به گزارش خبرگزاری فارس از قزوین، گذشت و ندانستیم که چگونه گذشت، روزهایی گرانقدر که قدر آن را ندانستیم و از دستشان دادیم، دلم میسوزد که چرا هنوز عدهای در دامنه کفر قدم بر میدارند و به خیالشان در حال صعود قله پیروزی هستند، دلم میسوزد که چرا عدهای آنچه را که میبینند باور میکنند و به ورای آن باور ندارند، دلم تنگ میشود برای روزهایی که لبهایی خندید و لبهایی ترک خورد، چشمانی روی هم رفت و برای همیشه بسته شد و تنها شعری را سرود برای آزاده زندگی کردن یک ملت.
چقدر سخت است دیدن و به اجبار خندیدن به جای گریستن، ای کاش فقط یک بار لبهایتان بجنبد تا دلهایمان شفا بگیرد ما هنوز منتظریم تا برگردید، شوق رهایی که در چشمانتان سرودن گرفت از آن لحظه غربت دلهای ما را به تسخیر در آورد.
میگویند ما نسل سوختهایم، نه میتوانیم مانند هم سالهایمان فکر کنیم و نه بودیم تا به یاریتان بشتابیم چقدر سخت است در برزخ بودن، ما میان دو نسلیم که فاصله بین آن بسیار است، نوشتن درباره نسل پروانهها سخت است به راحتی در قاب نمیگنجند و به خواب نمیآیند، وصف کردنشان مشکل است، قلم کم میآورد گاه مینویسد و گاه نمینویسد و گاه از حرکت میایستد و ما برای نمایش شیدایی آن آسمانیها، خود شیدا شدهایم.
در تجلی حق تکرار وجود ندارد، یک بار میآیند و یک بار گلچین میشوند پیش از آنکه ببینیشان و بشناسیشان، یاریمان کنید و مدارا کنید با مشتریهایی چون ما،قلم به دست و سر در گم به دیار شما آمدهایم.
و من به تعداد شهدایی که میشناسم بزرگ میشوم، در اتوبوس شب صحنهای است که مرحوم خسرو شکیبایی از پسرک میپرسد: چند سالت است و پسرک پاسخ میدهد: 17 سال و یک کشیدهای که از خود خسرو شکیبایی خورده بود که دیدار با هر شهید برای ما حکم آن کشیده را دارد، مثل ماه محرم، ماه رمضان، دیدار با هر خانواده شهید قبل از هر برکتی حکم بزرگ شدن ما را دارد.
بزرگمان کنید آنقدر که مثل شما تاب ماندن نداشته باشیم و دل بکنیم از این زمین خاکی، ما را آسمانی کنید، مسافران وادی خطر پویندگان راه بقا خدا نکند که فقط عکس شما در دلهایمان نقش بندد و نه مشیتان. برای تماشای قابهای غیرت چه بهایی باید پرداخت؟ متاع قلیل جان کفایت میکند و دست بلند دعا با رمز یا الله یا الله یا الله ... .
=========
سمیرا حمیدی
=========
انتهای پیام/ش10