به گزارش خبرگزاری فارس از اصفهان، هنوز آرامش نفست در هیاهوی قلبم غوغایی میافکند، هنوز در تب و تاب چکامههای نی تو بیتابیم، صدای دلنشین و گوشنواز نی تو راممان میکرد، اهلی شدیم در پرتو تمام صداهای خوش و دلنشین این ساز موسیقی اسطورهای، استاد.
چه دلهایی که با شنیدن این نوای تو در آن غوغا نشد، چه نفسهایی که در هنگام نوای تو در سینهها حبس نشد، نوای نی تو دلنواز همه خستگیهایمان بود، اما با رفتنت دگر صدای ساز چه کسی برایمان اسطورهای شود که با شنیدنش فراموش کنم تمام نامردیها و قدرنشناسیهایی که در حقمان میکنند.
کسایی یادت هست زمانی که ساز نی را تنها شبانان میشناختند و جایگاهش در دربار پادشاهان ساسانی بود و زمانی که سازهایی مانند عود، تار، سنتور و انواع مختلف سازهای آرشهای و مضرابی جایگاه ثابتی در بین موسیقیدانان و مردم بود، تو نی غریب را به همه شناساندی و با آن عجین شدی.
آری به یاد میآورم روزی را که زنده بودی و زاینده رود نیز نوای نی تو را بر صدای موسیقی آب در دهانههای خواجو ترجیح میداد و با هنر تو جریانی دو چندان میگرفت و حال که میبیند هنر تو به دلیل نبودت و بیتوجهی پایتختنشینان فرهنگ و هنر از جریان افتاده او نیز رمقی برای دمیدن در دهانههای خواجو ندارد و قصد دارد با مردم این شهر درد دل کند.
آری عمری را با نفست، موسیقی زندگی اهالی نصفجهان را نواختی و حال که به ایستگاه آخر قطار زندگیت رسیدی، حالا تو بگو، تا به جای نی از صاحب نی بشنویم از حکایت و شکایت و جداییها، بگو تا بدانیم که نوای درونت که همه را مسخ میکرد از کجا میآوردی و از کجا الهام میگرفتی نتهایت که تا آن لحظه به گوش کسی شنیده نمیشد.
ای کاش آن موقع در بین ما بودی، گوشهایی میشنیدند حرف دل استاد کسایی را در میان حرفهای پر طمطراق هنرمندنماها و مدعیان موسیقی و یادی میکردند از پدر نی ایران زمین، به قدری در این مدت سکوت کردی و هیچ نگفتی که خاکسپاریت هم در سکوت و بیخبری بود.
نمیدانم سکوتت از چه بود، شاید به خاطر اینکه سالها بود دیگر نه از خودت و صدای زیبای نیات در جعبه جادویی خبری نبود، اما هستند کسانی که هنوز در گوشه اتاق کوچک خود، در پشت پیشخوان مغازه و حتی زیر دهانههای خواجو نوای نی تو را از ضبط صوتی کوچک میشنوند و تو را به یاد میآورند.
ای کاش به جای اینکه الان زندهی یادها میگوییم زمانی که بودی یک نفر به پای درد دلت مینشست و میپرسید که سکوتت از چیست و با نگاهی به کارهایت و هنرت زندهباد کسایی میگفتیم، نه الان که باید بگوییم زندهیاد کسایی.
زمانی که در خانه ابدیت آرمیدی و برای گفتن منزل مبارکی به پیشت آمدم، ناخودآگاه به یاد درب خانه آبی رنگت افتادم و از ذهنم زمانی را که از درب کوچک خانهات با تکیه بر عصایت برای پیادهروی عصرانه بیرون میزدی و گهگاهی برای تازه کردن نفست به دیوار کرم رنگ خانهات که جای پای گذر زمان و ریختن کاهگلهایش در برابر ناملایمات روزگار بود، تکیه میکردی.
دیگر زبانم قاصر است از گفتن جداییها و خوبیهایی که از تو دیدم و تنها میتوانم کلامم را با این شعر به پایان برسانم.
تا که بودیم نبودیم کسی کشت ما را غم بیهمنفسی
تا که رفتیم همه یار شدند خفتهایم و همه بیدار شدند
قدر آیینه بدانیم چو هست نه در آن وقت که آیینه شکست
انتهای پیام/و10/ط4000