اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها

فارس گزارش می‌دهد

وداع آخر شهید مصطفوی با خانواده‌اش

شهید غلامرضا مصطفوی هنگام خداحافظی با خانواده به برادرش گفته بود این خداحافظی و وداع آخر من است، مطمئن هستم که این دفعه شهید می‌شوم، انگار که به او وحی رسیده بود.

وداع آخر شهید مصطفوی با خانواده‌اش

به گزارش خبرگزاری فارس از کوهبنان، شهید غلامرضا مصطفوی در آذرماه سال 1348 در روستای تیتوئیه از توابع شهرستان زرند دیده به جهان گشود، غلامرضا دوران طفولیت و کودکی خود را در دامان مادری مؤمنه و پدری زحمتکش گذراند.

وی دوران ابتدایی خود را در روستایی به نام تیتوئیه سپری کرد، اما به علت برخی مشکلات مجبور به ترک تحصیل شد و به کمک پدرش تا سن 18 سالگی به دامپروری و کشاورزی مشغول بود و سپس همراه برادر بزرگ خود به شغل معماری مشغول شدند.

پس از آن شهید مصطفوی به سن اعزام به خدمت سربازی رسید و پس از اخذ دفترچه اعزام به مراکز آموزش ایرانشهر رفت که طی دوره رزمی مقدماتی و فراگیری فنون نظامی، آموزش‌های لازم را آموخت و به لشکر 88 زرهی سیستان و بلوچستان گردان مهندسی پیوست.

وی در تاریخ 18 فروردین‌ماه سال 65 اعزام شد و در تاریخ اول تیرماه همان سال به آغوش خانواده برگشت و مجدداً هفت روز بعد دوباره به جبهه جنگ در منطقه عملیاتی سومار اعزام شد.

غلامرضا هنگام خداحافظی با خانواده به برادرش گفته بود این خداحافظی و وداع آخر من است، مطمئن هستم که این دفعه شهید می‌شوم، انگار که به او وحی رسیده بود.

وی در زمینه باز کردن معابر دشمن برای تسهیل ورود رزمندگان اسلام به مواضع نیروهای عراقی ایثارگرانه شبانه‌روز فعالیت کرد و سرانجام در تاریخ 23 دی‌ماه سال 65 با هشت نفر از همرزمان خود ساعت هفت عصر هنگام خنثی‌سازی مین بر اثر اثابت ترکش گلوله خمپاره نیروهای بعثی با پنج نفر از همرزمانش به درجه پرفیض شهادت نائل شد.

جسم پاکش پس از انتقال به شهرستان زرند با تعدادی دیگر از شهدا طی مراسمی تشییع و سپس به زادگاهش انتقال داده و به خاک سپرده شد، پدر و مادر این شهید به دلیل خشکسالی ترک مکان کردند و به روستایی به نزدیک زرند نقل مکان کردند و شهید را در روستا تنها گذاشتند.

حال که چندین سال از شهادت این شهید می‌گذرد، خیلی‌ها از این شهید حاجت گرفتند.

شهید هر روز صبح تا شب باید با گوسفندان به صحرا می‌رفت، تعداد خواهر و برادران وی زیاد بود و مادرش تا صبحانه به آنها می‌داد دیگر چیزی برای او و غلامرضا باقی نمی‌ماند، اما او با مهربانی می‌گفت، اشکالی ندارد من یک تکه نان خشک هم باشد، می‌خورم.

انتهای پیام/80012/ذ30/د1000

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید

اخبار مرتبط

نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول