«مرگ در ذهن اقاقی جاری است.
مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد.
مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن میگوید.
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است.
مرگ گاهی ریحان میچیند.»
در نبودنت صدای نفس باغچه دیگر آواز خوشی نمیخواند، تو رفتی و خفتی و ما بیقراریم، ما هنوز درگیریم در پیچ و خم خاطرههایت؛ هنوز بوی خبرهایت در نسیم دلانگیز واپسین لحظاتی که تابستان عطش خود را به پاییز واگذار میکرد، میدمد.
هرچند حالا دیگر خبرهایت هم رنگوبوی پاییزی به خود گرفته است؛ پاییزی که به رنگارنگی و الوان بودن معروف بود حالا سیاه و سفید بودنش را به رخ میکشد.
ماه مهر برایمان مهری ندارد، ای عزیز تو در سیوهشتمین تابستانت رخت آخرت بربستی و لباس معافیات را بیدرنگ بر تن کردی.
معافی، معاف از دغدغههای زنده بودن، فارغ از مادیات چه سراسیمه به سرای باقی شتافتی.
به دنیای ابدیت معنویت و چه ناگهانی اشک حسرت دیدارت بر چشمانمان جاریست.
رفتی و دریغ از یک خداحافظی خشک و خالی، تنها بغضی به وسعت دریا که در سینه خیلیها به یادگار گذاشتی.
رفتنت تداعیکننده جمله سنگین «خداحافظ رفیق» بود برای ما «ای رفیق».
---------------------------------
یادداشت: محمدرضا عبداللهی
---------------------------------
انتهای پیام/ض1002