به گزارش خبرگزاری فارس از ساری، هر زمانی عزیزی از میان ما پر میکشد، خواه نزدیک باشد خواه دور، در میان همه احساسات، حسرتها و دلتنگیها، یک در میان به خودم میگویم خدایش بیامرزد، مرگ حق است.
دوری و نزدیکی نسبتها شاید باعث غلظت و رقت غم دلتنگی و درد فراق میشود و نه بیشتر چراکه مرگ عظیمترین و پندآموزترین واقعه زندگی است.
درباره جابر معافی سرپرست بزرگوار و برادر بزرگترم این علتها چنان واضح و همچنین پرشمارند که میتوان ساعتها دربارهشان شنید و گفت و نوشت.
چه برای من که شاگرد کوچکش بودم و خواهم ماند و چه برای پیرزنی که در روز تشییع جنازهاش در میدان شهدا خبرنگار بودن معافی برایش کافی بود تا سیل غم را به دلش راه دهد.
اما برای من و بسیاری از همکارانم شاید بارزترین، به یاد ماندنیترین و پندآموزترین رفتار جابر این بود که به معنای واقعی کلمه سرپرست بود با همان ظاهر و باطنی که میبایست باشد.
دقیقا همان بود و همان جایی بود که باید باشد. مسئولی که سرپرست خبرنگاران است پس مهمترین شاخصهاش برای زیرمجموعهاش این است که خودش خبرنگار باشد تا سختیهای کار آنها را درک کند.
او هم برای ما دلسوز بود هم برای مردمی که به خاطرشان جوانیاش را داد و جانش هم در این راه فدا شد.
روحش در آرامش باشد به حق شهدا، تنها چند ساعت قبل از پرکشیدنش با چنان سینه سوختهای میگفت 12سال تمام کار خبر کرده است که گویی 120 سال در نبرد تن به تن میجنگید.
از خضوع و فروتنیاش همین بس که بنده که عکاس خبرگزاری هستم و با او کار میکردم هرچه در میان آرشیو چند 100 هزار عکسیام گشتم، عکسهای زیادی از او پیدا نکردم.
هرچه بود در حال انجام کار خبریاش بود و در حاشیه نبود، نه مثل بسیاری که در مرتبه و مقام پایینتر از او اگر دوربین خبرنگاران نباشند آنها هم نیستند و اگر باشد آنها هم حتما باید باشند.
در باب مسایل حرفهای روزنامهنگاری هم بنده قطعا در مرتبهای نیستم که اظهارنظر کنم و صاحبنظران در این چند روزه سخنهای بسیار گفتند و نوشتند ولی این را میدانم که رسیدن به بالاترین سطح این حرفه در استان کاری سخت است اما ماندن در این سطح آن هم برای چندین سال بسیار سختتر و کار هر کسی نیست.
او اگر میماند قطعا یکی از اسطورههای روزنامهنگاری مازندران میشد حیف که فرصت کوتاه و سفر جانکاه بود.
ساعت هفت صبح یکشنبه جابر به من زنگ زد و گفت: "مصطفی خواب نمونی؟ باید از مراسم رژه عکاسی کنی" و من در جواب به او گفتم تو مسیر رژه هستم رئیس و بعد در جواب گفت: "رئیس خودتی" و با خیال راحت گوشی رو قطع کرد.
نمیدونم ساعت چند بود؛ در حین عکاسی بودم دیدم گوشیام زنگ میخورد، مجید نیکجو بود وقتی به من گفت خبر از حال جابر داری پیش خودم گفتم این چه سوالیه؟ خب خوبه دیگه. گفت فوت کرده و من با صدای بلند گفتم چـی؟ باور نکردم.
شماره جاوید را گرفتم چند بار زنگ زدم و جواب نداد و در نهایت در تماس آخرم با جاوید وقتی گوشی را برداشت فقط در یک کلمه گفت: مصطفی جابر ایست قلبی کرد.
من هیچ چیز از آن روز نفهمیدم که چکار میکنم وقتی اطرافیانم حال من را دیدند به من گفتند برو بیمارستان و من فقط تماس آخر آقا جابر تو ذهنم بود که میگفت "خواب نمونی برو عکاسی".
دوربینم از اشک خیس شده بود گزارش رژه من با اشک مرگ جابر گرفته شد تا ماموریت او پایان داشته باشد، سخت بود اما انجام دادم.
همیشه به من میگفت "در کارت احساسی عمل نکن که باعث بشود کار را انجام ندهی" از آن روز به بعد تکتک فریمهایی که گرفتم مربوط به مراسم تشیع جابر و مراسمات ختم آن مرحوم است که همه با اشک و آه و اندوه همراه بود.
همه اینها را گفتم که دوباره بگویم جابر معافی انسانی بود توانا، وارسته، در معنای واقعی کلمه انسان، بااخلاق، صدیق و خبرنگاری بود حلالخور.
متعهد بود که تا آخرین ساعات زندگی کوتاهاش دست از کار نکشید، دلسوز بود که میگفت وظیفه ما انعکاس رنجهای مردم است... و غیر از این چه میتواند باشد؟
غیر از حسرت و اندوه چه میتوان داشت برای از دست دادن چنین سرمایهای و غیر از نگرانی از این خلا عظیم که معلوم نیست بتوان آن را پر کرد نگران چه میتوان بود.
ما خبرنگاران سرپرستمان را از دست دادهایم (هر چقدر که نخواهیم این مصیبت را باور کنیم) و این رنج بزرگی است اما در در برابر اراده خداوند باید تسلیم بود و کاری نمیتوانیم بکنیم جز اینکه بگوییم: "خداحافظ سرپرست...".
-------------------------------------------------------مصطفی کاظمی عکاس خبرگزاری فارس
-------------------------------------------------------
انتهای پیام/2296/غ30