به گزارش خبرگزاری فارس از زرند، هفته دفاع مقدس یادآور خونهای مقدسی است که در پای شجره طوبای انقلاب اسلامی ریخته شد، فرزندان جبهه و شهادت اطاعت را عبادت میبینند.
وارثان دفاع مقدس عزت جهاد را با ذلت در خانه نشستن معامله نمیکنند، ایستادگی آنها نشستگان تاریخ را به قیام وا میدارد و این پیام بزرگ دفاع مقدس است.
سالهای عشق و عطش
خدایا؛ آن سالها رفتند، سالهای زلال مهربانی، سالهای سجود و صعود، سالهای اوج شهادت و شجاعت مادران شهید، سالهای سنگرهای سوز و گداز، سالهای خوش «دوکوهه»، سالهای بیقراری و انتظار، دریغا که سالهای عشق و عطش گذشت.
دفاع مقدس و انگیزه ما
مردم ایران با برخورداری از رهبری توانا و آگاه، هوشمندانه و باانگیزههای دینی و ملی در مقابل دشمن متجاوز به پاخاست و صحنههای زیبایی از وفاق ملی را به نمایش گذاشت، انگیزه حضور مردم ما دینی، عقیدتی و ملی بود.
دفاع ما نبردی تماماً شرافتمندانه بود و به همین دلیل حاضر نشدیم مقررات انسانی و اسلامی را در این جنگ زیر پا بگذاریم.
جبهه، مدرسه عشق
چهرهای شاد و نورانی داشت، خوب که نگاهش میکردی میتوانستی آثار خستگی را در صورتش ببینی، اما چشمانش تو را بیشتر مجذوب خود میکرد، لباس خاکی، ساده و تمیزی بر تن داشت، 17 ساله نشان میداد، لاغر و باریکاندام بود و در چهرهاش مظلومیتی غریب موج میزد، اصلاً به او نمیآمد که مرد جنگ و جبهه باشد، اما نگاهش میگفت: «جبهه بزرگ و کوچک نمیشناسد، عشق میشناسد».
به او میگویم: «چرا به مدرسه نرفتی» با اخم نگاهم میکند و جواب میدهد: «جبهه خود مدرسه است، آن هم مدرسه عشق و ایثار، مدرسهای که انسان کامل پرورش میدهد»، بعد لبخندی میزند، لبخندش سراسر معنا بود، سالها بعد مادرش عکسش را نشانم داد و گفت: «در کربلای پنج کربلایی شد …».
دلتنگ روزهای خدایی
دلم برای جبهه تنگ شده، روزهایی که خدا نزدیک بود، آن روزها که صدای توپ و تفنگ در هم پیچیده بود و نوای یازهرا (س) و یا حسین (ع) شهر را پر کرده بود، دلم برای غروبهای شلمچه، موجهای خروشان اروند، دوکوهه و حسینیه حاج همت تنگ شده.
دلم هوای نماز مسجد جامع خرمشهر کرده، کاش دوباره در زمین صبحگاهی مینشستیم پای دعای «عهد» بچهها.
دلم هوای ایستگاه صلواتی با آن چای همیشه جوش خوردهاش کرده، دلم برای همه چیز جبهه و جنگ تنگ شده، از شهر و حصارهای بلندش خستهام، خدایا دلم تنگ روزهای خدایی است.
پشت هیاهوی شهر
پشت هیاهوی شهر، پشت این حجم سیاه بیاعتنایی، پشت این تراکم خودبینی و خودخواهی، پشت این تزویرها و تظاهرها، سنگرهایی بود پر از سجادههای سبز و فرصتهای آبی با فرشهایی از آسمان، هوایی آکنده از اخلاق و صمیمیت، خلوتهایی که پوشیده از آفتاب بود و سرشار از خدا و عشق، لبریز از آئینه بود و آرامش، وقتهایی که میشد زانو به زانوی عشق نشست و با خدا صحبت کرد.
ماهها و سالهایی که دور از خود میتوانستی با سر انگشتان دعا حیات را لمس کنی، با تمام دلت در فضای شفاف گلها بنشینی، شیرینی پرواز را بنوشی و حضور خدا را ادراک کنی.
آن روزها و آن سالهای خوب کجاست، شبهایی که همگی شب قدر بود … .
خدایا ما را شرمنده شهیدانمان قرار مده و عاقبت همه ما را در این دنیای وانصفا به خیر بفرما، «اللهم عجل لولیک الفرج».
در سوگ شهیدان
رفتند عاشقان خدا از دیار ما
از حد خود گذشت غم بیشمار ما
دلهایمان به همره این کاروان برفت
در ره بماند دیده امیدوار ما
یک عده یافتند مقصد و مقصود خویش
واحسرتا به سر نرسید انتظار ما
عمری پی وصال دویدیم و عاقبت
اندر فراق سوخت دل داغدار ما
یاران ز قید و بند علایق رها شدند
ماندیم و خاطرات کهن در کنار ما
افسوس روزگار شهادت به سر رسید
سوز و گداز و آه و فغان شد نثار ما
دیگر تمام قافلهها کوچ کردهاند
برجای مانده است تن زخمدار ما
.....................................
یادداشت از حسین بخشی
.....................................
انتهای پیام/80022/ذ40