به گزارش خبرگزاری فارس از قروه، هنوز همسن و سالهایت سرگرم بازی بودند که تو راهی شدی تا رسالتی بزرگ را به جای آوری، رسالتت سربلندی انسان بود...
عاشورا بر مدار سه سالگی تو میچرخید و در این چرخش سخت، عجب صبری داشتی تو، نمیدانم این همه صبر را از چه کسی به ارث برده بودی اما شنیدهام که روزگاری بانویی 18 ساله همین درد و رنجها را تحمل کرد تا امامت بیولایت نماند و اینک تو با دستان کوچکت صبر و سختی را به آغوش گرفتی تا فرات دیگر توان لانه کردن در چشمهایت را نداشته باشد...
نمیدانم چه رازی بود در نگاه سنگین کودکان کربلا که تاریخ را برای همیشه در این برهه از خود مسخ کرده است، اما یزیدیان این نگاه شما را ندیدند ...
کوفیان اجر رسالت جدت را خوب ادا کردند و چه خوش داشتند حرمت شمایی را که با قرآن از سوی والا پیامبر انسان سفارش شده بودید... راستی چه روزی خواهد بود آن روز که در کنار حوض کوثر پیامبر(ص) شما را از امتش طلب خواهد کرد.
تمام دردهایت یک طرف و از دست دادن زانوانی که رویشان به خواب میرفتی و نیایشهایت را میخواندی، طرف دیگر... .
وقتی میان خون و آتش، صدای گریهات، دل سنگ را میلرزاند و پاهای تاولزدهات، سختیها را گلایه میکرد، همه چشمها کور بودند و دلها سنگینتر از آن بود که بار سنگین دلت را سبکتر کند... .
آن شب که کوه بغضهایت در برابر سر بریده بابا سرباز کرد، چه رسوا شدند آنان که فکر میکردند حسین در کربلا ماند...
پیغامبری رسم شماست شما آلالله هستید، از عمه زینبت آموختی که همه بغضها را فرو ببری و تنها از زیباییها بگویی، هر بار که از کاروان جا میماندی این سر بریده عمویت عباس (ع) بود که همچون ماه شب چهارده نورافشانی میکرد، آخر ماه بنیهاشم نگران همیشه برادرزادههای خود است.
هر بار که زمین میخوردی، چشمان پدر پر از اشک میشد، هنوز سر بریده 72 سردار نگران کاروانی بود که عشق را به پیش میبرد و منزل به منزل زیبایی های کربلا را به رخ دشمن میکشید.
در خرابه شام که کاروان عشق زمینگیر شد، بهانهگیر شدی، چند روز بود که بابایت را ندیده بود، تو بیشتر از همه دخترها بابایی بودی، سه ساله بودی ولی گریههایت خواب یک شهر آشفته را آشفتهتر از همیشه کرد...
آشفتگی حق آنان بود که یک روز تمام تو خاندان پاکت را کافر خواندند و به سویتان سنگ انداختند، یادت هست آن لحظه که سنگ به پیشانی بابا خورد چشمانت چقدر بیتاب بغل گرفتن بابا شد؟
یادت هست به کودکان شامی میگفتی اگر عمویم عباس بود، اگر برادرم علیاکبر بود، اگر بابایم حسین بود و دلت نیامد ادامه بدهی چون هیچ کدامشان نبودند.
پدر، درد بزرگ مانده در سینهات را گوش خواهد سپرد؛ حتی با سر بریده. تمام ماتمت را بیرون بریز دختر آفتاب...
خوب میدانی که سر بریده پدر همچون همیشه حرفهایت را میشنود، درد دلهایت با پدر تمامی ندارد، به اندازه همه دنیا برایش حرف داری، دلت بیتاب پدر شده، چشمان نگران بابا هم هوایی دختر سه سالهاش شده است، زمین بیش از این تحمل ندارد که تو را بر روی خود جای دهد، پس بال بگشا که اینک دروازه آسمان، به صدایی که تنها تو میشنوی برایت گشوده میشود.
به آسمان نگاه میکنی. پدر، آنجا به انتظار و لبخند تو را طلب میکند تو چون رودی زلال و مواج که عمود ایستاده باشد قد میکشی و سر به آن سوی ابرها میبری و به ناگاه از زمین بریده میشودی و در بیکرانگی لاجورد، در عمیق کهکشانی دور، از زمینیان پنهان خواهی شد.
زندگینامه حضرت رقیه (س)
با درخشیدن حضرت رقیه(س) در سال 57 هجری قمری، خانه امام حسین (ع) و اماسحق گرمای تازهای یافت، حضرت رقیه(س) در اوان کودکی مادر را از دست داد و در دامان عمهاش حضرت زینب(س) تربیت شد. در سال 60 هجری قمری حضرت رقیه(س) به همراه کاروان راهی کربلا شد. گویند در روز عاشورا هنگام وداع حضرت امام حسین(ع) با اهل بیت، حضرت رقیه (س) خواب بود و پدر را ندید از این رو بارها از عمهاش زینب(س) سراغ پدر را میگرفت. پس از واقعه جانسوز عاشورا، کاروان اسرا به همراه سرهای مطهر شهدا ابتدا به کوفه و سپس به شام حرکت کرد.
پس از ورود اهل بیت امام حسین(ع) به شام، آنها را در خرابهای نزدیک کاخ یزید ملعون جای دادند. سختیهای بسیار خرابه شام حضرت رقیه(س) را به شدت آزرده بود و یکسره بهانه پدر را میگرفت. یزید ملعون دستور داد سر پدر را برای او ببرند.
حضرت رقیه(س) سر پدر را به دامان گرفت و درد دلها با سر بریده پدر کرد و سرانجام جان به جان آفرین تسلیم نمود و در همانجا غریبانه به خاک سپرده شد.
به راستی تصور این مصیبت که کودکی تنها با 3 سال سن با غم بیمادری و فراق بابا و تحمل آن همه مصیبت جانگداز باز هم مورد آزار و اذیت قرار میگیرد. قلب هر موجود با احساسی را به درد میآورد.
امروزه مرقد مطهر این نازدانه اباعبداللهالحسین(ع) در شهر شام در سوریه به صورت بارگاهی عظیم و آبرومندی برای زیارت مشتاقان اهل بیت پیامبر(ص) درآمده است و همه روزه هزاران نفر عاشق به کوری چشم دشمنان آن عزیز را زیارت میکنند. اللهم الرزقنا زیارتها فیالدنیا و شفاعتها فیالآخره
چشمهای بارانی کودکان به یاد کودکان کربلا
ظهر امروز چشمهای کودکان قروهای پابه پای آسمان ابری شد و بارید بر غمهای رقیه(س)، اگر چه دانشآموز دبستانی بودند اما به وسعت سیمای کودکانهشان اشک میریختند و برای دختری سه ساله سوگواری میکردند که دلیل مظلومیت پدرش بود.
گریههای برخی خیلی جانگدازتر بود، نزدیکشان شدم تا دلیلش را بدانم، یکی از آنان اسرا نام داشت، وقتی پرسیدم چرا گریه میکنی؟ گفت: برای حضرت رقیه(س)، گفتم آخر گریه تو با بقیه دوستانت خیلی فرق دارد، صورتش را با مقنعهاش پوشاند و گفت: آخر من هم بابا ندارم، بابام پارسال شهید شد...
یادم میآید در این دو سال چند نفر از شیرمردان قروهای به شهادت رسیدهاند که فرزندانی هم سن و سال رقیه، علیاصغر و دیگر کودکان عاشورایی بودند و برخی از آنها امسال بدون پدرشان به هیئت عزاداری میروند.
یکی از اساتید حوزه و دانشگاههای استان خراسان رضوی در همایش بزرگداشت مقام حضرت رقیه(س) که در دبستان دخترانه شاهد قروه برگزار شد، گفت: حماسه شکوهمند روز دهم سال 61 هجری، مملو از زیباترین طرحها و نقشهایی است که تنها خدای متعال میتواند آن را طراحی کند.
حجتالاسلام سیدمحمود حسینینیا افزود: حضور کودکان در عاشورا، سند مظلومیت امام حسین (ع) و نفی جنگطلبی ایشان بود که دشمنان به زاده پیامبر نسبت میدادند.
وی عاشورا را چراغ همیشه درخشان فرا راه بشریت اعلام و اظهار داشت: هر یک از آزادمردان و شیرزنان عاشورا، به سهم خود بر اعتلا و سربلندی این حماسه افزودند اما کربلا از حماسه کودکانی که در این سفر جاودانه هم پای ایثارگران و جانبازان عاشورا حضور داشتند، رنگ و بوی دیگری گرفت.
حسینینیا در پایان اظهار داشت: این کودکان اگر چه نجنگیدند اما حضور و شهادتشان نقش مهمی در عزت و عظمت ابعاد قیام و نیز شتاب بخشیدن در فروپاشی بنیان ظلم و استبداد در جامعه اسلامی داشت.
گزارش و عکس: کلثوم مومنی
انتهای پیام/79009/ش40/ف4004