به گزارش خبرگزاری فارس از قزوین، از شهدا بخواه تا شفایش بدهند، دکترها گفتند ممکنه به خاطر اینکه یک کلیهاش را درآوردند و جثه کوچکی که داره از زیر عمل بیرون نیاد، من نمیدونم اومدی باید شفاش و گرفته باشی.
مستاصل مانده بود و با چشمان اشک آلود از پنجره اتوبوس بیرون را نگاه میکرد، راوی صحبت میکند اما او حواسش به خیابان است، اتفاقی افتاده؟ یک مریض 6 ماهه سفارش کردن اسمش فاطمه است، کلیههاش تومور دارن، یک ماه قبل یکیش و در آوردن میگن بدنش ضعیف شده شاید برای عمل فردا از اتاق عمل سالم ...
میگم بعد نماز جماعت دعاش کنن تسبیح حضرت زهرا رو بفرست تازه چه غم داری؟ داریم میریم شلمچه متوسل میشیم به صاحب اسمش انشاالله که جواب میگیریم.
فردا غروب شلمچه ...پرچم یا زهرا نمای شلمچه را دو چندان کرده است، فرماندهها جمع هستند حاج آقا نجفی کلی صحبت میکند، همه گریه میکنند، یکی شکواییه میکند بی انصافها ما رو تنها گذاشتید رفتید نگفتید ما بدون شما تو این زمانه غریب چه کار کنیم پرچم یا زهرا را به دست گرفته و بلند گریه میکند، آن یکی با دوستش روی زمین شلمچه نشسته و میگوید مریض داریم آبرو داری کنید برای صاحب نامش ، پای همه شهدا را کشیدیم وسط قضیه حیثیتی بود.
از کوچکترینشان تا بزرگترین از علی میرزاترابی تا حاج آقای رودباری.
برو نگران نباش سپردمش به حجتالله صنعتکار آخه بچهاش تازه به دنیا اومده بود و روز شهادتش شیرینی به دست بود انشاالله که شفاش و گرفتیم .....
* صحنه دوم
هرچه میتوانست از شلمچه گفت، بچهها دبیرستانی بودن باید قبلش کلی زمینهسازی میکرد باب رفاقت با بچهها که در باز شد گفت: بچهها شلمچه خیلی مقدسه، از هویزه گفت که سکوتش آدم و دیوانه میکنه و اون به خاطر بزرگی مصیبت هویزه است، از طلاییه گفت: که شهدا منتظرند تا تو حرف بزنی و فقط شنوندهاند، اما بچهها شلمچه یک چیز دیگه است اینجا اسم حضرت زهرا (س) آورده شده اینجا شهدا با سربند یا زهرا جنگیدند، شلمچه که برید پر از هیاهو، هر چی دلتون میخواد از شهدا بگیرید چیزهای کوچک دنیایی طلب نکنید، بزرگ طلب کنید تا بهتون نخندند.
یکی از بچهها: خانم هرچی بخواهیم شهدا شفاعت میکنند؟ آره هرچی، امتحان کن.
بچهها کفشهایشان را از داخل اتوبوس درآوردند، بچهها من اینجا حرف نمیزنم فقط بگم که من و هم دعا کنید یادتون نره چی گفتم هرچی که بخواهید ...
بچهها وارد اتوبوس شدن چشمهایشان قرمز شده است ، سلما چرا لباسات گلی شده آخه سلما افتاده بود رو خاکها، آنقدر گریه کرده مانتوش گلی شده حتما حاجت می گیره،انشاالله...
خانم شما گفتید و من اونو حس کردم راستش من بعد از این سفر میخوام برم اصفهان پیش مادرم، مگه مادرت اصفهانه؟ آره خب پس تو چرا قزوین هستی؟ آخه مادر و پدرم از هم جدا شدند من تو شلمچه از شهدا خواستم تا دوباره پیش هم جمع بشیم،یعنی میشه ؟...
انتهای پیام/ر10