اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

دانشگاه

این دانشگاه رد خون دانشجویان را روایت می‌کند

دانشگاه تهران همان دانشگاهی است که شاهد شهادت سه دانشجوی عدالتخواه و استکبارستیز کشور در سال 1332 بود، این امر بهانه‌ای شد تا با دانشجویان دانشگاه مادر از خاطرات‌شان در روز دانشجو صحبت کنیم.

این دانشگاه رد خون دانشجویان را روایت می‌کند

گروه دانشگاه خبرگزاری فارس،  ۱۶ آذر، روز دانشجو است؛ به حق هم روز دانشجو است و هیچ وقت این روز را نمی‌توان از دانشجویان گرفت. اگر چه قصه دانشجویان در تاریخ ایران، قصه ای پر درد است و همراه با مبارزه برای عدالت خواهی؛ ولی دانشجویان دلی امیدوار و سری پرشور و چشمی به آینده دارند و می‌خواهند همچون سیمرغی از پس خاکستر‌ها بیرون آیند و رنگ و بوی امید را در دل جامعه پرورش دهند، از این رو به بهانه روز دانشجو به دانشگاه مادر کشور رفتیم و با دانشجویان این دانشگاه به گفت‌وگو پرداختیم و از آن‌ها خواستیم خاطرات خود را از روز دانشجو در سال‌های گذشته بیان کنند.

یکی از دانشجویان به سه سال قبل برمی‌گردد و خاطره ای از روز دانشجوی زمان کرونا و مجازی بودن کلاس ها عنوان می کند، آن زمان که تازه دانشگاه تهرانی شده بود و هنوز سر در دانشگاه را ندیده کلاس‌هایشان مجازی شد؛ «چند روز پیش کارت دانشجویی ام با یک کارت پستال و هدیه از طرف دانشگاه پست شد دِر خانه، کیک می پزم برای شب تولد خواهر کوچکم، بابا بعد از ظهر از بیمارستان می‌آید و می‌گوید مامان بزرگ را بستری کرده‌اند و خدارو شکر بیماری هنوز عود نکرده است، دوستم قرار است بیاید دم در خانه کتابم را امانت بگیرد، هوا سرد شده و دانه های برف، ریز ریز می‌بارد. 

با شنیدن زنگ آیفون میفهمم خودش است. با بی حالی وسط کیک پختن لباس می پوشم و کتاب را برمیدارم. در ورودی ساختمان را که باز میکنم دوستم را میبینم که همراه یکی از بچه های مدرسه زیر برف پیاده آمده‌اند، کتاب را که جلو میبرم با ذوق می‌گویند برای کتاب نیامده ایم، «روز دانشجو مبارک» نمیدانم چه بگویم، حسابی شوکه می شوم و دلم می خواهد غم این روز‌ها را همانجا با اشک شوق گریه کنم. کادو را باز می‌کنم، زیبا و دوست داشتنی، یک پیکسل است که رویش شعری همه حرفم را به زبان می آورد: « ذوقی چنان ندارد بی دوست زندگانی».

* زخم قانون لب تظلم ماست

دانشجوی دیگر هم به خاطراتش در زمان مجازی شدن کلاس ها به دلیل شیوع بیماری کرونا برمی‌گردد و می‌گوید: خبر مراسم امسال را اولین بار در گروه های دانشگاه می‌بینم، معمولا انجمن‌های  مختلف برنامه‌های مختلف برگزار می‌کنند و گویا این برنامه را انجمن علمی دانشگاه برگزار می‌کند، بچه ها از شعری که برای بنرهای مراسم استفاده کرده اند صحبت می کنند و می‌گویند که از احمد بابایی است. 

چیزی که آن روزها معنی اش را به سختی میفهمیدم: «زخم قانون لب تظلم ماست بشنوید این صدای مردم ماست»، خیلی ذوق دارم. هنوز به دلیل مجازی شدن کلاس ها بخاطر شیوع بیماری کرونا از پشت صفحه موبایل و زیر لحاف درس میخوانیم و آنطور که باید دانشگاه را ندیده ام، اما هر طور شده باید مراسم امسال را شرکت کنم، حس می‌کنم احمقانه است مراسمی که بخش های منقطعش را چند سال قبل از دانشجو شدن با ذوق و حسرت از صفحه نمایشگر موبایل میدیدم، حال به این راحتی از دست بدهم. 

