اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها

یادداشت//

قافله عاشورا هنوز هم چله‌نشین ماتم حسین (ع) است

خبرگزاری فارس: از آغاز محرم تا پایان صفر، تمام تقویم بوی عاشورا می‏دهد، کربلا وجدان خاک است که هیچ‌گاه نخواهد خفت، حتی اگر چهل روز، چهل سال و یا چهارده قرن از آن بگذرد، هنوز چهلم حادثه که فرا می‏رسد، حزنی آن‏گونه که در نخستین روز بوده است بر کرانه همه اقیانوس‏های زمین، فرو می‏نشیند.

قافله عاشورا هنوز هم چله‌نشین ماتم حسین (ع) است
به گزارش خبرگزاری فارس از اصفهان، از آن روز که خورشید به جای آسمان، در بالای نیزه می‌درخشید، چهل روز گذشته است. حالا دیگر کاروان اسرا به زخم زبان، به تازیانه، به شلاق عادت کرده‌اند, چوب خیزران دیگر بر لب‌های مبارک حضرت سید‌الشهدا (ع) فرود آید یا نه، فرقی ندارد.
چهل روز است یتیمان حسین (ع) در خرابه‌های شام، منزل گزیده‌اند, جوانان بنی‌هاشم جملگی به شهادت رسیده‌اند, کوچه بنی‌هاشم را حزنی بزرگ و غمی بزرگ فراگرفته و جز ناله «ام‌البنین» دیگر صدایی شنیده نمی‌شود.
بنی‌آدم دیگر اعضای یک پیکر نیستند، بنی‌آدم پیکر بنی‌هاشم را قطعه ‌قطعه کردند و آدم (ع) از محمد (ص) شرمنده شد, بنی‌آدم به خاطر یک مشت گندم، مردم را به جان حسین (ع) انداخت و سم اسب‌ها تا می‌توانستند روی بدن‌های بریده بریده تاختند.
و اکنون چهل روز از آن واقعه عظیم گذشته است, چهل روز، چهل سال بلکه چهارده قرن گذشته است و کربلا همچنان کربلاست و تازه گذشتن از روز چهلم آغاز یک سال کربلایی است.
چهل شبانه روز ناله کودکان ویرانه‏نشین بی‌آنکه دستی پرمهر اشک از گونه‏هاشان برگیرد، دخترکانی که بهانه پدر را هم‌چون تیزترین خنجرهای به زهر آب داده شده در قلب شیرزن کاروان سالار فرو می‏برند.
چهل شب، همهمه خون‌آلود و آبستن مصیبت که خواب را بر خواب رفتگان کوفه و شام حرام ساخته است، چهل شب، بادهایی که بی‌توقفی تسلیت و فغان مؤمنان بنی‌هاشم را از مدینه به سراسر حجاز می‏گستراند، چهل شب، نیایش آخرین مرد بازمانده حادثه، وارث بزرگ رسالتی دیرین، که اینک چهل شب است که بر شانه‏های بیمار، امّا مصممش، سنگینی می‏کند.
آری، چهل شبانه‌روز چهل روز پاهای زخم دیده و تکه تکه شده کودکان و زنان از جفای خاران بیابانی، چهل روز درد از هجوم تازیانه‏های بی‏تعطیل بافته از چرم، با دسته‏های استخوانی، تراشیده و نگین‌کاری شده، صله امیر سپاه خلیفه به دژخیم‏ترین سفاکانی که رحم و عطوفت، کلامی است در اندیشه ایشان، چونان دوردست‏ترین جزایر نامسکون اقیانوس‏ها ناشناخته.
چهل روز زخم، اما نه از جنس خنجر و خار و تازیانه، بلکه زخمی بر جگر، لب گشوده و چرکین، زخمی نشأت گرفته از تیغ مصیبت، زخم یتیمی، بی برادری، بی‌فرزندی، بی‌حرمتی، زخمی که هر بار از دیدن سرهای بریده بر نیزه لب می‏گشاید و تازه می‏شود.
زخمی عمیق‏تر از همه زخم‏های پیشین، بی‏آن‏که هرگز آن‏را مرهمی باشد، لحظه‏ای از سوزش آرام شود و ذره‏ای بهبودی یابد.
زخمی جاودان نه تنها برای کاروان حسین (ع) که تمامی آن‌هایی که نام او را به نیکی یافته باشند، در طول همه قرن‏های تاریخ از این زخم مقدس سوزناک، طعمی بر جگر می‌چشند.
چهل روز گذشت و داغ، هر لحظه داغ‏تر شد، و جز این نباید باشد، چرا که حادثه بزرگ، اندوه بزرگ می‏آفریند و سوگ نشستن عظیم می‏طلبد، آن‏گونه که چهل روز که سهل، 1400  سال گذشته است اما هنوز چهلم حادثه که فرا می‏رسد، حزنی آن‏گونه که در نخستین روز بوده است بر کرانه همه اقیانوس‏های زمین، فرومی‏نشیند.
کاروان از پرتو پاییزی آفتاب و پریشان خاطری پنجره‏های پی در پی زینب، سرشار بود و از بی‏تابی و بی‏قراری پیوسته او لبریز.
کاروان، پا به پای اشک‏های زینب می‏آمد و اربعین، در چند قدمی شیون و فریاد، میزبان خاطرات تلخ بازگشته از سفر بود.
کاروان، پا به‏ پای اشک‏های زینب می‏آمد تا حماسه ماندگار و همیشگی او را زیارت کند، کاروان می‏آمد تا کربلا، زخم‏های خویش را مرور کند، زینب از کجاوه پایین آمد و به زلالی فرات نگریست.
فرات همچنان بی‏قرار، متلاطم و ناشکیب بود، زینب نگاه خویش را از رود برگرفت و بر خاک نگریست.
لاله در لاله، داغ، در زمین روییده بود، کاروان، نیازمند هیچ ترقی نبود، کاروان، منتظر هیچ گریه‏ای نبود، چرا کاروانیان خود قافله اشک و آتش بودند.
زینب (س) در سمت راست مرثیه بود و زین‌العابدین (ع) بر طرف دیگر آن، این قافله و کاروان کودکان بود که در میانه مرثیه به خاک می‏افتادند و باران شیونشان بر سر کویر خون‏آلود می‏بارید و غبار محنت و غربت را از چهره خاک خورده و چاک‌خورده حادثه شستشو می‏داد.
صحرا منتظر بود تا پاسخ 72 دو علامت سؤال را بیابد، صحرا منتظر زینب (س) بود، صحرا هنوز منتظر بود که سلام‏های خیس کودکان و فریادهای خاک و توفانی زینب (س) که حنجره بغض‏ها را پاره کرد و چونان ناله‏ای شکوفا از عمق درد و داغ سر برآورد، را پاسخ دهد.
سلام بر حسین (ع)، سلام بر برادرش ابوالفضل (ع)، سلام بر حماسه عاشورا.
تمام واژه‏ها از هوش رفته بودند و تمام بغض‏ها، بریده بریده به خاک می‏افتادند. کاروان در کانون کربلا ایستاده بود، اما بدون دردانه حسین (ع) یعنی رقیه (س)، سیلاب نور در چشم‏های زین العابدین (ع) به راه افتاده بود.
کاروان، در عبور آشکار یک صحرا دلهره و دلواپسی، به کربلا رسیده بود. دشت، هنوز بوی تازه پرواز و بال و پرهای سوخته می‏داد. حادثه، هنوز در آینه فرات موج می‏زند.همچنان مویه‏های سوخته و چشم‏های به آسمان دوخته در دشت در جریان بود. هنوز عشق تداوم داشت. اربعین بود و کاروان سینه سوخته، که در جستجوی صمیمیت سیال هر گوشه‏ای سر می‏کشید، اربعین بود و هر کسی به راه خود ادامه می‏داد.
کاروان به جستجوی آفتاب سربریده خود و فرات، به دنبال اقبال ناگزیر خویش بود. دشت غرق در تابش نیایش زین العابدین (ع) و محو در طلوع تنهایی و تماشایی زینب (س) بود، اربعین بود و زینب (س) که ماجرای عطش را مرور می‌کرد، زینب آمده بود تا با چادر مشکی خویش، خیمه خاطرات خویش را برپا کند، آمده بود تا شبی دیگر را با حسین (ع) به سر کند، آمده بود به جستجوی پیراهنی کهنه و داغی تازه.
زینب (س) با روشنی هزار فانوس دریایی، با بی‌قراری هزار لاله صحرایی، با رؤیای هزار پنجره تنهایی آمده بود، زینب با یک نگاه طولانی، با یک قافله توفانی آمده بود، در این لحظه آخرین غبار عاشورا را به خاطر آورد، لحظه‏ای را که آفتاب فتوت و امامت بر فراز نیزه، فرازهایی از زیارت‌نامه شوق را زمزمه می‏کرد.
زینب (س) در آیینه فرات، خاطرات خویش را مرور می‏کرد و نگاه خیره حسین (ع) را می‏پیمود، لحظه‏ای که دشت، مالامال از نرمی نگاه مهربان حسین (ع) بود. آری، اینک زینب (س) به اربعین رسیده بود، آن‏گونه که حسین (ع) به آرزوی خود رسیده بود، زینب به مقصد رسیده بود، آن‏گونه که حسین (ع) به مقصد رسیده بود.
آری، چهل روز است که از کربلا می‏گذرد، اما داغ حسین علیه‏السلام هم‏چنان تازه و تازه‏تر شده است.
به راستی کربلا انارستان شهود است، رستاخیز شبنم و گل سرخ پرپر است، خورشیدها در کربلا غروب کردند، آیینه‏ها در خاک کربلا مدفون شدند، کربلا آن جایی است که خیمه خاندان عشق را آتش زدند و خاک را با پر پروانه‏های عاشق فرش کردند، کربلا داغی است که بر پیشانی تاریخ مانده است.
کربلا بغضی است که در گلوی زمین سنگ شده است، بغضی که روزی می‌ترکید و چشمه چشمه خون مولا از صخره‏های خاک، فواره می‌زد، کربلا رودخانه‏ای است که به دنبال قدم‏های موعود جاری است، تا روزی که غرامت این خون قطره قطره از یزیدیان گرفته شود، کربلا بیعتی است که تا آمدن موعود همچنان باقی می‌ماند.
کربلا غیرتی است که خون آزادگان عالم را به جوش می‏آورد، کربلا خاطره‏ای نیست که در حافظه خاک، فراموش شود، کربلا منظری است که آسمان را تا قیامت قاب گرفته تا روشن‏ترین گواه موعود باشد.
حالا تمام تقویم، بوی عاشورا می‏دهد، کربلا وجدان خاک است که هیچ‌گاه نخواهد خفت، حتی اگر چهل روز، چهل سال و یا چهارده قرن از آن بگذرد.
انتهای پیام/صا10/ط4000
این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول