به گزارش گروه دفاع مقدس خبرگزاری فارس از ساری، طلبه شهید حامد سروی در سال 1345 در روستای سروکلای شهرستان جویبار به دنیا آمد.
این شهید بزرگوار در طول دوران دفاع مقدس به عنوان رزمنده در گردان امام محمدباقر(ع) لشکر ویژه 25 کربلا مشغول به جهاد بود و سرانجام در روز 30 مهرماه 1365 بر اثر بمباران هوایی دشمن به عقبه لشکر 25 «پادگان هفت تپه»، پیکر پاکش همچون شمع سوزان عشق، در راه اماماش، خالصانه و ذره ذره سوخت و ملکوت اعلی پر کشید.
* مهمان حوریان
برادر شهید نقل میکند: پس از شهادت دوستانش، شهید غلامرضا داودی و شهید عباس داودی، حامد خیلی افسرده و غمگین بود و همیشه در یاد آن دو رفیق سفر کرده، بیتابی میکرد، پدرم که این وضعیت را دید، سعی کرد تا با شیوههای مختلف او را از این حالت در آورد، برادر شهید غلامرضا داوودی را واسطه قرار داد تا او را راضی به ازدواج کند.
هر چه حامد میگفت که من شهید میشوم، خودتان را به زحمت نیندازید، دیگران قبول نمیکردند، سرانجام راضی شد که به «سروکلا» برود و نزد عمویش حجتالاسلام شیخ علی سروی برای ازدواج استخاره بگیرد، برای ازدواج چند خانواده را نشان میکنند و برای هر کدام استخاره میگیرند، ولی در کمال تعجب همه استخارهها بد میآید.
حامد پس از این قضیه گفت:
- «عمو جان! من که گفتم زنهای این دنیا قسمت من نمیشوند.»
کمتر از 45 روز بعد، حامد میهمان حوریان بهشتی بود.
* به دنبال سوز عشق
برادر شهید نقل میکند: شیخ روحالله داوودی، یکی از دوستان و همسنگران برادرم حامد بود که تا آخرین لحظههای شهادت حامد با هم بودند و نقل میکرد که بارها میدیدم که عجز و نالههای حامد، پس از نماز شب ترک نمیشود و بسیار گریه میکند.
یک بار به او گفتم که چه چیزی از خدا میخواهی که اینگونه بیتابی میکنی؟ گفت: «من از خدا میخواهم که آتش قیامت را در همین دنیا نصیبم کند.»
من طاقت عذاب آخرت را ندارم، چند روز بعد هواپیماهای بعثی، هفت تپه را بمباران کردند، یکی از بمبها در کنار او بر زمین خورد، حلب بنزین کنار حامد آتش گرفت و پیکر نازنینش ساعتها در آتش آن انفجار سوخت و من مبهوت استجابت دعای آن شب حامد، فقط پیکر سوختهاش را مینگریستم.
* دیگر به او میگفتیم : سرو سوخته
احمدعلی ابکایی «از فرماندهان گردان امام محمدباقر(ع)» نقل میکند: دشمن ملعون برای نخستین بار و در عین ناباوری پادگان هفت تپه «مقر لشکر ویژه 25 کربلا» را زیر بمباران خصمانه خود قرار داد، ما در گردان امام محمدباقر(ع) طلبهای داشتیم به نام حامد سروی که جوان قد بلند و خوش تیپی بود.
بیسیم چی ما هم بود، دوست با معرفتی بود، محل استراحت او در چادر تبلیغات بود، چادر تبلیغات ما هم کنار حسینیه بود، چون قرار بود با موتور برق تبلیغات، نور حسینیه را تأمین کنند، با فاصله مناسب، کنار چادر تبلیغات، یک بشکه 220 لیتری بنزین هم داشتیم که اگر ماشینها یا موتورها، بنزین تمام کردند، از این منبع سوخت استفاده کنیم.
چالهای کنده بودیم به اندازه یک خودرو، بشکه بنزین را هم توی چاله گذاشته بودیم، وقتی سروی صدای هواپیماها را شنید از چادرش در آمد که یک جایی پناه بگیرد، حواسش نبود، وارد همان چاله بنزین شد، زیر بشکه بنزین پناه گرفت که ترکش نخورد، ترکش مستقیم خورد به بشکه و آن را منفجر کرد و طلبه سروی با قطره قطرههای بنزین، ذره ذره سوخت.
همان طور که دراز کشیده بود، سوخته و مچاله شده، پیدایش کردیم، همه گفتند: «سروی کجاست؟» سریع رفتم سمت چادر او، به چادرش رسیدم، توی چادر نبود، برگشتم.
داخل چاله سیاه شده را نگاه کردم، دیدم یک چیزی، شبیه به آدمی سوخته آن جا است، حالا قطرات بنزین هنوز میچکد و دارد میسوزد.
بشکه هم سوخته بود، مطمئن شدم سروی است، یکی دو تا از بچهها را صدا کردم، آمدند جنازهاش را کشیدیم بیرون، او را داخل پتو پیچیدیم و به کسی هم چیزی نگفتیم، فقط به شهید بلباسی «فرمانده گردان مان» جریان را گفتم، بعد بچههای اورژانس آمدند و سروی را بردند، دیگر به او میگفتیم: «سرو سوخته».
* فرازهایی از وصیت نامه
خدایا ! تو شاهد باش که من بنده گنهکار، این راه را آگاهانه و با چشم بصیرت پیدا کردم و این راه را که همان راه انبیا و مرسلین و ائمه اطهار است، انتخاب کردم...
به خدا قسم، لذت و شیرینی شهادت حتی اگر تکه تکه شوم و بدنم پودر و متلاشی شود، نزد من خوشتر است از بهترین لذت این دنیای فانی و بهترین افتخارم این است که شهادت نصیبم شود که در انتظارش هستم...
رفتهام به جبهه تا سلاح بر زمین افتاده برادرانم را بر دارم، برادرانی هم درس و هم لباس، چون داوودیها و پسرعموی عزیزم عباس، نمیدانم در این راه، آیا شهادت نصیبم میشود تا در بهشت برین که وعده تخلف ناپذیر خداوند است، همنشین این عزیزان شوم...
سخن و پیامم به امت حزب الله این است که به ندای امام عزیز، پیرجماران که پیام او مضمون و متن کلام خداست، اطاعت کنند و با جان و دل در راه او که همان راه حسین زهرا است، کوشا باشند...
و ای برادرانم! در سنگر علم و جهاد، فعالانه بکوشید...
------------------------------
گزارش از سجاد پیروزپیمان
------------------------------
انتهای پیام/86020/ح40/ض1002