به گزارش خبرگزاری فارس از اصفهان، دیوارهای بلند و طولانی و چندین درب بزرگ با فلشهایی که راهنما دهنده به سمت درب ورودی است، سرت را که بالا میبری فقط دیوار بلند میبینی با اتاقک نگهبانی، اما دیگر خبری از نگهبانهای ممتد نیست، دلهره زیاد است، دلهره هر لحظه زودتر رسیدن تا به درب ورودی، کنار درب که میرسی پچ پچ زیاد و هیاهو برای رسیدن به داخل زیاد است، ثانیهها و لحظهها این جا معنا پیدا میکند، لحظه شماری برای دیدن انسانهایی که آن طرف دیوار دنیایی دارند و تو اگر آنجا کسی را به امانت داشته باشی بیشتر مشتاق هستی که اول وارد شوی، گفتنش کمی مشکل است، اما اینجا دنیای زندان است، زندان دستگرد اصفهان، چه خوب، چه بد، آنجا که میروی باید عینک دودیات را برداری، تا همه چیز را روشن ببینی.
دلهره ندیدن دنیای ندیده و از دورا دور شنیده، به جای سر و صدا سکوتمان را بیشتر کرده است، نوبت به ما میرسد، داخل میشویم، وارد دنیای پشت دیوار، حدسمان درست بود، آن طرف هم شلوغ است، این شهر پر از شهروند است، اما زمان، زمان کار است، زندگی خرج دارد حتی از پشت دیوارهای بلند، زن و بچه هنوز انتظار خرجی دارند و اینجا شوق امید به بیرون نمیگذارد که بیکار بمانند، وارد محوطه کار میشویم،
تعدادی بیرون محوطه مشغول کارند و تعدادی داخل سولههای کارگاهی، به کارگاه تولیدات خیاطی و ضخیم دوزی وارد میشویم، سولهای بزرگ با جمعیت زیادی از زندانیان هر کدام پشت یک چرخ خیاطی نشستهاند، سرشان پایین است، صدا فقط صدای چرخ است، چرخ سازندگی، کیف میدوزند محکم و مقاوم، قرار است آن طرف شهر کیفها را بفروشند، تا خرجی خانوادهای تامین شود، نگار منتظر پدر است و پدر هر لحظه شوق دیدار دختر را دارد، اما نمیتواند با دست خالی او را ببیند، برای همین هر چند کم اما کار میکند که خرجی کمی برای خانواده داشته باشد تا خجالتزده آنها نباشد.
اینجا نگاهها کادربندی است و زبان حرفی برای گفتن ندارد، اما اگر نگاهشان به نگاهتان گره بخورد، میتوانی یک دنیا حرف نزده را از چشمانشان بخوانی.
کمی آن طرفتر کارگاه صنایع دستی و مصنوعات چرمی و مجسمههای چینی است، از هنرهای دستی جذاب و پرکار، عدهای دیگر از زندانیان آنجا مشغول به کار هستند، با چرم طبیعی و هنر دست نقشآفرینی میکنند، واقعا باورکردنی نیست، یک زندانی که شاید پیش از این دست خود را به خلاف آلوده میکرد اکنون با همان دستان هنر خلق میکند آن هم برای قرآن.
میگویند قیمت هر جعبه قرآن چرمی 250 هزار تومان است، اما احتمالا باید حاصل دست رنج آنها را پشت ویترینهای شیک صنایع دستی ببینیم، از امروز کمی با دقت بیشتری از مغازههای صنایع دستی رد میشویم و نگاه میکنیم شاید این کار هنری حاصل دسترنج یک شهروند از دنیای زندان باشد.
کارگاه تراشکاری دیگر کارگاه زندانیان است،کارشان با آهن است، جوش میدهند تکهپارههای آهن را تا دستسازی برای پاهای خسته باشد، از این پس وقتی در نیمکتهای انتظار ایستگاه اتوبوس مینشینید به یاد بیاورید چهره خسته آن مرد زندانی که با خال جوشهای پشت سر هم این نیمکتها را به هم جوش داد تا مدت انتظار در ایستگاه با نشستن روی نیکمتها به ما خیلی نمود نکند.
در بیرون محوطه بیرونی حیات زندان یکسری مشغول به کار هستند، مشتاقند که لب به سخن بگشایند، نگاهشان با تو حرف میزند، اما نمیتوانی قاضی شوی و حکم کنی که چرا و چه کسی مقصر تغییر دنیای آنها است.
اینجا کارگاه دیگری هم دارد، جایی که زندانیان برای بقیه پاپوش میدوزند، کارگاه کفاشی با 46 زندانی مشغول به کار، کفش میدوزند، کفشهای شکیل چرمی برای اینکه قدم به قدم راه بروی و از آزادی لذت ببری، شاید برای یک مرد خانه باشد، شاید برای یک تازه داماد برای آغاز نخستین شب زندگی و یا شاید آذین ویترین مغازهای کفش فروشی برای چشمنوازی عابران پیادهرو. مهم نیست که این کفش را چه کسی و کجا دوخته است، مهم قدمهایی است که با آن بر میداری.
یکی از زیباترین کارگاههای این زندان، کارگاه تولیدات میناکاری و قلمزنی است، 34 نفر استادکار و میناکار در این کارگاه مشغولند، گفته میشود که بزرگترین کارگاه قلمزنی کشور در زندان اصفهان است.
این کارگاه اوج احساس است، چندین جوان هنرمند با حوصله تمام نقشنگاری میکنند، دانه دانه بشقابهای فیروزهای که با خاطره روزهای تنهایی گره خورده است، تق تق ضربهها چاشنی بیقراری است اما قرار است هنرشان نقشبند تزئینی ویترینی زیبا باشد.
داخل محوطه بیرون، تعدادی زیر سایه درخت نشسته و مشغول خواندن هستند، سراغشان را گرفتیم، حافظان قرآن بودند، داشتند قرآن حفظ میکردند،به ازاء هر جزء قرآن یک ماه به مرخصی میروند شاید این حافظان نظر کرده باشند، شاید به برکت حفظ آیههای قرآن برق ندامت در دل آنها افتاد و ورق زندگی برگشت، گفته میشود تا کنون 400 نفر بین یک جزء تا هفت جزء قرآن را حفظ کردهاند.
کنجکاوی بوی گلاب، قفس مرغ عشقهای بالای سر و دربهایی که یادآور نقش خانه کعبه و کتابت رنگی قرآن با تمام اعرابها ما را به کارگاه کشاند، 12 زندانی با جرائم سنگین قرآن را به طرز ماهرانه و باور نکردنی دو سال است که کتابت میکنند فقط به شوق بخشش، به امامرضا(ع) متوسل شدهاند و به آستان قدس رضوی هدیه میکنند و در عوض ضامن آهو قرار است ضامن آنها شود و به دل شاکیان بیندازد که به برکت همین اثر معنوی بینظیر زندگی دوباره را به آنها برگرداند.
کمی پیادهروی ما را به یک مرکز هدایت میکند، دست خودمان نیست، تابلوی بالای آن ما را فرا میخواند، «مهد کودک غیر انتفاعی حضرت علی اصغر(ع)» میدانیم آنجا چه خبر است، اما صد و یک سئوال و چرا برایمان پیش میآید، تاب دیدن چشمان کودکان معصوم را نداریم اما با خود میگوییم شاید از دیدنمان شادمان شوند، پلهها را آهسته بالا میرویم، چشمان سبز پسرک و مردمک براق چشمانش اشکمان را جاری کرد، دیوارها همه رنگارنگ است، اما انگار که دل این کودکان یک رنگ بیشتر ندارد رنگ دلتنگی از مامان و بابا.
بغض ناخودآگاه گلویمان را میگیرد، تنها پناه این کودکان معصوم که به جرم گناه مادر و پدر در این محل زندگی میکند، مربیان آنها هستند، فضا شاد است و جای آرامی است، اما آغوش خانواده و مادر و پدر چیزی دیگری است، ارتباط برایشان سخت است، هر چه صدایشان میکنی از تو دوری میکنند، مربی میگوید، بسیار بچههای خوش سر و زبانی هستند اما الان غریبگی میکنند.
وی گوید، هستند کودکانی که در زندان متولد میشوند و در این محل نگهداری میشوند، اما برخی از آنها تا شش سال اینجا و برخی هم توسط اقوام نزدیکشان تا زمان زندانی بودن والدینشان نگهداری میشوند.
چهرههای معصومانه و کودکانه، فقط و فقط برای ما آرزوی خوشبختی این کودکان را در ذهن متبادر میکند، هنوز از فکر کودکان خارج نشدهایم که وارد بند نسوان میشویم، جایی که زنان زندانی هستند، آنها هم مشغول به کار هستند،اما شاید اگر پای درد و دلشان بنشینی میگویند که چقدر دوست داشتند که برای فرزندانشان در خانه خویش مادری کنند.
بیشترشان قربانی مواد مخدر هستند، اما باید روزها را دور از خانواده خویش بگذرانند، قالیبافی، میناکاری، چرمدوزی، خیاطی هر کس به کاری، هر یک روز که میگذرد یک قدم به امید دیدار بیشتر میشود.
دار قالی، تنها دفترچه خاطراتی است که زنان زندانی با هر یک گره آن آواز دلتنگی و لا لا لای لای خود را زمزمه میکنند و میشمارند دانه دانه گرههای قالی را با روزهای تمام نشدنی زندان، یکی به نیت دلتنگی رضا، یکی به نیت دلتنگی زهرا، یکی به نیت مادر و دیگری به یاد دلتنگی برادر، اما خدا آنها را از یاد نبرده است، دلشان بشکند و به حق باشد، فرجی میشود.
صدای سوزناک آواز یک زندانی در سالن اجتماعات که میخواند «یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه لیلا نشست»، ما را به داخل سالن کشاند، هر چه میخواند، با سوز دل میخواند،روی سن ایستاده است و شبیه خوانندهها، اما بدون آن همه ژست خوانندگی، صدای خوبی دارد، آزاد شود میتواند خواننده خوبی شود،بعد از شعر مجنون یادش به دوران کودکی افتاد، شعر «یاد شور و حال کودکی برنگردد دریغا! قیل و قال کودکی برنگردد دریغا» را با همنوازی سازی آهسته میخواند و ما ناخودآگاه زمزه زمزهکنان با او همراه میشویم، اینجا همه مشترکاند،یاد دوران کودکی همه را به دنیای کودکی پیوند میزند.
بند،بند، پیچ در پیچ، میله به میله، انتظار و انتظار گذر از دیدن قسمتهای مختلف زندان همه و همه ما را به راهرویی شلوغ و پر هیاهو راهنمایی میکند، جایی که چشمان منتظری که هر لحظه منتظرند برای دیدار در کابین ملاقات و دیدار در محوطهای باز. جایی که تیک تیک ثانیههای ساعت و ضربان قلب هماهنگ میشود و هر دو تند تند میزند مادر به دیدار فرزند، فرزندان به دیدار پدر، پدر و فرزندان به دیدار مادر، و شاید اقوامی که هنوز زندانی خود را از یاد نبرده و برای رفع دلتنگی آن به دیدار آمده است، شاید بهترین و بدترین قسمت زندان همین قسمت باشد.
اینجا دیگر همه احساس برانگیخته میشود، چه لحظه سختی است، وقتی مادر پسر بچه خود که فریب خورده عدهای شده و اکنون زندانی است را در آغوش میگیرد و پسر بلند گریه میکند و میگوید که پشیمان است و مادر در حالیکه صورتش با اشک شسته شده است، به فرزندش دلداری میدهد که مرد گریه نمیکند، بسیار دردناک است.
جدا شدن از آغوش مادر و مدتی دور بودن از او، آن هم در زندان برای پسری که شاید 18 سال بیشتر ندارد واقعا سخت است، فضا سنگین و تحمل این صحنهها مشکل است، کاش زمان اینجا برای دقایقی میایستاد، دلها اینجا هر چند کوتاه چه سبک میشود وقتی که دیدارها تازه میشود.
زمان زمان خداحافظی است، فقط و فقط کاری که میتوان کرد این است که برای آزادیشان دعا کرد، برای کسانی که در اثر تصادف، مهریه،چک بلامحل، بدهی، مواد مخدر و شاید جرائم سنگینتر، قتل و یا هر مورد دیگری در زندان هستند.
جور دیگری باید دید و جور دیگری باید دعا کرد که شاید خیرانی پیدا شوند که مال خود را برای آزادی تعدادی زندانی صرف کنند، باید دعا کرد، برای اینکه اولیای دمی از خون عزیزشان بگذرند و اجازه ندهند خانوادهای دیگر عزادار شوند، باید دعا کرد برای توبه برای تحولی واقعی در عمق وجود این زندانیان، باید دعا کرد که خدا از فضل و کرم خویش آنها را ببخشد و از سر تقصیرشان بگذرد تا زندانیان بتوانند زندگی دوبارهای را این طرف دیوار را دوباره تجربه کنند.
=============
گزارش از: نفیسه راهداری
=============
انتهای پیام/63012/ع40/ژ1001