به گزارش خبرگزاری فارس از یاسوج، رضا پارسیاننژاد عصر امروز در پانزدهمین مراسم خاطرهگویی دفاع مقدس که به همت دفتر مطالعات و ادبیات پایداری حوزه هنری استان کهگیلویه و بویراحمد برگزار شد، اظهار کرد: امروز باید قالبها و ساختار سخن را بشکنیم و نسل جوان را با روزهای دفاع مقدس با خاطرات شهدا و جانبازان و آزادگان برای بصیرتبخشی هر چه بیشتر آشنا کنیم.
رئیس حوزه هنری استان کهگیلویه و بویراحمد ادامه داد: بهترین راه برای بصیرتبخشی در بین قشر جوان و نوجوان بازگو کردن خاطرات کسانی است که با رشادت و دلاورمردی و از همه بالاتر ایثار و از خود گذشتگی برای کشور و مردم آزادی و سرافرازی به ارمغان آوردند.
پارسیاننژاد با ذکر این مقدمه از خاطرات دوران دفاع مقدس و روزهایی که پدر بسیجی شهیدش به عرش پرواز کرد سخن به میان آورد.
این فرزند شهید ادامه داد: در روزهای سرد زمستان سال 65 همزمان با عملیات کربلای 5 آن روز نوجوانی در مقطع راهنمایی بودم که جنگ وارد فضای سختی شده بود و به فرمان امام و فرمانده کل قوا سپاه 100 هزار نفری محمد(ص) در حال شکلگیری بود و از استان ما تعداد زیادی از رزمندگان در قالب بسیج به این سپاه پیوستند.
پارسیاننژاد افزود: در همان روزها پدر ما نیز شور جبههها داشت و یک لحظه برای پیوستن به سپاهیان محمد آرام و قرار نداشت و به گونهای رفتار میکرد که معلوم بود بازگشتی در کار نیست.
وی با بیان حال و هوای آن روزهای خانوادهاش تصریح کرد: بیش از همه با من صحبت میکرد و همه حرفش این بود که باید چه رفتاری در خانواده داشته باشم و انگار از شهادت خود کاملا مطلع بود که سفارش دیگران را برای آینده میکرد.
رئیس حوزه هنری استان کهگیلویه و بویراحمد با بیان خاطرات خود از روزهای زیبای برفی یاسوج در بهمن ماه سال 65 و در هنگامه عملیات بزرگ کربلای پنج خاطره خود از آن روزگاران را ادامه داد و گفت: میدان هفتم تیر شهر یاسوج میعادگاه اعزام رزمندگان و از سوی دیگر مکان تشییع همه شهیدان شهرستان بویراحمد از شهرها و روستاهای دور و نزدیک بود که آن روز پدر من همراه با سایر همرزمانش به دریای بیکران سپاهیان محمد(ص) میپیوست.
این مدیر امروزی عرصه هنر و نوجوان دیروز عرصه تعلیم و تربیت از عشق و علاقه خود به هنر و البته سینما در آن دوره گفت و افزود: در آن سال فیلم سینمایی عقابها در سینمای یاسوج اکران شده بود و من هم به دلیل عشق و علاقهای که به این فیلم داشتم 17 مرتبه آن را تماشا کردم که در یکی از این سانسها هر چه اسم مرا خواندند که چه بسا بیرون بیایم و خبری را بدهند که مژدهاش را پدر در لفافه به خودم داده بود به دلیل مشغول بودن تمام فکر و ذهنم به فیلم صدای کسی را نشنیدم تا این که در بیرون از محوطه سالن سینما و در خیابان با دیدن خودروی بنیاد شهید و کسانی که مرا به طرف خود میخواندند به ناگاه زانویم لرزید و شهادت پدر را از اعماق وجود احساس کردم.
پارسیاننژاد به خاطرهای دیگر اشاره کرد و گفت: در سالهایی که در صدا و سیما مستند میساختیم خوب به یاد دارم که مادر شهید اکوانیان هرگز زیر کولر و پنکه نمیخوابید و میگفت مبادا پسرم در تیغ گرمای جنوب در عذاب باشد و من اینجا راحت باشم یا اینکه پدر شهید کرامتالله ایزدپناه میگفت؛ کرامت هیچگاه فرزندانش را نبوسید چرا که اعتقاد داشت ما مجاهدیم و باید از دنیا دل بکنیم و خود را وابسته نکنیم و شهیدانی دیگر مانند هدایتالله طیب که برای معرفی آنها و خاطراتی که دارند کمتر کار کردهایم.
انتهای پیام/2571/ش40/ظ1004