اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها

گپ‌وگفتی با پرستار و عکاس سال‌های خاطره

روایت پاهایی که قطع شدند تا ایستادگی را به تصویر بکشند

خبرگزاری فارس: زنان تبریز با خاطره مشروطه و انقلاب، حماسه‌سازان در سایه مانده و بی‌ادعای سال‌هایی بودند که گرچه دشت‌های پرلاله و دل‌های داغدیده به یادگار گذاشتند اما یادآور ایستادن بر مرز باورهایی هستند که بودنشان بهانه بودنمان شد.

روایت پاهایی که قطع شدند تا ایستادگی را به تصویر بکشند

به گزارش خبرگزاری فارس از تبریز، زهرا حسین‌زاده از آن مادرانی است که خاطرات سال‌هایی دور را به راحتی می‌توانی میان خط و خطوط چهره‌اش بیابی.

چین‌هایی نه از سر سن و سال که به یادگار هزاران فکر و خاطره بر پیشانی‌اش نشسته‌اند و ناگفته می‌توانی حدیث مفصلشان را بخوانی.

در یک بعداز ظهر آرام، پای صحبت‌های بانویی نشستیم که آلبوم عکس‌هایش زنده‌ترین شاهد او برای کلماتش از روزهای آتش و نبرد است.

یادگارانی از پاهایی که قطع شدند تا ایستادگی را به تصویر بکشند، دستانی که بر خاک افتادند اما خاک وطن را رها نکردند.

صحبت کردن با او سخت است چون چشمانش بیشتر از کلماتش سخن می‌گویند و قرار گرفتن زیر رگبار صدایش وقتی آلبوم‌های متعددش از یادگاران جنگ و دفاع را ورق می‌زند، نفس را تنگ می‌کند.

او در 11 عملیات دوران دفاع مقدس شرکت کرده و ده‌ها خاطره تلخ و شیرین از فتح‌المبین، طریق‌القدس، فتح خرمشهر، والفجر، بدر و خیبر در ذهن پرخاطره‌اش دارد.

یاد می‌کند از روزهایی که قبل از رزمنده‌ها براى هر عملیات راهى منطقه عملیاتی مى‌شده و تا خاتمه این دلاوری تا توان داشته یاری می‌کرده و زخم می‌بسته و بخیه بر پیکر رشید جوانان این دیار می‌زده.

او یک رزمنده است، هرچند سلاح در دست نگرفته اما با همان لباس سفید که بارها به خون فرزندان این مرز و بوم  آغشته شده، برای پایداری آنان و استواری کشور در قامت یک زرمنده، مبارزه کرده است.

امروز اما خاطرات او را با عکس‌هایى که از آن دوران گرفته می‌توان ورق زد، عکس‌هایی که یادآور روزهاى آتش و  خون هستند...

 

 

• چه شد که پای شما به کارزار جنگ کشیده شد؟ شما کجا و جبهه کجا؟

جنگ که آغاز شد من دانشجوى پرستارى و عضو انجمن اسلامى بودم و در بیمارستان شهید معیری تهران کار می‌کردم، همان روزهاى اول به عنـوان داوطلب، ثبت‌نام کردم.

بعد از انقـلاب همه ما دانشگـاه را تعطیـل کردیم و رفتیم تا بـه روستاها کمک کنیم تا اینکـه بالاخره تصمیم گرفتم به جبهه بروم، با اینکه یک فرزند هم داشتم اما خانواده و همسرم مخالف نبودند.

مدیرکل پرستاری در آن زمان می‌دانست که داوطلب رفتن به جبهه هستم. برای همین بود که پنجم مهرماه به آبادان رفتیم. قرار بود در نخستین عملیات جنوب شرکت کنیم.

من براى آگاهى از نیاز جبهه‌ها به کمک نیروهای مختلف و بیان وضعیت ویژه آنجا، چند بار در منطقه از بیماران و بیمارستان‌ها عکس گرفتم و در بیمارستان محل کارم در تهران نمایشگاه برپا کردم! به این ترتیب بالاخره آنها با رفتن من موافقت کردند.

• از روزهای جنگ بگویید، از روزهای مقاومت، دلاوری، اشک و خون ...

آن روزها عراقى‌ها مرتب حمله مى‌کردند و مواد اولیه به جبهه‌ها نمى رسید، روستایى‌ها نان مى‌پختند و براى ما مى‌فرستادند.

از لحاظ نظامى هم رزمنده‌ها با دست خالى مى‌جنگیدند. یادم است که هر سه نفر یک تفنگ داشتند و سه فشنگ، بدون اینکه کلاه نظامى و تجهیزات دیگری در اختیارشان باشد، گاهی به همین دلیل کمبود تجهیزات شدت جراحات وارد شده به رزمندگان بیشتر مى‌شد.

مجروحانى را به یاد مى‌آورم که همزمان در اتاق عمل چند متخصص از ارتوپدى تا قلب روى بدن مجروحشان کار مى‌کردند. مجروحانی که از چند عضو خونریزی داشتند و باید روی آنها چند عمل جراحی انجام می‌شد و من به عنوان پرستار باید با چند متخصص همزمان کار می‌کردم.

 

 

حضور مستمر چند ماهه در جبهه، بی‌شک کار سختی بوده، آنجا چه دیدید که پایبندتان کرد؟

این یک حس غیرقابل توصیف بود، با اینکه می‌دانستم کار خطرناکی است و خانواده و دخترم به من نیاز دارند اما مشتاق به حضور بودم تا اگر کاری از دستم برمیاید، انجام دهم.

وقتی تلاش شبانه‌روزی پرستاران، پزشکان و امدادگران را می‌دیدم، با توانی بیش از پیش به کارم می‌پرداختم. فقط رفتن به خط مقدم و کارزار اصلی نصیبم نشد، خیلى دلم مى‌خواست به آنجا بروم ولى اجازه نمى‌دادند، این سوی خط مقدم، آنقدر دلاوری و از خودگذشتگی می‌دیدم که مجال رفتن را از من می‌گرفت.

در جبهه چه می‌کردید؟ چه کاری برای یک زن در کارزاری چنین وجود دارد؟

هرکاری که از دستم برمی‌آمد! جنگ، وقت تعارف نیست، باید تا توان داری خدمت کنی، بی منت.

من در کارهای اتاق عمل به پزشکان کمک می‌کردم، زخم‌بندی، پانسمان و بخیه‌زنی رزمنده‌های دیگر هم بود، همزمان باید به لحاظ روحی هم به آنها کمک می‌کردیم تا احساس کمبود و خلاء نداشته باشند.

اینها کارهایی هستند که یک زن به خوبی می‌تواند از پس انجام آن بربیاید. هرچند جبهه فضای خاص و غیرقابل توصیفی داشت، همه به شوق هم کار می‌کردیم، گاهی می‌شد که چند شبانه‌روز بی‌وقفه سرپا بودیم و به زرمندگان آسیب دیده میهنمان و حتی برخی اسرای جنگی که وضعیت جسمی بدی داشتند کمک می‌کردیم.

 

 

در کدامیک از عملیات‌های سال‌های جنگ شرکت داشتید؟

از ابتدای حضور در جبهه‌های نبرد، در 11 عملیات دوران دفاع مقدس شرکت داشتم. فتح‌المبین، طریق‌القدس، فتح خرمشهر، والفجر، بدر و خیبر.

نخستین بار به آبادان رفتم، در جریان اشغال خرمشهر و محاصره آبادان از 13 مهر 59 در بیمارستان طالقانی به مدت 27 روز و در حین عملیات طریق‌القدس آنجا بودم.

بعد به اندیمشک رفتم. در عملیات‌های مختلف سوسنگرد از دوم آذر 59 به مدت 29 روز در بیمارستان شهید بهشتی، مشغول به خدمت بودم در همین موقع بود که عملیات شکست حصر آبادان اتفاق افتاد.

در مدت عملیات فتح‌المبین در دزفول، سوسنگرد، دهلاویه و خرمشهر که از سوم اردیبهشت 60 آغاز شد دوباره در بیمارستان طالقانی به مدت 24 روز فعالیت داشتم.

از 26 اسفند 60 در اندیمشک و بیمارستان شهید دکتر بهشتی به مدت 16 روز در جریان عملیات حمله خرمشهر حضور داشتم.

در نقاهتگاه تختی شهر اهواز همزمان با حمله خونین‌شهر در ششم اردیبهشت 61 به مدت 33 روز در زمان عملیات بیت‌المقدس و آزادی خرمشهر حضور داشتم که این شیرین‌ترین خاطره من از حضور در جبهه‌های نبرد است.

بار دیگر به اهواز رفتم. از 25 تیر61 به مدت 24 روز در جریان عملیات حمله رمضان در بیمارستان جندی‌شاپور اهواز بودم.

روز چهارم آبان سال 61 هم به دزفول رفتم  تا 18 آبان همان سال در نقاهتگاه شهدای هفتم تیر پایگاه وحدتی خدمت می‌کردم.

چند ماهی از جبهه‌ها دور بودم تا دوباره به اندیمشک رفتم. روز ششم مرداد 62 در جریان عملیات والفجر 3 به مدت 16 روز در بیمارستان آن منطقه فعالیت داشتم.

بعد از آن سه بار دیگر به اهواز رفتم.

روز ششم اسفند سال 62 در نقاهتگاه سپاه در ورزشگاه تختی اهواز به مدت 22 روز، پس از بمباران شیمیایی به عنوان پرستار حضور داشتم.

نیمه اسفند سال 63 باز در همان نقاهتگاه به مدت 18 روز در جریان عملیات بدر و دفعه آخر با فاصله‌ای بیشتر در 12 فروردین سال 65 به مدت 31 روز در بیمارستان طالقانی اهواز همزمان با عملیات تکمیلی والفجر 8 به ادای دین پرداختم.

 

 

از فتح خرمشهر بگویید، خاطره ای از آن روز در ذهن دارید؟

شب قبل از آزادی خرمشهر، در نمازخانه بیمارستان نذر کردم و دعای توسل خواندم.

فردای آن شب وقتی خبر آزادی خرمشهر را به ما دادند، نمی‌دانستیم از شادی چه کنیم. بـه راننـده آمبولانس بیمارستان مبلغی پـول دادم تا برود و برای رزمنده‌های بستری شیرینى بخرد اما وقتی برگشت گفت که شیرینى تمام شیرینی‌فروشی‌ها تمام شده است، اما نذر کرده بودم و باید ادا می‌کردم، بالاخره با زحمت زیادى توانستیم مقداری شیرینى بخریم و آن را میان زرمندگان پخش کنیم.

روز شکست حصر آبادان هم هیچ‌گاه از ذهنم بیرون نمی‌رود. آن روزها از آسمان آتش مى‌بارید، دشمن در عملیات خیبر از بمب‌های شیمیایـى استفاده کرده بود. هر روز 10 هزار مجروح را در کل بیمارستان پذیـرش می‌کردیم، با این حال با یاری خداوند متعال و پایداری رزمندگان همچنین به کمک باد و توفانى که در آن روز در گرفت حصر آبادان شکسته شد و رزمندگان پیروز شدند.

این آلبوم‌ها را چگونه تهیه کردید؟ کار پرستاری و عکاسی چطور کنار هم قرار گرفتند؟

قبل از آغاز جنگ در کلاس‌هاى آموزش عکاسى و فیلمبردارى شهید آوینى در جهاد شرکت کرده بودم.

دفعـه اول که به جبهـه رفتم با خودم دوربین نبـرده بودم اما در آنجا با صحنه‌هایى مـواجه شدم کـه واقعاً حیف بود ثبت نشوند.

براى همین دفعه بعد دوربین بردم و از صحنه‌های مختلف عکس گرفتم، برای بردن این دوربین و فیلم‌های خام به بیمارستان اجازه‌های مختلف را از مسئولان گرفته بودم و مشکلی پیش نمی‌آمد.

آنجا از صحنه‌های مختلف، از مجروحانی که هر لحظه به بیمارستان انتقال داده می‌شدند، از رزمندگان قبل و بعد از عمل جراحی، از صحنه‌های ویژه مانند روز فتح خرمشهر هم عکس گرفتم.

همچنین عکس‌هایی از تصرف رادار سایت پنج که برای رزمندگان ما ایجاد مشکل کرده بود، دارم.

این سایت آنقدر محکم درست شده بود و تجهیزات زیادی در آن وجود داشت که امکان دسترسی به آن را غیر ممکن می‌کرد.

در عملیات فتح‌المبین بود که رزمندگان ما به خواست و یاری خدا راهی یافتند که سایت پنج را به تصرف درآوردند.

زخمی‌ها و مجروحان در این عملیات به اندازه‌ای بود که در حیاط، پله‌ها و راهروها هم زخمی خوابانده بودیم. پرستار کم بود ولی پس از ارسال گزارشی به وزیر بهداشت بلافاصله پرستار به منطقه اعزام شد و نقاهتگاهی کنار باند هواپیما تاسیس شد.

حالا از مجروحان جنگى عکس هایـى دارم که هر موقع به آنها نگاه مى‌کنم به یاد هشت سال دفاع مقدس مى‌افتم و خاطرات روزهای جنگ و دفاع برایم زنده مى‌شود.

آن دوربین کداک قدیمی، یادگاری‌های بسیاری برای من خلق کرده که امروز در جایگاه یادآور تصویری جنگ و جانبازی‌های فرزندان این سرزمین مورد استناد است.

 

 

ویژگی‌ها و سختی‌های حضور زنانه در جبهه چه بود؟

سختی بیشتری از جنگیدن زرمندگان نداشت.

یادم هست در حال پرستاری از چند مجروح که خونریزی شدیدی داشتند، روپوشم خونی شد.

با این که خوابگاه ما نزدیک اتاق عمل بود، فرصت نمی‌کردم برای عوض کردن آن به خوابگاه بروم. در این مدت برای خواندن نماز از ملحفه‌های پاک استفاده می‌کردم و بعد از پنج روز بالاخره زمانی برای انجام این کار به دست آوردم.

این راهی بود که خودمان انتخاب کرده بودیم.

بین پرستاران و امدادگران داوطلب، خانم جوانی بود که 24 ساعته در حال شستن ملحفه‌ها، تعویض لباس رزمندگان و شست و شوی آنان بود. به یاد ندارم از خستگی شکایتی کرده باشند یا در آن دوران سخت به مشکلی بربخورند. صبر و استقامت از بانوی ایثارگر بین تمام کادر و بیماران شهره بود.

• چه شد که در آن دوره تمام مردم از اقشار و رده‌های مختلف، با تحصیلات و سطح زندگی‌های متفاوت، با همدلی و دوستی در کنار هم به مبارزه می‌پرداختند؟

جوانان مردم با عشق و ایمان به جبهه‌ها می‌رفتند و بی مهابا مبارزه می‌کردند. در خاتمه آن سال‌ها حتی یک وجب خاک کشور هم از دست نرفت، این اتفاق باارزشی است که مردم و به ویژه جوانان اینگونه به حفظ خاک خود اقدام کردند.

در میان این شور و علاقه، شهادت یک افتخار بود و رزمندگان همانقدر که برای موفقیت تلاش می‌کردند، از شهادت بی‌ترس و هراس بودند، اینکه رزمندگان و حتی امدادگران از چه شهر و نژادی هستند، شاید آخرین چیزی بود که به ذهن افراد می‌رسید.

گاهی فشردگی کار به قدری بود که در طول یک ماه حضور در بیمارستان، حتی نام همکاران و دیگر پرستاران را نمی‌پرسیدیم! همین صمیمیت موجب دلگرمی بود.

به شهادت فکر کرده بودید؟ به اینکه چه می‌شد اگر شهید می‌شدم؟

چه می‌شد؟! هیچ اتفاق ویژه‌ای نمی‌افتاد، مگر این همه زن، مرد و جوانان برومند در این سال‌ها در هنگام کار یا مبارزه شهید نشدند؟ آنها به رحمت خدا رفتند، این ما هستیم که اکنون باید حسرت آن روزها را بخوریم.

ما حتی یک وجب از خاکمان را از دست ندادیم و این باعث دلگرمی بود. رزمندگان برای ایمان و ایرانمان جنگیدند و به یاری خدا سربلند و پیروز از این میدان بیرون آمدند.

خانواده‌ام در این مدت شش شهید تقدیم میهن کردند از جمله شهید صمد پاشایی، فرزند خواهرم که با رشادت جنگید و به شهادت رسید.

امیدوارم دعای خیر شهدا همواره حافظ و نگهبان کشور و جوانان ما باشد.

***

زنان این دیار، مدافعان آرمان‌های بلند میهن، از دیرباز تاریخ دلاورانه زندگی کرده و برای درخشش آسمان فرداهای ایران زمین از جان مایه گذاشته‌اند.

زنان همیشه و هنوز، زنان خرمن و نان، زنان قالی و رنگ، زنان کلام و شعر، زنان مهر و شور، زنان بودن و ایستادن، زنان حرکت و رفتن، زنان مبارزه، زنان دفاع، زنان جنگ ...

و زنان تبریز با هزاران داستان و خاطره از مشروطه و انقلاب، حماسه‌سازان در سایه مانده و بی‌ادعای سال‌هایی بودند که هرچند از خود دشت‌های پرلاله و دل‌های داغ دیده به یادگار گذاشته اما یادآور ایستادن بر مرز باورهایی است که بودنشان بهانه بودنمان شده.

آن سال‌ها را سال‌های دفاع مقدس خطاب کنیم یا سال‌های جنگ تحمیلی، تفاوتی در واقعیت آن ایجاد نمی‌کند، واقعیتی که با زندگی خیلی از ما گره‌های بازنشدنی خورده است و زنان شهر و دیارمان هم بخشی از صفحات کتاب آن سال‌ها را با اشک و خون نوشته‌اند.

فرینوش اکبرزاده

انتهای پیام/ب10

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول