به گزارش خبرگزاری فارس از شرق استان تهران شلمچه تو را به یاد خودت میاندازد. تمرکزت را که تا لحظاتی پیش از دست داده بودی، دوباره باز مییابی. حواست اندکی جمع میشود. دست و پایت را جمع و جور میکنی. تکانی به خودت میدهی. این بار کمی از حیرت نخست دور شدهای.
اندیشمندانه به همه جا مینگری. فکرت جای دیگری است. به شهدا فکر میکنی و به این همه رشادت.
به اینکه اگر نبودند چه میکردی؟ وضعَت چگونه بود امروز؟ چه حالی داشت کشورت؟ چه طور بود اسلامت؟ زنده بود هنوز ایرانت؟
ناگاه به یادش میافتی. فردوسی را میگویم، حکیم طوس. این شعرش را به خاطر میآوری:
چو ایران نباشد تنِ من مباد
بدین بوم و بر زنده یک تن مباد
دریغ است ایران که ویران شود
کُنام پلنگان و شیران شود
ذهنت کمی آرام میشود. صحنهها را از نگاه میگذرانی. اندکی به خودت غَرّه میشوی. باز در فکر فرو میروی.
"یاد بعضی نفرات. رزم روحم شده است. وقت هر دلتنگی. سویشان دارم دست. جرأتم میبخشد. روشنم میدارد".
*******
شلمچه تو را به یاد عمرت میاندازد. شبانگاهانت در سرزمین مادری. مردان و زنانی که در پرتوی ماه یا سوسوی چراغی اندیشیده و جنگیدهاند. مرزهای اعتقادی را گستردهاند. جهان را بر مائدهی عشق و ایمان میهمان کردهاند.
به یاد کسانی که جهانیان را به اِعجاب واداشتهاند. به اینکه ساده و آسان به این عظمت و شکوه نرسیدهاند، میافتی. به یاد شهدا. آنانکه رسیدند به آسمان علّیّین. عشق را به اوج بردند. عروج کردند تا سدرهالمنتَهی.آنان که ایمان را در عذوبَت به ماءِ مَعین رساندند.
با خود میاندیشی، کدام طبع را قدرت آن است که بگوید از این همه عشق؟
"یاد بعضی نفرات. رزم روحم شده است. وقت هر دلتنگی. سویشان دارم دست. جرأتم میبخشد. روشنم میدارد".
*******
شلمچه تو را به یاد آینده میاندازد. به یاد روزهای پرشکوهِ پیش رو. به یاد آنچه در راه است. آنچه لازم است امروز. آنچه باید بدان برسی.
شلمچه تو را به یاد امروزیها میاندازد. کودکان، نوجوانان و جوانانت. به فردای این سرزمینت، دینت، اسلامت، نظامت، رهبرت و مَردمت. به یاد اینکه باید انسانهایی داشته باشی که از فخرآوران سرزمینت باشند.
ندایی از درونت میگوید ناگاه: نباید بگذاری مشکلهای گذرنده و نَهیبهای زمانه، گذشته را از یادت ببرند.
فکر میکنی شاید امروز بیش از هر زمان دیگری نیازمند آنی که از شکوه و غِنای تاریخیات الهام بگیری.
"یاد بعضی نفرات. رزم روحم شده است. وقت هر دلتنگی. سویشان دارم دست. جرأتم میبخشد. روشنم میدارد".
*******
شلمچه تو را به یاد فردایت میاندازد. فردایی که از آن کسانی است که امروز غفلت و سستی نورزند. با خود فکر میکنی که باید از دیروز و تجربههای گذشتهات بهره بگیری برای امروز و فردایت. با خود میگویی امروز نوبت ماست.
شلمچه تو را به یاد ایمان، عشق، فداکاری و سختکوشی امروزت میاندازد. به یاد اینکه اینک باید خودت را بسازی. محلّهات را. شهرت را. کشورت را و حتی جهانت را.
شلمچه تو را به یاد ساختن آیندهات میاندازد. ندایی دائم در گوشَت نجوا میکند: "تحصیل"، "تَهذیب"، "ورزش".
درست است. صدایش الهی است. راهَت را نشان میدهد. راه ساختن آیندهات را. راه پیشبرد اهدافت را. راه برتریات را.
و دیگر بار گوشَت زنگ میزند. حکیمی است سخن در زبانآفرین، فردوسی. میسراید در ذهنت:
پس از کردِگار جهانآفرین
به تو دارد امّید، ایرانزمین
===============
یادداشت: سپیده سیر
===============
انتهای پیام/ح10/د1000