اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها

15 آذر؛ هفتمین سالروز شهادت شهدای رسانه

روایت خبرنگاری که خود موضوع خبر شد +دلنوشته‌ همسر شهید شاهینی

خبرگزاری فارس: امروز 15 آذر هفتمین سالروز شهادت شهدای رسانه است، شهدایی که برای پوشش خبری عملیات عاشقان ولایت عازم شدند و پرواز تا بی نهایت را رقم زدند.

روایت خبرنگاری که خود موضوع خبر شد +دلنوشته‌ همسر شهید شاهینی

به گزارش خبرگزاری فارس از دشتستان، امروز 15 آذر هفتمین سالروز شهادت شهدای رسانه است؛ شهدایی که برای پوشش خبری عملیات عاشقان ولایت عازم شدند و پرواز تا بی نهایت را رقم زدند.

شهید مهندس داریوش شاهینی متولد 1356 برازجان، دانش‌آموز ممتاز مدارس برازجان، فارغ‌التحصیل رشته مهندسی از دانشگاه شیراز در سال 1379، دبیر جامعه اسلامی دانشجویان دانشگاه شیراز، عضو شورای فرهنگی و گزینش دانشگاه شیراز، دبیر اجرایی و عضو شورای مرکزی جامعه اسلامی دانشجویان کشور، عضو بسیج سازمان صدا و سیما، مدیر گروه واحد مرکزی خبر صدا و سیما، دبیر گفت‌وگوی ویژه خبر 22:30 شبکه دوم سیما، تحلیل‌گر سیاسی معاونت سیاسی صدا و سیما، دبیر بولتن محرمانه خبر صدا و سیما در 15 آذرماه 84 در راه سفر برای پوشش خبری رزمایش «عاشقان ولایت» با اهداء سر و بدن سوخته خود به جرگه عاشقان ولایت پیوست.

منصوره رضایی همسر شهید در گفت‌وگو با خبرنگار فارس در تشریح روز حادثه اظهار داشت: ساعت 5.5 صبح با قرآن بدرقه‌اش کردم و دعای سلامتی برایش خواندم هر بار تماس می‌گرفتم می‌گفت هنوز پرواز نکرده؛ خیلی خسته شده بود ولی از اینکه این ماموریت را پذیرفته بود می‌گفت باید بروم.

اخبار ساعت 14 سقوط را اعلام کرد

ساعت 12.30 گذشته بود که گفت داریم سوار می‌شویم دیگر با ایشان تماس نگرفتم. اخبار ساعت 14 بود که اعلام کرد هواپیمایی حوالی شهرک توحید سقوط کرده، یک باره از جا پریدم؛ نکند ...... نتوانستم در خانه بنشینم همراه با خواهرم و زن عموی شهید شاهینی خودم را به شهرک توحید رساندم.

جمعیت زیادی آنجا بودند؛ در شهرک را بسته بودند و هر چه تلاش کردم داخل شهرک شوم به جایی نرسیدم؛ هنوز مطمئن نبودم که همان هواپیماست هر چه با او تماس می‌گرفتم در دسترس نبود؛ شب شد گفتند همه را به بیمارستان‌ها منتقل کرده‌اند آدرس را گرفتم و راهی شدم هر جا رفتم اثری از او ندیدم یکی می‌گفت هواپیما مسافربری نبوده کمی دلم آرام می‌گرفت؛ یکی می‌گفت هواپیمای نظامی بود؛ من صدای یا حسین(ع) را که می‌شنیدم قلبم به طپش می‌افتاد نمی‌دانستم به کی متوسل بشوم جز خدا، دستانم را بالا گرفتم و گفتم خدایا اگر عزیز من در آن هواپیما بوده نگذار من بدون او روی این زمین نفس بکشم.

گفتند هواپیما سقوط کرده ولی داریوش زنده است

به صدا و سیما زنگ زدم جواب درستی ندادند تا اینکه گفتند به بیمارستان ارتش بروید در راه رادیوی تاکسی اعلام کرد به خانواده‌های اصحاب رسانه تسلیت می‌گوییم.

دیگر نفهمیدم کجا رفتم خدا کند خواب باشم ولی بیدار بیدار بودم؛ عموی ایشان گفت هواپیما سقوط کرده ولی داریوش زنده است، به هر دروغی که می‌دادند تا آرام باشم دلم خوش بود و باور می‌کردم؛ هر کس می‌آمد چیزی نمی‌گفت تا اینکه بعد از چهار روز گفتند داریوش به کما رفته و باید به بوشهر برویم.

فرودگاه بوشهر و جمعیت عظیم تشییع‌کنندگان

خلاصه بعد از کلی مقدمه‌چینی راهی بوشهر شدیم به فرودگاه که رسیدیم جمعیت زیادی در باند فرودگاه دیدم یک گروه نظامی طبل و زنجیر می‌زدند در بین جمعیت پدرم را دیدم به سویم آمد و در آغوشم گرفت و گفت خوش آمدی بابا جان گفتم مگر چه شده دیگر فایده‌ای نداشت باید قبول می‌کردم؛ وضعیت و حال مناسبی نداشتم سوار آمبولانس شدم گفتم پس داریوش کو بدون او نمی‌روم یک نفر سراسیمه آمد و گفت حرکت کن الان می‌آورند.... از آن روزها جز غم و اندوه خاطره دیگری ندارم و دیگر دلم نمی‌خواهد ذهن و روح خوانندگان عزیز را برنجانم.

فقط یک دعا کردم گفتم خدایا خودت او را از من گرفتی و خوب می‌دانم بیش از قبل هوای من را داری او را با شهیدان محشور گردان و مرا صبری جزیل عطا بفرما تا با سعادت عاقبت به خیر شوم.

آمین یا رب‌العالمین.

وقتی شهید شاهینی برای دخترش سفارش جوراب داد

همسر شهید شاهینی با بیان خاطراتی از دوران پس از شهادت شهید شاهینی و تاثیرگذاری ایشان در زندگی خود و تک فرزندش نیز گفت: زهرا(دختر شهید شاهینی) می‌گفت مامان برایم کفش و جوراب قرمز بخر، هوا خیلی سرد بود بهش گفتم چند روز دیگه برات می‌خرم و چند بار اصرار کرد.

چند روز بعد دهه آخر صفر سال گذشته همراه با مادرم و زهرا(دخترم) به اصفهان رفتیم و منزل خواهرم روضه‌خوانی بود؛ ساعتی قبل از اینکه روضه شروع شود خانمی که همسایه خواهرم بود به سمت خواهرم آمد و گفت عکس شهید شاهینی که داماد خانواده شما بود را می‌تونی بهم نشان بدی.

خواهرم به من اشاره کرد و من در گوشی موبایلم به او نشان دادم؛ ناگهان دیدم چشمانش پر از اشک شد؛ دو تا جوراب بافتنی به من داد و زهرا را در بغل گرفت و بوسید و گفت: این برای زهراست خوش به سعادتت خانم؛ گفتم چرا گفت: من روزها برای سرگرمی بافتنی می‌کنم دیروز همین طور که داشتم بافتنی می‌کردم خوابم برد در خواب گفتم وای دیرم شد باید روضه بروم؛ در همین حین جوان رعنایی با لباس سفید و مرتب جلوی من ظاهر شد؛ گفت خانم امروز به جای روضه برای زهرای من یک جوراب بباف، رنگش هم قرمز باشد زهرا رنگ قرمز را دوست دارد گفتم شما کی هستید گفت من شهید شاهینی هستم.

پرستاری شهیدشاهینی از دخترش

چند روزی بود زهرا تب شدیدی داشت یک روز بستری شد و تا یک هفته در خانه تب داشت و من و مادرم تا صبح مراقبش بودیم؛ می‌ترسیدم بخوابم تبش بالا رود خیلی خسته شده بوده؛ یک شب همین طور که بالای سرش نشسته بودم در یک لحظه خوابم برد که اصلا احساس نکردم خواب هستم؛ دیدم داریوش آمد همانطور که نشسته بودم و ناراحت بودم گفت: شما برو بخواب خیلی خسته‌ای من بیدارم ناگهان از خواب پریدم دیدم زهرا تب ندارد کنارش خوابیدم هر بار که بلند می‌شدم می‌دیدم که زهرا راحت و آرام خوابیده است.

زهرا کنار بابایش قرآن خواند

چند روزی بود به مشهد مقدس سفر کرده بودیم در حرم امام رضا(ع) زهرا گفت مامان خسته‌ام چیکار کنم؛ بهش گفتم همه سوره‌هایی که یاد گرفتی بخوان و هدیه کن به روح پدرت؛ گفت چه فایده دارد او که نمی‌آید، گفتم اگه تو برایش بخوانی شاد می‌شود و تو را می‌بیند.

گفت واقعا گفتم آره با صدای بلند همه سوره‌ها را می‌خواند و می‌گفت هدیه به روح پدرم شهید شاهینی.

روزی که قرار شد برگردیم گفت مامان تو راست گفتی. گفتم چی را؛ گفت دیشب بابایی از من تشکر کرد و گفت آفرین بر دخترم چقدر بزرگ شده‌ای و چقدر قشنگ سوره‌ها را برایم خواندی. آن موقع که می‌خواندی من هم کنار تو و مادرت بودم. 

دلنوشته‌ای از همسر شهید شاهینی

سال‌ها از پی هم گذشتند و تاریخ باز هم به 15 آذرماه رسید همان روزی که بال پرواز گشودی و پرواز کردی تا

بی نهایت چرا که با عروج سوزناک، خود سوختی و ما را خاکستر کردی.

همان روزی که برای انعکاس خبر رفتی و ندانستی خود موضوع خبر می‌شوی.

همان روزی که اشک غم بر چهره همگان فرونشاندی همان روزی که اقتدار و ایستادگی را به تمام جهانیان نشان دادی و با شهادتت همه مدعیان را شرمنده کردی و به آرزوی دیرینه خود رسیدی

همان روزی که لبیک رهبری را به جان رسیدی و به ندای او روانه دیار ثارالله شدی، چرا که تو هم چون مولایت نه سر بر بدن داشتی و نه ....

ساده زیستی عاشقانه رفتی و مظلومانه شهید شدی و جاوید ماندی.

همان روزی که اگر چه از میان ما رفتی ولی یادت و خاطره‌ات را بیش از همیشه جا گذاشتی که اکنون بعد از هفت سال که گویی هفتاد سال گذشت در غم نبودن تو بی‌قرارتر شدیم.

دلمان برایت تنگ است کاش بودی تا پایان می‌دادی انتظار بی‌پایان زهرای یکدانه‌ات را که اگر چه حتی یک روز هم برایش نبودی ولی چه زیبا عاشق پدری شد که نه صدای دلنشینت را شنید و نه بابا بابای کودکانه‌اش را نجوا کرد.

انتهای پیام/2451/ع/ض1002

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول