به گزارش خبرنگار خبرگزاری فارس از شهرستان ساری، لحظهشماری میکنم، آرام آرام، تیک تیک ساعت بعد از 29 سال، تاریخ را با واقعهای زیبا همراه میکند. «یادواره 350 شهید عملیات والفجر شش» چقدر زیبا نام نهادهاند «از شیدایی تا گمنامی»؛ رمز عملیات یازهرا(س) است، اکثر بچهها مفقود شدهاند، مادران چشم به راهند، سردار نامی لشکر 25 کربلا، فرمانده دلاور گردان مسلم «ذبیح الله عالی» هم مفقود شده؛ مادر جان همه مانند تو گمنام شدند.
عجب عملیاتی است، تنها یک لشکر حضور دارد، میخواهند دشمن را فریب دهند تا عملیات خیبر با فشار کمتری انجام دهند. حالا چرا بچههای لشکر کربلا؛ این انتخاب آقا محسن بود... همیشه سختترین محورها به دست لشکر بیست و پنجیها سپرده میشد... ایمان بالا، جسارت بالا و همه اوصاف حسنه الهی در وجود بچههای این لشکر بود.
حسینیه عاشقان ثارالله قائمشهر که مدفن پنج آلاله گمنام است، میزبان اولین یادواره شهدای عملیات والفجر شش است.
محفل از «شیدایی تا گمنامی» با حضور سرداران حاج کمیل کهنسال، حاج علی فردوس و دکتر اسکندر مؤمنی؛ حضرت ابوشهیدین آیتالله معلمی و نوحهسرای مجنون حاج اصغر صادقنژاد آغاز میشود.
در این نوشتار بخشی از مراسم که همراه با صحبتهای آسمانی سردار مؤمنی بود را تقدیم مخاطبان فارس میکنیم.
*****
سردار مؤمنی کلامش را آغاز میکند؛ جدی و خیلی قاطع، هر وقت او را میبینم، بیاختیار یاد شهید خنکدار میافتم.
با صدایی رسا و دلنشین لب به سخن گشود:
صحبت از عملیات والفجر شش بسیار بسیار سخت است، خیلیها شاید تصورشان بر این باشد که عملیات والفجر شش عملیات موفقی نبود در حالیکه باید گفت: یکی از موفقترین عملیاتهای دوران دفاع مقدس همین عملیات بود. عملیات اصلی در جای دیگری بود و این عملیات برای اینکه دشمن را در یک جبهه دیگری مشغول بکند، آغاز شد. عملیات یک عملیات فریب است، فکر دشمن از منطقه عملیاتی خیبر باید به جولانگاه چیلات معطوف شود.
دشمن از دو اصل تمرکز قوا و صرفهجویی در قوا غافل میشود. در عملیاتهایی اینچنینی از یگانهایی استفاده میشود که از ایمان، اعتقادات و توان رزمی بسیار بالایی برخوردار باشند. کار بسیار سختی است و به راحتی نمیشود این مأموریت سنگین را به هر یگانی واگذار کرد.
یکی از مهمترین محدودیتهای اینگونه عملیاتها، محدودیت زمان است. برای اینکه دشمن متوجه نشود که ناگهان در یک زمان کوتاه یک لشکری را در منطقهای مستقر میکنند، باید لشکری را به میدان فرستاد که توان بیشتری داشته باشد. از قدرت واکنش سریع بالایی برخوردار باشد. قدرت تصمیمگیری و طراحیاش بینظیر باشد. اگر عملیات والفجر شش انجام نمیشد و 350 شهید تقدیم اسلام و انقلاب نمیشدند، قطعاً اوج نیرو و سپاه عظیم دشمن به منطقه عملیاتی خیبر ملحق میشدند و معلوم نبود که عاقبت عملیات خیبر چه میشود؟
این عملیات به همه اهداف خودش رسید؛ چون اصلاً قرار نبود جایی را تصرف بکنیم. هدف فقط فریب دشمن برای انجام عملیات خیبر بود.
در طول دوران دفاع مقدس تنها عملیاتی که فقط با استعداد یک لشکر نیرو انجام شد، همین عملیات بود. برای تقویت و افزایش قوای لشکر 25 کربلا، طرح فراخوانی نیرو با نام «طرح لبیک یا امام» اجرا شد.
گردانهای طرح لبیک در شهرستانهای شمالی تشکیل شدند. چند ماه قبل از شروع عملیات یک دوره آموزشی در پادگان المهدی چالوس برای ارکان گردانهای طرح لبیک گذاشته بودند. آموزشهایی مانند فرماندهی گردان، گروهان، دسته، واحدهای مختلف و... . هیچکدام از ما نمیدانستیم که چه اتفاقی قرار است، بیفتد.
درود بر همه رزمندگان دلیر شمال کشور
بعد از اینکه ارکان این گردانها آموزش دیدند، مانوری با حضور نیروهای بسیجی در مناطق ساحلی شهرستان جویبار برگزار شد. این مانور با حضور همان گردانهایی که قرار بود در آینده در عملیات والفجر شش شرکت بکنند، انجام شد. البته این مانور با حضور فرماندهان یگان رزم لشکر 25 کربلا و هدایت آنها بود و هیچکس از اهداف و آینده این مانور خبری نداشت.
بعد از این مانور دو گردان در قائمشهر سازماندهی شدند. یک گردان به نام حضرت جوادالأئمه و گردان دیگر به نام گردان یازهرا(س) بود. همه امکانات و تجهیزات لازم از سلاح گرفته تا چادر، خودرو، موتورسیکلت و... هر آنچه که یک گردان باید در میدان رزم دارا باشد، این دو گردان در اختیار داشتند. واقعاً باید درود فرستاد بر همه رزمندگان دلیر شمال کشور و ایران اسلامی به ویژه رزمندگان شهرستان قائمشهر. امکانات فقط برای دو گردان تعریف شده بود وگرنه بیشتر از اینها ما میتوانستیم نیروها را سازماندهی کنیم. با این اوصاف هر گردان تعداد نیروهایش به 600 نفر میرسید.
از قائمشهر حرکت کردیم، فرماندهی گردان یازهرا(س) را بنده بر عهده داشتم و گردان حضرت جوادالأئمه را «سردار شهید علیاصغر خنکدار» که جا دارد یادی از این شهید بکنم.
هیچکس انتظار چنین برخوردی از سردار نداشت
(سردار مؤمنی وقتی نام شهید خنکدار را بر زبان جاری ساخت، بغض عجیبی تمام وجودش را فرا گرفت، آنقدر احساساتش لطیف و خدایی بود که خیلی زود، جمع عظیم حاضر در حسینیه را تحت تأثیر خود قرار داد.)
- سردار در وصف شهید خنکدار در حالی که بغضهایش به اشکهای مخفیانه در پشت عینک نازنینش تبدیل شده بود، ادامه داد: یک انسانی با یک روح بلند...
(لحظاتی مکث کرد، سکوت عجیبی حسینیه را فرا گرفت و همه آرام آرام اشک میریختند، هیچکس انتظار چنین برخوردی از سردار نداشت. هیچکس هنوز او را اینگونه ندیده بود، حتی نزدیکترین عزیزانش...)
- اصغر هیچ چیزی را برای خودش نمیدانست.
(باز هم کلام سردار قطع شد، همه مات و مبهوت مانده بودند و بغض همراه با اشک همه را فرا گرفته بود.)
- من از زمانی که خودم را شناختم. از سه - چهار سالگی با هم بودیم. خداوند شاهد است چه در دوران قبل از انقلاب و چه در بعد از انقلاب این انسان آنقدر روح بزرگی داشت، آنقدر اعتقاداتش قوی بود که من بعد از 27 سال واقعاً نتوانستم با فراغش کنار بیایم و فراموشش بکنم.
عارفان میگویند وصل از فراغ و هجران سختتر است
(صدای گریه حضار بلند شده بود، خیلیها از رابطه دیرینه و عمیق سردار با شهید خنکدار و همچنین شهید حمیدرضا رنجبر مطلع بودند و از این ابراز حالات سردار رنج میبردند.)
- هر زمانی که بهیاد اصغر میافتم، گریه میکنم و هر زمانی که برادران دلاورش را میبینم و فرزندش «حمید» را میبینم، به زور چهرهام را آرام نشان میدهم و لبخند میزنم. عارفان میگویند: وصل از فراغ و هجران سختتر است. شما وقتی از کسی دور هستی همواره امید داری که به او میرسی، اما وقتی در کنارش هستی همواره نگرانی و دغدغه داری که او را از دست بدهی.
(حرفهای دل سردار بسیار تکاندهنده بود، دل همه را سوزانده بود و همه از فراغ و جدایی سردار از دوستان شهیدش میگریستند، کلام رسای او جمع را متحول کرده بود و دلهای همه بیتاب شده بود.)
- بعد از اینکه «شهید حمیدرضا رنجبر» به شهادت رسید، همواره این دغدغه را داشتم که نکند اصغر عزیز ما هم پرواز کند که میدانستم و بر این باور بودم که او هم عاقبتش پرواز است. خدا گواه است که هر وقت بیادش میافتم در خلوتم گریه میکنم.
واقعاً جای شهید خنکدار و رنجبر در جمعمان خالی است
(محفل به اوج معنویت رسیده بود و این چند کلام حرفهای دلم است: سردار، خدا میداند، آن لحظه که نام اصغر را بردی. من که قصه پرغصه تو و اصغر را از بر بودم، عمق وجودم میلرزید و این هقهق گریههایم بود که آرامشم میداد. آخر تو را ای سردار عشق، هیچ وقت اینگونه ندیده بودم، تو همیشه جدی بودی و هیچ وقت پیش نیامده بود که احساساتت را اینگونه بروز دهی. چه بر سرت آمده بود که آنقدر برانگیخته شده بودی. چه چیزی را مشاهده میکردی که از زل زدن به آن میان واژه دلهای آسمانیات فاصله افتاده بود و اشک از دیدگان همه سرازیر گشته بود. شکی ندارم که اصغر و حمیدرضا در مقابلت بودند و تو را به یاد کودکیات انداخته بودند و تو به حال آنها غبطه میخوردی. ناراحت نباش، عاقبت، تو هم به قافله اصغر و حمید خواهی رسید.)
سردار به گفتههایش ادامه داد: واقعاً جای شهدایی مثل شهید خنکدار و رنجبر الآن در جمع ما خالی است.
من و شهید خنکدار، همواره با هم بودیم. وقتی که رسیدیم به منطقه دهلران بلافاصله در آنجایی که قرار بود مستقر شویم، مستقر شدیم و امکانات و تجهیزاتمان را بنا کردیم. تنها مشکل ما این بود که به هیچ وجه با منطقه آشنا نبودیم.
در طول دفاع مقدس بیشتر فرماندهان جلوتر از نیروها بودند
مراحل شناسایی را انجام دادیم، منطقه چهار محور به نامهای سگلال، سدیره، نیزار و یروه داشت. عملیات شروع شد و نیروها وارد عمل شدند. پیچیدگی شیارهای موجود در منطقه کار را بسیار سخت کرده بود. به همراه ارکان دو گردان از محور سگلال و نیزار در حال پیشروی و شناسایی بودیم، فکر میکردیم تا رسیدن به خط مقدم فاصله زیادی داریم، اما از قرار معلوم بعد از لحظاتی متوجه شدیم که از خط اول عبور کردهایم و نقطه درگیری در پشت سر ماست. اگر عنایت خداوند نبود، همانجا در آن مرحله، همه ارکان اصلی گردانها یا به شهادت میرسیدند و یا اسیر میشدند.
عملیات کمی گره خورد و به ما اعلام کردند از هر گردان چهار نفر را انتخاب کنید، این افراد منتخب سریعاً باید یک دوره آموزش ویژه میدیدند و طی یک مأموریت سخت محور را باز میکردند تا امکان پیشروی و راه نفوذ به دشمن ایجاد شود. باید به این چهار نفر بگوئید که این مأموریت راه برگشتی ندارد و همه افراد منتخب صددرصد به شهادت میرسند.
کسی که خودش فرمانده گردان است، انتخاب این افراد خیلی برایش سخت است؛ چون در طول دوران دفاع مقدس بیشتر فرماندهان جلوتر از نیروها بودند و این کار سختی بود که فرماندهای بدون حضور خود، عدهای از نیروها را به شهادتگاه بفرستد و خودش به میدان نرود. با خودم کلنجار میرفتم و میگفتم: چه کسانی را انتخاب کنم، اصلاً چطور به نیروهایم این قضیه را بگویم؟ آیا آنها قبول میکنند؟
عملیات عاشقان و عارفان
خدا گواه است، بعد از اینکه قضیه را به نیروها گفتم؛ بلافاصله چهار نفر اعلام آمادگی کردند. یکی از آنها شهید نظرعلی محفوظی(اهل جویبار) بود. شرمنده شده بودم، شهید محفوظی نگاهی معنادار به من کرد، واقعاً خجالت کشیدم. گفت: «چرا مقدمهچینی میکنید تا ما را آماده کنید؟ شما فکر میکنید ما تردیدی داریم که به اینجا آمدهایم؟ اصلاً وقتی که زندگی و خانوادهمان را رها کردیم، مگر برای غیر از شهادت آمدهایم؟ ما برای غیر از شهادت به اینجا نیامدهایم. تا الآن هم که زنده هستیم اضافی است.» من غبطه میخوردم به حالش، هر چهار نفر نیروهای گردان ما با همین روحیه وصف نشدنی بودند. این اوج عرفان و تقواست. باید اسم این عملیات را عملیات عاشقان و عارفان ولایتمدار نام نهاد.
===============
گزارش از سجاد پیروزپیمان
انتهای پیام/86019/ذ40/د1000