به گزارش خبرنگار فعالیتهای قرآنی خبرگزاری فارس، شهید «محسن گلستانی» یکی از شهدای قرآنی است که چندی پیش جامعه قرآنی به دیدار خانواده این شهید عزیز رفتند.
در این دیدار میهمان خواهر شهید بودیم که در منزلش موزه کوچکی از یادگاریها، آثار و عکسهای برادرش درست کرده بود که با مشاهده این زیباییها با حس و حال بسیار خوبی گام به این منزل نورانی گذاشتیم.
حسن خلق مهمترین خصوصیت شهید گلستانی
در ابتدای دیدار پدر شهید ضمن خیرمقدم به حاضران گفت: محسن متولد 1340 است، وی انسان بسیار خوش اخلاقی بود و همین امر سبب محبوبیتش شد، تا جایی که هر کس او را میشناخت علاقه زیادی به محسن پیدا میکرد.
وی استعداد عجیبی در یادگیری خصوصاً یادگیری آیات قرآن داشت و اگر آیهای از کلامالله مجید را یک بار میخواند حفظ میشد.
استعداد شهید در حفظ قرآن
در ادامه برادر شهید به بیان اوصاف این شهید عزیز پرداخت و گفت: محسن از کودکی استعداد عجیبی در یادگیری و حفظ قرآن داشت و قاری بسیار خوبی بود. وی نوارهای قرآن منشاوی و عبدالباسط را گوش میداد و از سبک این اساتید استفاده میکرد.
برادرم سال 1359 سرباز عقیدتی سیاسی ارتش بود، همان زمان در مسابقات قرآن هم شرکت کرد و اول شد. وی بعد از سربازی بلافاصله به صورت داوطلبانه به جبهه رفت و تا زمان شهادت دست از منطقه نکشید.
فرمانده دسته کودکستان
این شهید عزیز ابتدا در گردان عمار بود و سپس به گردان حمزه در لشکر 27 محمد رسولالله(ص) رفت. وی مسئولیت دستهای را بر عهده داشت که اعضای آن افراد نوجوان و کم سن و سال بودند، از این رو این دسته به دسته کودکستان محسن گلستانی معروف شده بود.
وی بچههای این دسته را به خوبی آموزش داده بود و با اخلاق قرآنی که داشت همه مجذوبش شده بودند این دسته پیشانی لشکر 27 بود و بچههای دسته رشادتهای زیادی در عملیاتهای مختلف از خود نشان دادند.
برگزاری جلسه قرآن در محل
محمد گلستانی برادر دیگر شهید گلستانی است که درباره برادرش گفت: محسن در محله کوی جهان کلاس قرآن داشت و اغلب بچههای محل در جلسات وی به تعلیم روخوانی، قرائت و تجوید قرآن میپرداختند.
اهدای 10 تومانی برای خواندن نماز
وی همواره به نماز سفارش داشت و قبل از یکی از اعزامها به من گفت: اگر نمازت را بخوانی در هر نامه یک 10 تومانی برایت میگذارم و این کار را هم انجام داد. تا اینکه یک روز نامهای از محسن آمد که در آن 10 تومانی نبود. در پاسخ نامه محسن نوشتم که اگر 10 تومانی نمیفرستی نماز نخوانم. در نامه بعد محسن دو اسکناس 10 تومانی گذاشت و نوشت برادر جان نماز را برای خدا بخوان نه 10 تومانی.
نحوه شهادت
این برادر شهید درباره نحوه شهادت شهید گلستانی گفت: محسن قبل از عملیات والفجر 8 با بچههای گردان به مشهد رفت اما چند روز بعد دوباره راهی مشهد شد و گفت: میخواهم دوباره اما تنها به مشهد بروم و نکتهای را درگوش امام رضا(ع) بگویم.
بعد از زیارت به منطقه رفت من هم در دستهای که محسن مسئولیت آن را بر عهده داشت عضو بودم. شب 24 بهمنماه سال 64 در محور فاو - امالقصر به همراه تعدادی از بچههای دسته منتظر فرمان بودیم، زیرا وظیفه داشتیم یک پل و مقداری از ادوات دشمن را منهدم کنیم تا رزمندگان پس از ما عملیات را آغاز کنند. آن شب ناگهان با یک سنگر کمین عراقی مواجه شدیم و گویا آنان آماده پذیرایی از ما بودند. تا 10 متری سنگر پیش رفتیم و نارنجکی را به داخل سنگر انداختیم که عراقیها فوراً نارنجک را به بیرون انداختند و ما را به رگبار بستند.
2 نفر از بچهها در دم شهید شدند و من هم زخمی شدم اما به هر زحمت که بود با آرپیچی سنگر را منهدم کردم و ما از این مانع عبور کردیم. گمان ما این بود که پشت سنگر تنها چند تانک وجود دارد، اما وقتی از سنگر رد شدیم با ارتش گارد ریاست جمهوری عراق مواجه شدیم که بیش از 150 تانک و ادوات بیشماری در اختیار داشتند. این را گفتم تا بدانید رزمندگان ما در این عملیات با چه نیرو و قوایی شجاعانه مبارزه کردند و ذرهای از خاک میهن را به دست دشمن ندادند.
نظر شهید آوینی درباره شهادت محسن
محسن در این عملیات با اصابت گلوله مستقیم دشمن از ناحیه پهلوی چپ که به قلبش اصابت کرده بود به شهادت رسید. بعد از شهادت محسن، شهید آوینی درباره وی گفت: «دیگر صدای آسمانی گلستانی در دوکوهه نمیآید.»
داماد خانواده گلستانی که از همرزمان شهید بود درباره این شهید بزرگوار گفت: من در سال 62 قبل از عملیات والفجر 8 در اردوگاه کوزران با محسن بودم. این اردوگاه در شیارهای کوه قرار گرفته بود و هر شیار به یک گردان تعلق داشت که به این اردوگاه، اردوگاه هفت طبقه میگفتند.
توصیه شهید درباره بیتالمال
آن زمان یک ماشین تحویل من بود و آقا محسن همیشه به من میگفت: سعی کن از بیتالمال کمتر استفاده کنی. یک روز در حال بردن غذای بچهها به اردوگاه بودم که دیدم آقا محسن با پای زخمی و لنگ لنگان به سمت باختران میرود. رفتم تا او را با ماشین ببرم اما محسن نپذیرفت هر چه اصرار کردم قبول نکرد و گفت: بچهها گرسنه هستند و باید برای آنها غذا ببری.
انتهای پیام/