به گزارش بخش دفاع مقدس خبرگزاری فارس از ساری، شهید سیده طاهره هاشمی انجپلی، در اولین روز از خردادماه سال 1346، در روستای شهربانو محله شهرستان آمل به دنیا آمد.
پدر و مادرش هر دو از سادات متدین،مذهبی و انقلابی بودند.
شرایط مذهبی حاکم بر خانواده و دقت پدر و مادر در تربیت اسلامی فرزندانشان به طاهره، او را از کودکی با قرآن،نهجالبلاغه و سایر کتب روایی شیعی،مونس کرده بود،گویی روح تشنه و عاشق سیده طاهره در دریای زلال معرفت سیراب میشد.
سیدقاسم هاشمی (برادر شهید) نقل می کند: طاهره چند ماهه بود که از نفس افتاد و دیگر نای نفس کشیدن نداشت،بچه همسایه هم، همان زمان به مریضی سختی دچار شد که باعث مرگش شد، خانواده طاهره خیلی ناراحت شدند و ترسیدند، طاهره از نفس افتاد،بیهوش شد و دیگر ترسشان به یأس تبدیل شد.
من محصل بودم و در کنار پدر نشسته بودم، یکی از بستگان نزدیک منزل ما بود، او که از وضعیت بچه همسایه با خبر بود، با مریض شدن طاهره،برگشت، رو به پدرم کرد و به طنز گفت: «مثل اینکه، امروز دو بار باید به آرامگاه امامزاده ابراهیم برویم» یک بار برای کفن و دفن بچه همسایه رفته بودیم و بار دیگر برای طاهره باید برویم، نمیتوانستیم کاری انجام دهیم ولی یادم هست که همه به خدا پناه بردیم و ذکر میگفتیم.
سیده خاور هاشمی (خواهر شهید) نقل می کند: مادر نومیدانه مرا صدا زد و گفت: «خاور جان! برو به زن عموت بگو بیاد.» رفتم و زن عمو را آوردم، او گریه میکرد، از گریههای بیامانش،من و مادر هم به گریه افتادیم، مادر، پارچه سفیدی را روی طاهره انداخت و مقداری گُل پرَ، روی پارچه سفید ریخت، معنایش آن است که مادر با دخترش خداحافظی کرد، صبر کردیم تا همه بیایند و دفنش کنیم.
شاید حدود نیم ساعتی گذشت تا تصمیم بگیریم که چه کنیم؟ دیدم پای طاهره،تکان کوچکی خورد، از خوشحالی،زبانم بند آمده بود،به مادر و زن عمو گفتم: «طاهره پایش تکان خورد» وقتی مادر با دقت گوشش را به قلب طاهره نزدیک کرد،صدای تپش نازکِ قلب کوچکش را شنید. پارچه سفید را از رویش برداشت و با چشمانی پر از اشک، طاهره را به آغوش کشید.
پس از اینکه طاهره به هوش آمد، او را برای معالجه نزد دکتر بردیم، پس از چند روز،از وضعیت بحرانی خارج شد و رفته رفته حالش خوب شد.
انتهای پیام/86020/ح30/ض1002