روز موعود فرا می‌رسد، راهی می شوم، فرصت وارد شدن از سردر دانشگاه را هم کرونا از ما می گیرد. خیابان ۱۶ آذر را با سرمستی گز می کنم، از کنار نرده‌های سبز رنگ میگذرم و وارد دانشگاه می شوم، کمی جلوتر چهار راه فنی است، بنر‌های پارچه ای سفید رنگ با شعار نویسی مشکی در عین سادگی جلوه ای خاص به فضای دانشگاه داده است، چهار راه فنی را بالا میروم، طبیعی است که مراسم در دانشکده فنی برگزار شود، همان جایی که سال ها قبل این واقعه رخ داده است، همه چیز برایم تازگی خاصی دارد، دلم میخواهد کسی حالم را بفهمد تا از خوشحالی داد بزنم و برایش همه چیز را بگویم که دارم بال در 
می آورم و چقدر شوق دارم همه راز و رمز این دانشگاه را زودتر بفهمم. 

دنبال بچه ها چشم می‌گردانم، وارد دانشکده که میشوم از بین جمع هانیه را می بینم که با بقیه جلوی در تالار شهید چمران ایستاده اند و صحبت می کنند، از همان پله هایی که سال ها قبل شاهد رد خون دانشجویان بر روی خود بوده است بالا میروم، در و دیوار قدیمی دانشکده با آدم حرف میزند دلم میخواهد از همه چیز عکس بگیرم، وقت نیست، وقت هم اگر باشد خجالت نمی‌گذارد.

به سمت هانیه و بچه ها پرواز می کنم، بعد از سلام و احوال پرسی همیشگی هانیه من را به چند نفری معرفی می‌کند. وارد سالن می شویم، درست در لحظه اول یکی از بچه ها پایش را اتفاقی چنان روی کفشم میگذارد که علاوه بر کفشی که برای اولین بار پوشیده ام، پایم هم له می شود. کمی از آن ذوق، جایش را به دلخوری از له شدن کفش نو می‌دهد و بهانه خوبی جور میشود که تا آخر مراسم یک نگاهم به برنامه و نگاه دیگرم به کفشم باشد. تازه حواسم به آرایش تالار می افتد، بنر های سفید در دو طرف تالار شهید چمران نصب شده است با همان شعر برنامه: «زخم قانون لب تظلم ماست، بشنوید این صدای مردم ماست.»
تالار کم کم پر می‌شود.

ذوق دارم ببینم کدام یک از مسؤولان امسال قرار است به دانشگاه بیاید، اما گویا مهمان برنامه امسال نمایندگان اقشار مختلف مردم هستند. یکی از دانشجوها روی صحنه می‌آید و از روند پیگیری های ماجرای کارگران هفت تپه صحبت می‌کند، نماینده قشر فرهنگی، یک معلم و مادر یکی از دانشجوهاست و به ترتیب نماینده اقشار دیگر از جمله سربازان هم می آیند.

حال نوبت شعر خوانی آقای میلاد عرفان پور است. بعد هم حاج آقا علی اکبری می آید و سخنرانی می‌کند. دانشجویان بسیجی، معترض از بعضی عملکردها شعار حق طلبی سر می دهند. کمی بعد وسط مراسم با دوستم عکس سلفی می‌گیریم. دیر شده و راهم دور است. باید زودتر به خانه برگردم. پاییز دانشگاه چشم نواز است. دلم می‌خواهد تا دانشکده ادبیات هم بروم تا ببینمش اما حیف، فرصت نیست. با همان ذوق لبریز، به خانه برمی‌گردم.

یکی دیگر از دانشجویان دانشگاه مادر می‌گوید: امسال همه چیز فرق می‌کند. آشوب ِمهرش و داغی که آبانش بر جانمان گذاشت ما را هر چند کم اما بزرگ کرد. خون شهدا هنوز بر خیابان ها گرم است. هنوز از جلوی دانشکده حقوق که رد میشوم یاد دسته عزاداری شاهچراغ می افتم.

یاد دسته عزاداری، تجمع جلوی دانشکده علوم پزشکی، صدای شعارها و مقابلش فحش شنیدن ها و غم اینکه چرا جلوی هم بایستیم وقتی که هموطنیم انگار به دیگر خاطرات پردیس مرکزی اضافه شده و با هر ثانیه که می گذرد، روی چهره دانشگاه رد می اندازد. چند روز قبل از روز دانشجو، فضا کمی آرام تر شده است.

