به گزارش بخش دفاع مقدس خبرگزاری فارس از ساری، دانشجوی شهید سردار سیداحمد کدخدازاده، فرزند سید محمود، متولد 21 آبان ماه سال 1339، اهل سیدمحله قائمشهر، دانشجوی مهندسی مکانیک دانشگاه امیرکبیر، یکی از فاتحان لانه جاسوسی است، مطالبی که در ادامه میخوانید، روایتی از زندگانی و وصیتنامه این شهید بزرگوار است.
* گذری بر زندگی عاشقانه
سید احمد، نخستین فرزندِ خانوادهای مذهبی بود که در تاریخ 21 آبان ماه سال 1339 متولد شد.
در کودکی کمتر شیطنت میکرد، بچه خوش سیمایی بود، همه او را دوست میداشتند، از همان اوان کودکی علاقه شدیدی به روزه گرفتن داشت و همیشه اسرار داشت که به هنگام سحر بیدارش کنند، در موقع نماز خواندن پدر و مادر به تقلید از آنها دولا راست میشد، در پنج سالگی نماز خواندن را فراگرفت و قبل از دبستان در کلاس آمادگی دبستان مهدیه ثبتنام کرد.
در همان زمان یکی از روحانیون که برای تدریس قرآن از قم به مسجد حجتیه صبوری سیدمحله قائمشهر آمده بود به سیداحمد که قرآن را تا اندازه دلخواه با توجه به مقتضای سنش فرا گرفته بود، یک جلد کلامالله مجید هدیه کرد.
در سن شش سالگی در کلاس اول دبستان مهدیه تحصیلات ابتدایی خود را آغاز کرد، هنگامی که کلاس دوم ابتدایی را میگذراند، در شب تولد حضرت صاحب الزمان(عج) در مسجد مهدیه سخنرانی کرد، به همین خاطر چند جلد کتاب دینی به او جایزه دادند.
در تمام دوران ابتدایی، فعالیتهای مذهبی فراوانی داشت و نمراتش نیز ممتاز بود و پیوسته سعی میکرد که رضایت والدینش را با درس خواندن جلب کند.
(نامه مورخ 1349/11/15 به پدرش موید این مطلب است.)
متن نامه:
السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
پدر مهربانم! میدانم که برای من چه رنجها میکشی، این نکته را هرگز فراموش نمیکنم که آن پدر بزرگوار برای من چقدر زحمت کشیده است، شبها که در بستر میخوابم در سکوت مطلق اتاق، غوغای عجیبی در دلم به وجود میآید، فکر میکنم که پدر مهربانی دارم که برای من زحمت میکشد تا من بتوانم به تحصیلات خود ادامه دهم اما هنوز نمیدانم چه وقت موفق خواهم شد تا به پاس آن همه رنج و مشقت به جبران آن بپردازم و میدانم اگر هر کاری بکنم، هنوز یکهزارم از آنچه پدرم برای من انجام داده است، نکردهام.
پدر بزرگوارم! فرزند وظیفهشناس تو، تو را یاری میکند، فداکاریهای تو را از یاد نمیبرد و قیافه تو در نظرش مجسم است و همیشه خدا را میپرستد و پدرش را دوست دارد.
(فرزند تو، سیداحمد کدخدازاده - کلاس پنجم دبستان مهدیه)
سید احمد، از همان کودکی نسبت به حجاب حساسیت خاص داشت و هر چه به کلاس بالاتر میرفت تواضع و فروتنیاش بیشتر میشد، همیشه سعی میکرد اوقات بیکاری خود را ضمن مطالعه در منزل، نزد مادرش بگذراند و از بازیهای کودکانه دوری میجست، تحصیلات دوره راهنمایی را با نمرات عالی در مدرسه راهنمایی تحصیلی ایران باستان طی کرد.
او عاشق عبادت بود و سعی داشت که نمازهای ظهر و عصر و مغرب و عشاء خود را در مسجد حجتیه صبوری سیدمحله بخواند.
دوره اول دبیرستان را در دبیرستان جامع شهرستان ساری سپری کرد و برای سالهای بعد به دبیرستان رازی قائمشهر منتقل شد و در خرداد سال 56ـ 1357 به اخذ دیپلم نائل شد و به اصرار داییاش برای ادامه تحصیل در خارج از کشور در کنکور زبان خارجه شرکت جست و موفق شد ولی علاقهای به تحصیل در خارج از کشور نداشت و در مباحثهای که با دائیاش داشت، داییاش میگفت یا در امتحانات بورس دانشگاه کشورهای خارج شرکت کند و یا از امتیازی که خود در کنکور زبان کسب کرده است به خارج از کشور برود ولی او همچنان نزد والدین خود اصرار داشت که در داخل کشور به تحصیل خود ادامه دهد و سپس در کنکور سراسری سال 1357 شرکت کرد و در رشته مکانیک دانشگاه صنعتی امیرکبیر (پلی تکنیک)، قبول شد.
پس از ثبتنام در دانشگاه، 30 واحد از دروس خود را با موفقیت گذراند، در دانشگاه از جمله دانشجویان مسلمانی که در راه اسلام و انقلاب گام بر میداشتهاند، به شمار میآمد.
در زمان انقلاب در قائمشهر فعالیت داشت، در دانشگاه پلیتکنیک جزو دانشجویان پیرو خط امام در تسخیر لانه جاسوسی شرکت کرد و به مدت هفت ماه دست از تحصیل کشید و در لانه جاسوسی به سر میبرد، پس از تحویل گروگانها به دولت، فعالیتش را در قائمشهر از سر گرفت.
او در این شهر فعالیتش همراه با چند شیوه بود و چند اثر را برداشته، ابتدا و مهمش اثر اخلاقی بود که او با برخوردش ایجاد میکرد و دیگری کار فرهنگی بود که از طریق کتاب و اعلامیه وارد میشد و در کوتاه سخنها، پیام خود را و رسالت مکتبیاش را به انجام میرسانید.
او بعد از تحویل گروگانهای آمریکایی به دولت، در قائمشهر با پیشنهاد دوست دیرینش در دادگاه انقلاب مشغول خدمت شد که نقش بسزایی در این ارگان انقلابی ایفا کرد.
بعد از مدتی مسئله تهاجم وحشیانه عراق به ایران پیش آمد و نیز درگیریها و تهاجمات داخلی توسط ضدانقلاب آمریکایی در غرب کشور که او مصمم و راسخ تصمیم شرکت در جنگ را گرفت و مدتی در غرب کشور از جمله در آذربایجان غربی و بعد در سنندج مشغول خدمت شده و از آنجا به شهر دزفول رهسپار شد و در آنجا دوشادوش برادران بسیجی و پاسدار مشغول فعالیت شده و از همان اوان ورود ارتباطی که با سپاه پاسداران قائمشهر داشت با سپاه پاسداران دزفول تداومش داد که در این رابطه هم به کارهای فرهنگی مشغول بود.
در عملیاتهای مهم جنوب شرکت میکرد و قابل توجه اینکه در چهار وهله او مجروح شده بود که حتی یک بار پس از مجروح شدن جهت استراحت به قائمشهر آمده بود و برادری به او گفت که بچههای مذهبی میخواهند عیادتت کنند و از تو روحیه گیرند وی هرگز قبول نکرد و گفت: خیر، کسی نداند و به کسی نگویید من مجروح شدم، من خودم به مسجد میآیم، برادران را ملاقات میکنم تا روحیه بگیرم، حتی در سه وهله مجروح شدن خانوادهاش هم مطلع نشده بودند از این جهت به هیچ کس نمیگفت؛ معتقد بود کاری انجام نداده است در راه خدا، بلکه باید شهید شد و به لقاءالله پیوست.
روحیات سیداحمد در جبهه و در جامعه (پشت جبهه)
روحیات و ظواهر سید احمد در جبهه و پشت جبهه به گونهای بود که هر کسی مجذوب چهره نورانی و پاک و روحانیاش که از شادابی خاص و بجایی برخوردار بود، میشد و نیز خندههای کوتاه و دلنشین و بیصدایش و برخورد گرم و صمیمی و اسلامیاش که نشانگر روح پر عطوفت و مهربانش بود.
سکوتهای طولانی و عمیقِ همراه با تفکرش و کم حرفی و خلاصه گوییاش که اینها بیانگر آرامش و اطمینان درونیاش که ویژه ذاکرین خداست (الا بذکر الله تطمئن القلوب).
مشخصه دیگرش این بود که در تمام نامههایش و تمام نشستها و جلساتش هرگز دیده نشده که او یک کلمه از خود بگوید که مبادا ریا و خودنمایی شود و اجرش ضایع شود.
راجع به اوضاع قائمشهر دائم به دوستانش میگفت: «خدایا ! کِی این غائله و مشکلات شهری حل میشود تا بچههای مذهبی مقداری رشد کنند.»
از ویژگی بارز سید احمد، عبادات و دعا خواندنها و نمازهای مخفیانهاش بود و نیز دارا بودن روح شهادتطلبیاش که همیشه میگفت: «برایم دعا کنید که من شهید شوم که این فوز عظیم نصیبم شود.»
سرانجام در تاریخ 12 خردادماه، سال 1361 پر کشید و جام شهادت را سر کشید.
* وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله الذی لایبلغ مدحته القائلون و لایحصی نعما العادون و لا یودی حقه المجتهدون و اشهدان لااله الله و اشهد ان محمدرسول الله.»
پس از ادای شهادتین وصیتم را با این فرمایش مولا علی علیه السلام آغاز می کنم که «اوصیکم عبادالله بتقوی الله التی هی الزاد و بها النعاد زاد مبلغ و معاذ منجح.»
ای بندگان خدا ! شما را سفارش میکنم به تقوی و ترس از خدا که آن (تقوی) توشه است. توشهای است که میرساند و پناهی است که میرهاند....
اولی الامر که پس از پیامبر(ص) ائمه اطهارند، وظیفه و مسئولیت خطیر نشر و بیان احکام الهی و اجرای قوانین پروردگار عالم را به عهده داشتهاند و بعد از آنان، بار گران این مسئولیت بر دوش فقهای عادل است و اینجاست که اصل محکم و مهم ولایت فقیه تا هنگام ظهور حضرت امام مهدی(عج) مطرح میشود و اطاعت از ولی فقیه و عادل را به عنوان پشتوانه ایجاد و استمرار حکومت اسلامی متذکر میشود.
=================
گزارش از سجاد پیروزپیمان
=================
انتهای پیام/86020/ح40/ض1002