتخاذ یک سیاست و موضعی واحد اقدام میکرد.
به همین منظور کشورهای بزرگ آمریکای جنوبی (برزیل، آرژانتین و ونزوئلا) در این امر پیش قدم شدند.
در سال 2000 در اجلاس سران کشورهای لاتین در ریو موضوع ایجاد سازمان منطقهای به نام اتحادیه آمریکای جنوبی«اوناسور» (Unsure) تصمیم گیری شد. تاسیس این سازمان که توسط چهرههای ناسیونالیست و چپ گرای نو انجام گرفت، نقطه شروعی برای همگرایی سیاسی در منطقه در اواخر قرن بیستم و اوایل قرن حاضر بود.
همچنین شکل گیری اتحادیههای اقتصادی مانند «مرکوسور» با محوریت آرژانتین و برزیل روند مناسبات اقتصادی منطقهای را افزایش داد.
اخیراً کشورهای عضو اوناسور شورایی به نام شورای دفاع آمریکای جنوبی ایجاد کردهاند که هدف آن افزایش همکاری دفاعی و نهایتاً همگرایی دفاعی منطقهای است.
در این روند همگرایی تمام کشورهای منطقه از یک الگوی ثابت و هماهنگ استفاده نکردهاند.
کشورها با توجه به سوابق تاریخی خود و با توجه به بافت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و موقعیت استراتژیک خود نسبت به پدیده همگرایی منطقهای واکنش متفاوتی نشان دادهاند.
برخی از آنها مانند برزیل و آرژانتین بیشتر تمایل به سمت همگراییهای اقتصادی دارند و به دنبال قوت بخشیدن به سازمانهایی مانند مرکوسور هستند در حالیکه برخی دیگر مانند ونزوئلا افکار و سیاستهای ایدئولوژیکی را مد نظر قرار داده و به دنبال ایجاد و تقویت کردن سازمانهایی مانند آلبا میباشند. آلبا سازمانی است ایدئولوژیکی که شامل کشورهای ونزوئلا، کوبا،بولیوی، اکوادور و نیکاراگوئه میباشود و به دنبال احیای اصول انقلابی بولیواریستی در قرن حاضر است.
ادامه دارد....
انتهای پیام/