بنرهای سفید با شعار نویسی ها در چهار راه های اصلی دانشگاه و پارچه های سفید نواری با کلید واژه‌هایی از جنایات آمریکا روی همه شمشادهای پردیس مرکزی خودنمایی می‌کند.

* ۱۶ آذر ۱۴۰۱ در دانشگاه مادر میهمان هستیم

یکی دیگر از دانشجویان خاطرات روز دانشجو در سال گذشته را بیان می کند؛ ۱۶ آذر ۱۴۰۱ حدود ساعت ۷:۳۰ صبح، زودتر از همیشه به انقلاب می رسم. از خیابان ۱۶ آذر بالا می روم، شلوغ شدن در ورودی ۱۶ آذر خبر از دقت حراست برای ورود به دانشگاه را دارد. به هر سختی از میان جمعیت میگذرم و وارد میشوم. کمی که میروم، چهار راه مسجد تازه با صف طویل تحویل کارت ورود به برنامه مواجه میشوم. تا کی قرار است منتظر باشیم خدا می‌داند. برنامه امسال در دانشکده خودمان برگزار می شود. دور تا دور دانشکده ادبیات دانشگاه تهران با پارچه سفید پوشانده و از بقیه دانشگاه جدا شده است و به دلیل مسائل امنیتی کسی را بدون کارت راه نمی دهند. مهمان برنامه امسال رئیس جمهور است و این همه دقت برایم سخت و البته طبیعی است.

کمی که می گذرد غر زدن چند نفر از دوستان و دانشجویان حواسم را جلب می‌کند که این صف قرار نیست منجر به ورود همه ما شود. تعداد ثبت نامی‌ها بیشتر از کارت های صادر شده است و کارت به همه نمی رسد.

همین کافی است تا ماندن در آن صف طولانی را کسالت بارتر کند. چند نفری از دانشجویان که به موقع ثبت نام کرده‌اند و کارت ورود گرفته‌اند به احترام بقیه وارد دانشکده نمی‌شوند. بیرون دانشکده، روبه روی مسجد دانشگاه تهران ایستاده ایم، عده‌ای غر می زنند، عده ای کارتشان را تحویل می‌گیرند و با خوشحالی به سمت محل برگزاری برنامه می‌روند، عده ای عصبانی ایستاده اند، ساعت از ۹ هم می‌گذرد. 

تقریبا ناامید شده ایم، کارت ها که تمام می شود دانشجویان هم از جلوی مسجد پراکنده می شوند و منتظر به راه ورود به دانشکده ادبیات نگاه می کنند. چند نفری از داخل دانشکده خبر می آورند که تالار فردوسی هم پر شده و دیگر ظرفیت ندارد. باز منتظر می‌مانیم، اما سرمای هوا کم کم ما را وادار به رفتن می‌کند.

به دانشکده ادبیات می رسیم حال دیگر برنامه ریاست جمهوری تمام شده است و همه می‌توانند وارد دانشکده شوند. چند نفر از مسئولین را از دور می بینم که توسط دانشجو‌ها دوره شده‌اند و صحبت می‌کنند. خیل جمعیت کم کم از حیاط دانشکده ادبیات پراکنده می‌شوند. برنامه بعدی بدون حضور رئیس جمهور و مربوط به بسیج دانشجویی دانشگاه است. باز هم منتظر می‌مانیم. آرایش صحنه برنامه عکس شهدای اغتشاشات ۱۴۰۱ را نمایش می‌دهد. تصویر شهید عجمیان و شهید علیوردی توجهم را جلب می‌کند.

به خصوص که یکی از مهمانان برنامه برادر شهید عجمیان است. کمی بعد از شروع، مجری از ایشان دعوت می‌کند؛ که روی صحنه بیاید. با چهره ای بی توقع می‌آید، چند کلمه‌ای صحبت می‌کند و بعد از تشکر مجری می‌رود. دلم آتش می‌گیرد.

به احترامشان می‌ایستیم و این بخش برنامه تمام می‌شود. بخش های بعدی برنامه ادامه دارد اما آن همه معطل شدن سر صبح خسته‌ام کرده است. می‌روم امشب بخش هایی از برنامه ریاست جمهوری را در تلویزیون و اخبار می بینم تا بفهمم در تالار فردوسی چه گذشت. برای بار چندم برایم اثبات می شود که دنیا و اتفاقاتش آن طور که برنامه ریزی می کنیم پیش نمی‌رود و باید به دیدن مراسم امسال از صفحه تلویزیون اکتفا کنم.

پایان پیام/

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول