اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها

/یادداشت/

دفاع مقدس پیرترین خاطره جوانی‌ام

خبرگزاری فارس: امروز اشک و لبخند اجباری شهر کهنسالی را می‌بینم که تا دیروز چون بچه‌ای نوپا با هیاهو و اشتیاق به هر سویی چنگ می‌انداخت و با شیرینی وجودش جان همه را شاداب و باطراوت می‌کرد.

دفاع مقدس پیرترین خاطره جوانی‌ام
به گزارش خبرگزاری فارس از آبادان، آوارهای دیوار و خانه‌هایی را به یاد می‌آورم که بر سر و صورت مردم شهر با صدای انفجارهای مهیب فرو می‌ریخت.
ناله و فریاد آنهایی را به خاطر دارم که یک چشم اشک و یک چشم خون، پی سنگر و سرپناهی بی‌هدف می‌دویدند.
ضجه‌های مادری که با پیکر بی‌جان بچه‌اش مات و مبهوت مانده؛ بغض وانکرده پدری که از ناتوانی خود در آن برهه بیزار است؛ طفل شیرخواری که با گریه طلب شیر همیشگی‌اش را می‌کرد اما مادرش...؛ بی‌دفاعی و مظلومیت شهر مقاومم و هزاران صحنه و خاطره‌ای که با یادآوری‌شان دلم به لرزه می‌افتد.
می‌خواهم چشم‌هایم را بر روی خاطرات دیروز گذشته‌ام ببندم اما وقتی به یاد می‌آورم؛ زیبایی پرپر شدن گل‌های شقایق را؛ کوچ سبک‌‌بالان عاشق را؛ خداحافظی همیشگی کربلا و عاشوراییان را و گفتن "لبیک یا حق" زیباصفتان را؛ می‌خواهم تداعی کنم روزهای تلخ و شیرین گذشته‌ام را.
نمی‌خواهم فقط سالی یک‌بار خاطرات مکرر ذهنم را ورق بزنم و شب‌ها، عطش‌‌ها و مظلومیت‌های روزگارانم را بی‌تصویر به تصویر بکشم.
جنگی بود و گذشت؛ نه
من اینگونه نوستالژی را در ذهن نمی‌پرورانم.
گره باز نشدنی امروز و دیروز، مرا به بی‌کران خاطره‌ها می‌کشاند که گریزی از آنها نیست.
افسانه‌‌سازی از آن دوران اغراق نیست وظیفه تاریخی است، زیرا جنگ تحمیلی تنها تقابل دو آتش نبود بلکه اثبات پایمردی و ریشه‌کنی درخت کج هشت ساله دوران استبداد بود.
این ریشه سست، جان دو برادر مسلمان را بهم بافت و با آتش زدن آن سعی در نابودی‌شان کرد. حماسه دفاع مقدس زمانی هویت‌دار شد که دفاع بر جای جنگ نشست و به قداست خود معنا بخشید.
هشت سال را به اندازه هشتاد هزار سال حرف داریم و برای بازگو کردنش نفسی در وانفسی نیست. نفس اینجا نیز با نفس من بریده است.
آبادان دیگر نای نجوای آهسته خودش را نیز ندارد؛ آبادانی که آباد بود؛ آباد به معنای مسلم.
امروز اشک و لبخند اجباری شهر کهنسالی را می‌بینم که تا دیروز چون بچه‌ای نوپا با هیاهو و اشتیاق به هر سویی چنگ می‌انداخت و با شیرینی وجودش جان همه را شاداب و باطراوت می‌کرد.
می‌خواهم به یاد بیاورم دوران طلایی شهرم آبادان را که مردمش در آن بدون دغدغه داشتن کار و در آوردن یک لقمه نان حلال، آسوده سر بر بالین می‌گذاشتند.
به یاد بیاورم پرشوری جوانان پراصالتش را که کبر و غرور دیارشان آنها را سرلوحه ایران نه، بلکه دنیا کرده بود.
می‌خواهم به یاد بیاورم روزی را که همین مردم، همین زنان و مردان و همین جوانان پا به پای هم و دست به دست حق و گوش به فرمان امام از ایمان و اراده‌شان سنگری ساختند و جان در کف اخلاص به زیباترین خاطره‌ها پیوستند.
می خواهم؛ اما نه ذهنم یارای من است و نه زبانم قادر به توصیف‌شان زیرا آبادان امروز فراموش شده. محو شده و جز هاله‌ای کمرنگ از آن نمی‌توان یافت. نه اینکه از نظرها پنهان شده نه بلکه او را دیگر نمی‌بینند.
کمر شهرم امروز، زیر لگدهای فقر، بیکاری و هزاران درد و زخم سرباز کرده خمیده شده است.
کاش دفتر خاطرات را هیچ وقت ورق نمی‌زدم تا صدای بی‌صدای ضجه‌های مردم و ناگفته‌های بغض‌آلود شهرم را بشنوم.
می‌خواهم امشب چشم‌هایم را ببندم و تا اوج خاطراتم همراه با همسنگری‌هایم پرواز کنم و دوست دارم که فردا صبح، وقت اذان با صدای کبوترهای تشنه یک جرعه آب، چشم بگشایم.
اما به خوبی این را می‌دانم که نه دیگر خاطراتم جوان می‌شوند و نه دیگر جوانی‌ام خاطره...
دفاع مقدس؛ پیرترین خاطره جوانی‌ام است.
-------------
مریم خبازی
------------
انتهای پیام/غ20
این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول