اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها

یک روز با دانشجویان جهادگر

دانشگاه جهادی در دل روستاها دانشجو می‌پذیرد

خبرگزاری فارس: اردوهای جهادی که در طول سال از سوی بسیج دانشجویی تمام استان‌ها برگزار می‌شود، دانشگاهی است که اگر با مدیریت و برنامه‌ریزی کلان همراه شود، دانشجویانش کشور را آباد می‌کنند.

دانشگاه جهادی در دل روستاها دانشجو می‌پذیرد

ترم اول

به گزارش خبرگزاری فارس از قم نمازخانه مدرسه شده بود محل افتتاحیه برنامه‌های فرهنگی، بوی اسپند پیچیده شده در فضا بوی نایی را که از ابتدای ورود به سالن مدرسه مشام را آزار می‌داد، مهار می‌کرد.

یکی از بچه‌ها، کفش‌ها را پشت در جفت می‌کرد، بنرها و پوسترهای فعالیت اردوهای جهادی روی دیوارهای مدرسه نصب شده بود، روی کاغذ بزرگی مطالبی از تاریخچه تشکیل بسیج سازندگی که به سال 79 بازمی‌گردد، نوشته شده بود.

عکس‌ هم بود، به صورت موازی و در ردیف‌های بالا و پایین روی پارچه‌ای بر دیوار سنجاق شده بود.

بچه‌ها جهادشان را از دیروز شروع‌ کرده بودند اما هنوز مدرسه راهنمایی دو طبقه را بالا و پایین می‌رفتند تا کارشان را در امتداد شش سالی که از تشکیل بسیج دانشجویی می‌گذشت، ادامه دهند.

دقایقی از آمدن ما (تیم نظارت و سرکشی) نمی‌گذشت اما بچه‌ها دورمان حلقه زدند و شروع کردند به تعریف آنچه که از دیشب انجام داد‌ه‌اند، یک گروه 14 نفری از دختران دانشجو که دو نفرشان رفته بودند مهمانان را تا محل افتتاحیه همراهی کنند،حرف‌هایشان معمولی بود از جنس خودمانی، اما خنده و شوخی چاشنی حرف‌هایشان بود...

حسنی جانشین خواهر جهاد سازندگی بسیج دانشجویی استان کیسه خوراکی‌ها را به یکی از دختران داد، همان آلبالو خشک‌هایی که داخل ماشین در مسیر آمدن از دست من و جانشین خواهر آموزش پنهان کرده بود.

محل اقامت در جعفرآباد قرار داشت و بچه‌ها به قول خودشان از دیروز که رسیده بودند، با وجود سردی هوا و نبود آب گرم آشپزخانه را زیر و رو کردند، دختری که جلوی در کفش‌ها را مرتب می‌کرد گفت: «فضای آشپزخانه اصلا مرتب نبود، قرار است یک هفته اینجا باشیم باید بتوانیم به راحتی داخل آشپزخانه رفت و آمد کنیم».

روستای پستگان و گلستان را که رد کنی به پاچیان می‌رسی، مدرسه راهنمایی 12 بهمن واقع در این روستا بهار امسال میزبان دانشجویانی بود که می‌خواستند سال نوی خود را با ساختن آغاز کنند، می‌خواستند خشت روی خشت بگذارند، صفحه به صفحه ورق بزنند و بزرگ شوند...

مسئول گروه جهادگران خواهر اعزامی از مشخصات روستا می‌گفت: «روستای پاجیان یا پاچیان که در 30 کیلومتری غرب قم و در بخش جعفرآباد قرار دارد، روستایی نیمه خشک است با جمعیتی 450 نفری و سکونت 110 خانوار».

کشانی ادامه داد: «این اطلاعات را از دیروز برادران جهادی جمع‌آوری کرده‌اند و در این زمینه یک گام از دختران جلوتر هستند، کار و پیشه اهالی روستای پاجیان، کشاورزی و دامداری است و حدود 20 نفر از اهالی معلم و آموزگار بوده و برخی دیگر نیز در ادارات مختلف مشغول به کارند».

عمده فعالیت‌های دختران در امور فرهنگی خلاصه می‌شد، مسئول گروه جهادگران برادر اعزامی در رفت و آمد بود و نمی‌شد با او صحبت کرد و حضور ضیایی، مسئول جهاد سازندگی بسیج دانشجویی خلأ عدم دسترسی به او را پر می‌کرد.

خانم خصوصی مشغول معرفی دوره‌های طرح حکمت بسیج بود که صدای جیغ و فریاد پسربچه‌ها سالن مدرسه را به لرزه درآورد، شش هفت پسر بچه بودند، از پله‌ها که بالا آمدند و دخترها را دیدند، سعی کردند آرام باشند اما آمدن به مدرسه در روزهای تعطیل لطفی دارد به اندازه نیامدن در روزهای دیگر سال.

زنان نیز آمدند، خوشرو بودند، وارد که شدند احوالپرسی‌هایشان نشان می‌د‌اد با بچه‌های جهادی و فعالیت‌های آنان بیگانه نیستند، انگار جای میزبان و مهمان عوض شده بود.

خانم‌های روستایی در کنار هم نشستند، تکاپوی بچه‌ها برایشان جالب بود و در گوشی چیزهایی به هم می‌گفتند، بچه‌های جهادی نیز کنار هم نشستند، انگار هنوز یخ بعضی‌هایشان آب نشده بود، آخر سال اولی بود که به اردوهای جهادی می‌آمدند و همه چیز برای خودشان تازگی داشت.

 

ترم دوم

محدثه، دختری با حرف‌هایی از جنس خودمانی

محدثه دانش‌آموز‌ دوم راهنمایی بود، او هم سال اولی بود که به جمع جهادگران روستا پیوسته بود، مسئول گروه می‌گفت «روحیه خوبی دارد، برای همین با این سن و سال موفق شده با دانشجویان همراه شود»، نشسته بود میان خانم‌هایی که شاید هم‌سن و سال مادربزرگش بودند. یکی از بچه‌ها می‌گفت «با اینکه کم سن و سال است، خیلی اجتماعی است و خوب می‌داند با مردم چگونه رفتار کند».

محدثه با خانم‌ها صحبت می‌کرد، فاصله‌مان زیاد بود و نمی‌شنیدم از چه صحبت می‌کنند، اما از لبخندی که بر لبان پیرزن روستایی نشسته بود می‌شد فهمید که حرف‌هایشان از جنس مردم است.

قرار بود در این مراسم، مسئول گروه برادران و خواهران اقدامات و فعالیت‌های خود را تشریح کنند و از اهالی روستاها بخواهند که همکاری لازم را با دختران و پسران دانشجو داشته باشند. تعدادشان کم بود، یکی از دخترها گفت «هنوز مردم روستاهای اطراف در راه هستند، خدا کند جا کم نیاوریم».

برگزاری جشنواره ورزشی فرهنگی و اردوی یک روزه به جمکران با حضور اهالی روستا از برنامه‌های جدیدی بود که برای روستاییان در نظر گرفته شده بود.

پسران دانشجو نیز کمر همت را برای فعالیت‌های عمرانی می‌بستند، امور عام‌المنفعه مانند رفع مشکل ‌آب آشامیدنی، ساخت مسجد و مدرسه در اولویت قرار دارند، در برخی موارد نیز مشکلاتی مانند تعمیر و مرمت آشپزخانه منازل روستایی و خانواده‌های زیر پوشش کمیته امداد امام خمینی(ره) و بهزیستی مورد توجه است.

کارها و امور زودبازده در همان سفر به اتمام می‌رسد، اما اموری که نیاز به تداوم داشته باشد در دوره‌های بعدی در اولویت توجه قرار می‌گیرند.

مردها که وارد شدند، جلسه حالت جدی به خودش گرفت، برادران جهادی، میز کلاس بغلی را دو سه نفری بلند کرده و بالای نمازخانه جا دادند، پسر بچه‌ها هم ساکت شده بودند.

کارمان تمام شده بود، خواهر حسنی صدایم کرد باید می‌رفتیم، به قول خودش «آمده بودیم حالی از بچه‌ها بپرسیم و از کم و کسریشان آگاه شویم» جلوی در نمازخانه ازدحام بود، کفش‌ها دیگر مرتب و جفت نبود.

 

***

مقصد بعدی محل اسکان دانشجویان واقع در دانشگاه پیام‌نور سلفچگان بود، گروه جهادی تالیان‌نور در منطقه جنداب اردوهای جهادی خود را با حضور 50 نفر از دانشجویان دانشگاه پیام نور قم برگزار کرده و روستاهای تاج خاتون، قاضی بالا، قاضی پائین و محمد بیگلو از روستاهای هدف این اردو بودند.

30 هزار دانشجو سال قبل به استان‌های قم، کرمان و کرمانشاه اعزام شدند که این تعداد در طول سال جدید دو برابر می‌شود.

نزدیک ظهر بود، با وجود اینکه توقف در روستای پاچیان نیم ساعت بود، اما دوری مسافت دو روستایی که برای بازدید در نظر گرفته شده بود موجب شد ساعات بسیاری در راه باشیم، خواهر حسنی در مورد نبود وسایل گرمایشی گفت و ضیایی قول داد که تا شب، پتوها و وسایل گرمایشی مورد نیاز تهیه ‌شود، میوه‌هایی نیز که در ابتدای مسیر خریداری شده بود برای تقسیم به جهادگران پسر داده شد.

ملاحسنی از همان لحظه که در ماشین نشست از ضیایی که راننده‌مان نیز بود، خواست تا برای بچه‌ها میوه خریداری کند و شش سبد پرتقال و سیب در پشت ماشین جای گرفت، می‌گفت «بچه‌ها باید تقویت شوند و انرژی داشته باشند تا بتوانند فعالیت کنند» صبح کمی دیر حرکت کردیم، دختر مسئول بسیج دانشجویی استان قم بیمار شده بود.

 

ترم سوم

دانشجویان جهادگر تاریخ را آبرومند می‌سازند

درب آهنی و بزرگ دانشگاه با گونی‌های نخ‌نما پوشانده شده بود، خانم خصوصی خندید و گفت «بچه‌های جهادی نیز روحیه بسیجی دارند، هنوز نیامده گونی‌ها را آویزان کرده‌اند.»

مسئول گروه خواهران به استقبال آمد، وارد ساختمان اصلی دانشگاه شدیم، آهنگران می‌خواند، پله‌های سمت راست به سمت پشت بام می‌رفت و سالن رو به روی درب اصلی قرار داشت، سمت چپ مملو از بخاری ‌بود، برخی رنگ و رو رفته و فرسوده و برخی نو، چشم بچه‌های جهادی روستای پاچیان دور ...

محل استقرار بچه‌ها یکی از کلاس‌های دانشگاه بود، موکت کرده و به تعداد، پتوهای سربازی بینشان تقسیم شده بود.

جهادگران روستای تاج خاتون چند روزی می‌شد که آمده و حسابی با یکدیگر آشنا شده بودند، با اینکه بعد از سال تحویل آمده بودند اما سفره هفت‌سین داشتند، سیب، سبزه، سرنیزه، سیم خاردار و...

بچه‌ها کم کم آماده می‌شدند که به روستا و محل کارشان بروند، از شب قبل تقسیم محدوده می‌کردند و نزدیک ظهر روز بعد به محل‌های تعیین شده می‌رفتند، کاورهای اردوهای جهادی را به تن داشتند، یکیشان با تجهیزات کامل آمده بود، آخر مسئول گروه کاور اندازه خود پیدا نکرده و آنکه مجهز بود با نخ و سوزن برایش تنگ کرده بود.

«شما با حضورتان، با ایمانتان، این دوره از زمان را رونق می‌بخشید و تاریخ را آبرومند می‌سازید، امام خامنه‌ای در جمع جهادگران بسیج سازندگی» روی کاغذ مقوایی سبز رنگی نوشته و بر تخته سیاه دانشگاه نصب شده بود.

بچه‌های پیام‌نور تجهیزات خوبی داشتند، رایانه با خودشان آورده بودند و ویژه‌نامه چاپ می‌کردند، ویژگی‌ روستاها، ماه عسل مجردها، روستا نیوز و بخش‌هایی از سخنان شهیدان و رهبری از مطالب مطرح در آن بود.

 

ترم چهارم

جهادگری با چاشنی هنر

در بدو ورود بیسکویت تعارف کردند، برای ما تعارفی در کار نبود، چند ساعت ماشین‌سواری و صحبت از این طرف و آن طرف حسابی گرسنه‌مان کرده بود.

هر کدام از بچه‌ها که از کنارمان عبور می‌کردند، مختصرا از کاری که می‌خواستند انجام بدهند می‌گفتند، یکی به کودکان روستا کارهای هنری آموزش می‌داد، یکی از احکام برای روستاییان می‌گفت، سئوالات شرعی پاسخ می‌داد و گاهی گریزی هم به معرفی بزرگان می‌زد و از شهیدان می‌گفت، مخاطبانش جوانان و نوجوانان بودند... پاچیان روستای شهیدپروری است.

یکیشان دین را تبلیغ می‌کرد و قرائت نماز اهالی را تصحیح می‌کرد، دیگری هنرهای دستی یاد می‌داد، آجی ده‌دوزی...طرح‌های گل و شخصیت‌های کارتونی را با نخ‌های رنگی به شکل کوک‌های بزرگ روی بالشتک می‌زدند.

یکی از دختران که روسری‌اش را مرتب می‌کرد، جلو آمد و گفت « برای اینکه شب‌ها که خودمان دور هم جمع می‌شویم بیکار نباشیم، از مربی هنری خواسته‌ایم هنری به بچه‌های جهادی یاد بدهد» راست می‌گفت کنار وسایل هر کدامشان یک تابلو بود با یک چاقو...

کنده‌کاری روی فویل را یاد می‌گرفتند، روی کاربن نقش می‌زدند و روی صفحه با چاقو درمی‌آوردند، جهادگری با طعم هنر...

 

ترم پنجم

خلوت دانشجویی پر از خداست

هر روز نماز ظهر را با جماعت و با مردم روستا قامت می‌بستند، امروز حضور ما سبب شد نماز را در محل اسکان بخوانند، به همراه خانم حسنی با مسئول گروه اعزامی از اتاق خارج شدیم، روی در کلاس کناری با خط درشت نوشته شده بود، اتاق نیایش...

خندید و گفت «برای اینکه خودمان را تقویت کنیم این اتاق را آماده کردیم» در را برایمان باز کرد، اتاق موکت شده بود و فرشی که گل‌های سفیدش خبر می‌داد تازه شسته شده است وسط اتاق پهن بود، روی دیوارها جملاتی از بزرگان نقش بسته و درختی خشک که خودشان می‌گفتند از همین دور و ورها پیدا و تمیزش کردند گوشه اتاق خودنمایی می‌کرد، بیشتر از 20 سربند «یا حسین» و «یا زهرا» به درخت آویزان بود، سکوت بود و آرامش ...

بچه‌ها در کنار آموزش‌هایی که می‌دادند سعی داشتند آموزش‌هایی نیز ببینند، می‌خواستند روی شیطان را کم کنند، می‌خواستند دست پر از اینجا بروند.

مسئول گروه نظر مرا به جمله‌ نصب شده روی دیوار جلب کرد «همیشه مشغول یک مطلب باشیم و آن عشق است، اگر عاشقانه با کار پیش بیایی بریدن و عمل‌زدگی و خستگی برایت مفهومی پیدا نمی‌کند» فکر کردم ابراهیم همت چقدر عاشقانه زیسته که در جبهه هیچگاه خسته نشده است.

بچه‌ها نماز خواندند و ‌آماده رفتن شدند، یکی دوان دوان وارد اتاق شد و گفت «مینی‌بوس دم در دانشگاه آماده است» یکی از دختران که به گفته خودش چهار سال بود که ایام عید را در اردوهای جهادی شرکت می‌کرد، مقوای صورتی بزرگی را لوله کرده و در دست داشت و با عجله از کنارم عبور کرد، دنبال چیزی می‌گشت اما وقت نبود ...

نتایج ترم سال قبل روی برد دانشگاه جا خوش کرده بود و کمی پایین‌تر از آن، بچه‌ها کاغذهایی نصب کرده بودند برای قول دادن و امضا کردن، یک جور پیمان‌نامه بود، هر کسی با خدا، هر کسی با خودش ... قرآن را بوسیدیم و به دنبال جهادگران پیام نوری از زیرش رد شدیم...

 

ترم ششم

دانشجوی جهادی و تریبون آزاد

مسئول گروه می‌گفت «بچه‌ها اندکی قبل از ظهر به راه افتاده و نماز ظهر و عصر در روستا هستند، یک ساعت بعد نیز کار خود را آغاز می‌کنند و تا غروب و نماز آنجا هستند، بعد از بازگشت از آنجا حلقه‌های معرفت تشکیل می‌دهند و روی مباحث مورد علاقه خود صحبت می‌کنند» بحث داغ دیشب‌ خرافه‌گویی بود، امشب تریبون آزاد داشتند ...

داخل مینی‌بوس بسته‌های بزرگ سبزی آش جا خوش کرده بود و یکی از بچه‌ها گفت «قرار است امروز سبزی پاک کنیم و فردا در روستا آش درست کنیم». او می‌گفت «اگر فردا می‌آمدید از آش ما می‌خوردید»، همه‌شان در تلاش بودند که فضای صمیمی بین خود و روستاییان ایجاد کنند، حتی با یک کاسه آش رشته ...

همان دختری که مقوای صورتی در دست داشت می‌گفت « بچه‌های روستایی نشاط جالبی برای یادگیری دارند، آخر مثل بچه‌های شهری امکانات متوسطی ندارند و طرح هر مطلبی برای آنها جذاب است» دوست داشتم سئوال تکراری در مورد احساس حضورش بپرسم که خودش گفت « رشته تحصیلیم روانشناسی کودک است، از این رو دوست دارم با کودکان ارتباط بیشتری داشته باشم، به خصوص بچه‌های روستایی».

 

ترم هفتم

همه در صف سازندگی قرار می‌گیرند

مینی‌بوس در سه روستا توقف می‌کرد و دختران با خداحافظی از هم پیاده می‌شدند، مقصد نهایی روستای تاج خاتون بود، مسجد 14 معصوم، نماز خیلی وقت پیش تمام شده بود، اما پیرزنی عصازنان از در مسجد بیرون آمد و صمیمی با دختران سلام و احوالپرسی کرد، می‌گفت «آمده فشار خونش را کنترل کند»، خواهر حسنی گفت «بچه‌های علوم پزشکی هم آمدند».

داخل مسجد بزرگ بود، علم‌های محرم گوشه مسجد بود، فرش‌های رنگارنگی کف مسجد را پوشانده بود، بچه‌های علوم پزشکی انتهای مسجد، دور هم نشسته بودند، پنبه، دستگاه فشارسنج و کمک‌های اولیه گوشه‌ای روی هم قرار گرفته بود، برنامه‌شان این بود که در کنار مراجعه اهالی، خود نیز به خانه‌ها سر زده و فشار خون و داروهای بیماران را کنترل کنند.

مسئول دکترها و پرستاران آینده که به روستاها اعزام شده‌ بودند گفت: «برنامه‌مان این است که ساعتی از کارمان را اختصاص دهیم به حضور اهالی و ساعتی دیگر نیز خود به درب منازل آنها مراجعه داشته باشیم تا افرادی که به هر دلیلی نتوانسته‌اند به مسجد مراجعه کنند از آموزش‌های ما آگاهی یابند.»

ساعت دو ازدحام زیاد شده بود، بچه‌ها خودشان عامل ازدحام شده بودند، منتظر بودند، ساعت سه قرار بود اهالی بیایند....

 

ترم هشتم

دانشجوی جهادی مدیر می‌شود

از مسجد بیرون آمدیم دیگر وقت رفتن بود، هنوز ناهار نخورده بودیم، بچه‌های جهادی نیز ناهار نخورده‌ بودند، ملاحسنی در جمع مردان روستایی ایستاده بود، مردم هم آماده همکاری بودند، دلگرم می‌شدند وقتی حضور جوانان را برای ساخت و ساز در روستایشان می‌دیدند.

ملاحسنی گفت: « برنامه بازدید از روستاها و نظارت بر فعالیت‌ بچه‌ها و همچنین رفع نیازهای آنها تا پایان کار دانشجویان در روستاها ادامه دارد.»

وی ادامه داد: «تلاش این است که با همکاری خود اهالی روستا، در داخل و خارج از استان خدمت‌رسانی صورت گیرد که همکاری از سوی ادارات و نهادهای مختلف حضور دانشجویان را تاثیرگذارتر می‌کند.»

مسئول بسیج دانشجویی استان قم دانشجویان جهادی را مدیران آینده کشور خواند و گفت: «این مدیران آینده باید شناخت صحیحی از محیط روستاها داشته باشند تا در رفع محرومیت‌ها مدبرانه عمل کنند.»

ناهار نخورده سوار بر ماشین شدیم، بچه‌های جهادی دم در مسجد ایستاده و خداحافظی می‌کردند، عجله داشتند تا به کارهایشان برسند... ساعت سه بود ...

 

============

گزارش: کبری فتحی

============

انتهای پیام/و10/د1000

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول