به گزارش خبرگزاری فارس از کرمان کرامت یوسفی پیش از ظهر امروز در در همایش روسا، دبیران و اعضا شوراهای امر به معروف و نهی از منکر دستگاههای اجرایی و کارخانجات استان کرمان به بیان خاطراتی از دوران دفاع مقدس پرداخت و اظهار داشت: بر من مسلم است که افرادی رادمردانه و راستقامت به جبههها رفتند و ما کوتاهی کردیم که نتوانستیم رشادت آنها را در قالب کتاب و فیلم بیان کنیم.
وی بیان کرد: ساعت 14 عصر روز اول مهر ماه سال 59 در بیمارستان شهدا تجریش نشسته بودیم که رادیو و تلویزیون اعلام کرد هواپیماهای عراقی و لشکریان بعثی به خاک ایران یورش آوردهاند و برای حضور در جبهه تقاضای کمک شد.
سیب و موشک در کنار هم
یوسفی با بیان اینکه در آن دوران جراح عمومی بودم، افزود: بعد از اعلام این خبر با مسجد دانشگاه تهران تماس گرفتیم و تقاضای حضور در جبهه را مطرح کردیم.
وی با اشاره به اینکه هنوز هیچ ستاد و بسیجی برای ساماندهی و اعزام نیروها به جبهه تشکیل نشده بود، عنوان کرد: قرار شد روز بعد از طریق بیمارستان فیروزگر به سوی جبهه اعزام شویم.
یوسفی تصریح کرد: ما هشت پزشک بودیم که میخواستیم به جبهه برویم و صبح زود به بخش نظامی فرودگاه مهرآباد رفتیم و ساعت هشت و 30 دقیقه صبح چند کیک برای صبحانه به ما دادند و گفتند بروید سوار هواپیما شوید.
وی اذعان داشت: از سالن که بیرون آمدیم یک هواپیمای قرمز رنگ را مشاهده کردم که به آرامی حرکت میکرد، نمیدانستم این هواپیما از کجا آمده و چه منظوری دارد تا اینکه چند بمب را بر روی مناطق مختلف از جمله پمپ بنزین فرودگاه انداخت.
این استاد دانشگاه بیان داشت: این بمباران تا بعد از ظهر ادامه داشت و ساعت 18 عصر توانستیم سوار یک فروند هواپیمای C130 شویم و به سمت جبهه حرکت کنیم.
یوسفی گفت: زمانی که سوار هواپیما شدیم متوجه شدم که تعدادی جعبه سبز تیره تابوتمانند در هواپیما است، ابتدا فکر کردم این جعبهها تابوت هستند که برای انتقال شهدا از آنها استفاده میکنند.
وی تصریح کرد: از مهندس پرواز پرسیدم که این جعبهها چی هستند و او پاسخ داد که اینها حاوی موشک کاتیوشا هستند.
یوسفی افزود: این جعبههای حاوی موشک کاتیوشا در یک سمت هواپیما قرار داشتند و در سمت دیگر هواپیما نیز جعبههای سیب قرار داشت.
ماجرای تانکی که آمبولانس مجروحان بود
وی بیان داشت: زمانی که به خوزستان رسیدیم متوجه شدیم تمام پزشکان خارجی شهرها را ترک کردهاند و به کشورهای خود بازگشتهاند و شهرهای ما بدون پزشک بود.
یوسفی گفت: در بیمارستان اهواز مستقر شدیم و در حالی که فاصله ما با عراقیها حدود هفت کیلومتر بود، اما ترس و اضطرابی نداشتیم و جنگ هوایی هر روز ادامه داشت.
وی ابراز داشت: یک روز در بیمارستان در حال درمان بیماران بودیم که ساعت 14 بعد از ظهر صدای تانک را شنیدیم و با خودمان گفتیم که عراقیها آمدند.
یوسفی اذعان داشت: پس از دقایقی مشاهده کردیم که یک تانک به کنار بیمارستان آمد و پنج مجروح را پیاده کرد به راننده گفتم چرا با تانک آمدی، گفت هیچ ماشینی نبود و مجبور شدم بچهها را با تانک بیاورم.
اسیر عراقی جواب محبتها را با خیانت داد
وی به بیان خاطره دیگری از دوران دفاع مقدس پرداخت و عنوان کرد: در مهر 59 یک اسیر عراقی که شانه سمت راستش بر اثر ترکش قطع شده بود را به بیمارستان آوردند و ما 11 روز به او رسیدگی کریم تا حالش بهتر شد.
یوسفی بیان داشت: این اسیر عراقی را به علت کمبود تخت در قسمت پرستاری نگه داشته بودیم تا اینکه در روز یازدهم تختها خالی شد و وی را به یک اتاق سه تخته در نزدیکی اتاق عمل منتقل کریم.
وی تصریح کرد: ساعت دو نیمه شب بود که یک مجروح را به بیمارستان آورند و عمل او تا پنج صبح به طول انجامید، ساعت هفت صبح رفتم بالای سر این مجروح و از او پرسیدم اسمت چیه که پاسخ داد حسن، گفتم اهل کجایی گفت کرج و کمی با او شوخی کردم و خواستم قدم بزند تا حالش بهتر شود.
این فوق تخصص جراحی پلاستیک و ترمیمی افزود: حسن در همان اتاقی بستری شد که اسیر عراقی هم بود و یک تخت خالی هم در آن جا وجود داشت.
یوسفی بیان داشت: ساعت شش و 30 دقیقه صبح روز بعد یکی از پرستاران فریاد میکشید و نام من را صدا میزد و میگفت اسیر عراقی رزمنده ایرانی را کشت.
وی تصریح کرد: زمانی که به اتاق رسیدم صحنه هولناکی را دیدم، اسیر عراقی بلند شده بود و حسن را خفه کرده بود و سرم و کیسه خون او را هم کنده بود.
یوسفی اذعان داشت: من مات و مبهوت بودم و فقط نگاه میکردم، صبر کردم تا بر خودم مسلط شدم و به بچهها گفتم به پادگان اطلاع دهید.
وی عنوان کرد: پس از اطلاع به پایگاه یک سرباز ژ3 به دست به بیمارستان آمد و زمانی که از این موضوع باخبر شد جیغ میکشید و گریه میکرد و میگفت دکتر اجازه بده این عراقی را همین جا با تیر بزنم که من به او گفتم نمیتوانم چنین اجازهای به تو بدهم، او را به پادگان ببرید.
پیرمرد 80 سالهای که در جنگ جوان شد
یوسفی با اشاره به اینکه نیروهای رزمنده میدانستند که میخواهند چه کار کنند و به آرمانهای خود باور داشتند، گفت: در دوران دفاع مقدس شاهد حرکتهای بزرگ واز خود گذشتگیهایی بودیم که اگر فقط نیم ساعت در بطن این ماجراها قرار داشتیم، نفسگرایی و مادیگرایی را کنار میگذاشتیم.
وی افزود: در عملیات خیبر پیرمرد 80 سالهای بود که مسئول آب و چای و غذای تیم پزشکی در بیمارستان صحرایی بود و به علت کهولت سن و آرتروز موقع راه رفتن زانوهایش را خم میکرد.
یوسفی اذعان داشت: در این عملیات و در اوج انتقال مجروحان به بیمارستان حدود ساعت 11 بود که دیدم این پیرمرد یک جوان از خودش سنگینتر را بر روی دوش انداخته و به بیمارستان میآورد.
وی بیان کرد: من این پیرمرد را نگاه میکردم و با خودم میگفتم اگر او در این لحظه در خانه خودش بود آیا یک لیوان آب را جابهجا میکرد.
نثار جان برای انجام وظیفه
وی گفت: در عملیات کردستان بودیم، کومله و دموکراتها و منافقان فاجعه به بار میآوردند و یک بار یکی از رزمندگان را شهید کردند و برای تفریح از نوک سر تا نوک پای وی را به رگبار بستند و بعد هم بدنش را به آتش کشیدند.
این استاد دانشگاه علوم پزشکی کرمان ابراز داشت: 12 متر برف در منطقه عملیات کردستان جمع شده بود و سنگرها وسط برف بود و حتی دیوار و سقف توال از برف ساخته شده بود.
یوسفی عنوان کرد: ما یک گروه پزشکی متشکل از پزشک و پرستار بودیم و کومله که از حضور ما باخبر شده بود ما را محاصره کردند و رگبار گلوله آغاز شد تا نیروهای ما را کنار بزنند و اعضای تیم پزشکی را برای درمان مجروحان خود ببرند.
وی افزود: کومله چنان آتشی ریخت که انگار تگرگ بر روی شیروانی میریزد، من یک لحظه سرم را از پنجره بیرون بردم و در همان لحظه تیری از جلوی صورتم عبور کرد اما یکی از بچههای اصفهان دو ردیف خشاب به خود بسته بود و دور تا دور اتاق ما با سرعت زیاد میدوید و به نیروهای کومله تیراندازی میکرد.
یوسفی اظهار داشت: این تیراندازی حدود نیم ساعت ادامه یافت و نیروهای کومله یک آرپیجی به یکی از دیوارهای بیمارستان زدند و رفتند و بعد از رفتن آنها من این رزمنده اصفهانی را بوسیدم و گفتم تو چطور جان خودت را برای ما به خطر انداختی و او گفت من وظیفه داشتم که از جان شما دفاع کنم و جان من در برابر این وظیفه چه ارزشی داشت.
وی ابراز داشت: ما اگر همین یک جمله را از این رزمنده یاد بگیریم که بعدها شهید شد میدانیم که چه باید انجام دهیم.
................................
گزارش از مهسا حقانیت
...............................
انتهای پیام/80019/غ/ژ1001