به گزارش خبرگزاری فارس از بهشهر، 9 روز از محرم، نخستین ماه قمری، گذشت، 9 روز از آغاز سال 1435 قمری؛ و چه آغاز غمانگیزی دارد و تا قیامت پایان نخواهد پذیرفت.
روزهاست که جای جای شهرها و روستاهای مازندران لبریز از نغمههای عاشورایی است، بیش از یکهزار امامزاده، حدود سه هزار و 300 مسجد و سه هزار و 300 تکیه و حسینیه، عزادار حسین هستند.
دستهها و خیمههای عزاداری به عشق حسین (ع) برپا شدهاند، فرقی نمیکند؛ شرق و غرب و مرکز مازندران همه شال عزا به تن دارند، پنج هزار هیئت مذهبی و حدود 2 هزار مداح اهلبیت (ع) زینتبخش شبهای محرم هستند.
از شب تاسوعا، عزاداریها بیشتر میشود، دیگر کسی را طاقت ماندن در خانه نیست، باید شور و عشق حسینی را با چشم ببینند و نوحهها و روضههای جانسوز، بینظیرترین و ماندگارترین حماسه تاریخ بشریت را بشنوند.
یکهزار و سیصد و هفتاد و چهار سال پیش در عصر تاسوعا، عمر سعد در تردید و هوس به این نیت که میتوان حسین (ع) را به شهادت رساند و پس از آن توبه و از جدش هم درخواست بخشش کرد؛ با دستپاچگی به سوی خیمههای یاران حق حملهور شد.
فرمان عبیدالله بن زیاد در گوشش بود که به حسین (ع) بگوید یا با او بیعت کنند و یا آماده نبردی سخت باشند.
حسین (ع) اما مهلت خواست تا روز بعد، که یک شب بیشتر با خدایش خلوت کند و از طرفی سره از ناسره جدا کند.
روز عاشورا اما در دیار علویان غوغاست، نماز ظهر عاشورا دلهای عاشورایی را اندکی آرام میکند و باز با شام غریبان کربلا دلها تسخیر میشود تا با کاروان خسته و مجروح و ماتمدیده دشت کربل، همراه شوند.
یکهزار و سیصد و هفتاد و چهار سال پیش در صبح عاشورا، 32 سوار و 40 پیاده از سپاه حق در مقابل حداقل چهار هزار نفر از سپاه باطل ایستادند.
حسین (ع) از معروف و منکر گفت؛ مگر آن سپاهیان کور و کر را دیگر فهم و ادراکی مانده بود، یک عده خود را به خواب زدند و یک عده در خواب بودند.
اما حر بن یزید از سپاه کفر جدا شد، میدانست که عزت ابدی در کنار حسین (ع) است و نه در کیسههای زر و تزویر.
عمر سعد نخستین تیر را پرتاب کرد و چه با افتخار گفت: گواهی دهید که من نخستین کسی بودم که تیر را رها کردم.
نبرد تن به تن آغاز شد و مگر کسی را یارای مقابله با سپاه حق بود و آنگاه عمرو بن حجاج فرمانده جناح راست لشکر یزید خطاب به لشکریانش گفت: آیا میدانید با چه کسانی میجنگید؟ شما با سواران و دلاوران کوفه میجنگید؛ با دلیرانی که دست از دنیا شسته و تشنه مرگ هستند؛ کسی تنها و جدا جدا به جنگ آنان نرود و همگی هجوم کنید.
جنگ آغاز شد تا ظهر ...
حسین (ع) با یارانش آخرین نمازشان را زیر باران تیر و شمشیر خواندند
دوباره جنگ از سر گرفته شد و اصحاب حسین (ع) یک به یک شهید شدند، حالا نوبت بنیهاشم است، و علیاکبر (ع) نخستین کسی است که به قربانگاه میرود.
پدر بر بالین فرزند حاضر میشود، حسین (ع) همین لحظه دیگر جان از بدنش جدا شده بود، حسین (ع) همین لحظه پرواز کرده بود و اشک از دیدگانش جاری شد.
و بعد از ساعتی دشت خالی از عبدالله و عبدالرحمن و قاسم و عباس شد، و امام تنها ماند.
حسین (ع) در تنهایی دشت، زیر باران تیرهای کفر و جلوی چشمان زینب (س) غرق به خون افتاد، خولی بن یزید اصبحی از اسب به زیر آمد تا سر آن بزرگوار را جدا کند؛ اما دست و دلش لرزید و شمر بن ذیالجوشن یا عمر سعد با بیشرمی تمام سر حسین (ع) را از تن جدا کرد.
آنگاه خیمهها زیر یورش نامردمان روزگار رفت، دیوصفتان از لباس و خوراکی و چهارپایانی که مانده بود تا زیورآلات اهلبیت (ع) را به یغما بردند.
خیمهها به آتش کشیده شد، بر پیکرهای قطعه شده شهدای دشت کربلا، اسب دواندند و آنقدر تاختند تا کینههای غدیر را فرو بنشانند.
زنها و کودکان معصوم و بیگناه به اسارت درآمدند و زینب (س) آغازگر انقلابی دیگر شد.
«و سیعلم الذین ظلموا ایّ منقلب ینقلبون»
کسانى که ستم کردهاند بهزودى خواهند دانست به کدام بازگشتگاه برخواهند گشت. (شعرا آیه 227)
انتهای پیام/86001/م/ض100230