به گزارش خبرگزاری فارس از اصفهان، کنار گهوارهای چوبی، دستانی رنجور و چشمانی نگران، زمزمه لالایی زیر لب، شب بیداریها و فداکاریهای مادرانه، تنها صفحه کنتراست ذهن من است.
در افق چشمانت آیندهام را ترسیم میکردی و برای حیاطم شیر جان نوشاندی و سرمشق زندگیام را عشق قرار میدادی.
صدای قدمهایت و انعکاس خندههای شیرینت مادر، هنوز از کوچه باغهای خاطرات کودکیم به گوش میرسد، کافی است دفترچه خاطرات را بگشایم، ابتدای همه سطرهایت چه عاشقانه مرا صدا زدی و من همچنان به دور حوض نقاشی حیاطمان مشغول بازیگوشی بودم.
امروز به یاد قایم باشک بازیهای کودکانه، برایت مینویسم، منی که اکنون پس از سالها تازه رده پایت را یافتهام، آری یافتمت مادر کنار گل بوتههای یاس در زیباترین نقطه بهشت.
دستان پینه بستهات مادر، هنوز سپر تن رنجور من است، چشمانم اما در حسرت خندههایت روزگار غریبی است که خشکیده است.
به یاد شب بیداریهایت اگر قصه هزار و یک شب مهربانیت را با جوهری از اقیانوسهای زمینی بر تمام این کره خاکی حک کنم، باز هم جبران اشک خشک شدهات کنار گهوارهام در شبهای بیقراریم نخواهد بود مادر.
دستانم خالی، گهواره کودکیام در آواری از خاک و چشمانم نگران، رو به آسمان تا جویا شوم از تنها فرشتهای که مرا برای خود میخواست، مهربانیش از عمق جان و بیتوقع بود، سراغت را از چه کس باید گرفت، ردپای یاس گونهات را بر کدامین پهنا میتوان یافت تا سینه بر خاک بسایم و بوسه زنان ببویم و ببوسمش.
شاعرانه سراغت را گرفت شاعر شوریده حال وقتی برابر آسمان فریاد میزد، کهکشان کو زمینم؟ زمین کو وطنم؟ وطن کو خانهام؟ خانه کو مادرم...
امروز به نام توست، روزی که تک تک فرشتههای آسمانی برای بوسه زدن بر دستان فرشتگان زمینی ملکوت اعلا را پیموده و سر بر بالین مادران میگذارند و برایشان ترانههایی از اخلاص میخوانند و گلهایی از مهر بر گردنشان آویزان میکنند، آنگاه است که زمینیان همگی انگیزه خلقت را از قلب پر مهرت در مییابند.
امروز روز توست مادر روزی که جانها با بوسه بر دستان تو زنده میشود و معنای واقعی عشق برای همگان روشن میشود.
ای الهه مهر، فاطمهتبار دعایت را بدرقه راهمان کردی و امروز به پاسداشت مهربانیت باید پیشانی بر خاک پایت سایید و عاشقانه بر دستانت بوسه زد.
ای مادر نیستی و من اسیر شدم چون شبنمی جامانده در گلبرگهای نیلوفر و چون اطلسیهای زیر برف من اسیر شدم به زنجیر سیه مژگانت که بند بند وجودم را به بند کشید و بیاد چشمانت در نقطه تلاقی آب و آیینه این همیشه اسیر را مجنون میکرد، مادر همچون همیشه در برگ ریزان نگاهم بهار امید باش، روزت خجسته و سایهات پایدار باد.
==============
یادداشت از مریم سرلک
==============
انتهای پیام/2301/ط40/ژ1001