مولف این کتاب امروز در گفتوگو با خبرنگار فارس در قم با اشاره به اینکه در چاپ چهارم کتاب «اولینهای دفاع مقدس» برخی مطالب اضافه شده است تصریح کرد: نیروی انتظامی، پلیس، ژاندارمری، کمیته و شهربانی در گذشته هر کدام به نوعی در دوران دفاع مقدس نقش داشتهاند که در چاپ چهارم نقش این نهادها نیز مدنظر قرار گرفته است.
محمد خامهیار تاکید کرد: در زمینه موضوع کتاب 22 مورد مربوط به نیروی انتظامی بود که توسط محققین سازمان تحقیقات انتظامی نیروی انتظامی گردآوری شده و به محتوای کتاب اضافه شده است.
وی با اشاره به اینکه در چاپ چهارم این کتاب برخی بازنگریها صورت گرفته است گفت: نقش زنان در دفاع مقدس در این چاپ مورد توجه قرار گرفته است.
مؤلف کتاب «اولینهای دفاع مقدس» گفت: تعداد صفحات چاپهای گذشته این کتاب 400 صفحه بود، ولی چاپ چهارم به 538 صفحه افزایش یافته است.
وی با بیان اینکه این کتاب در اختیار پاسگاهها و فرماندهان نیروی انتظامی سراسر کشور قرار گرفته است افزود: همچنین کتاب «اولینهای دفاع مقدس» در ایستگاههای کتابی که سپاه علیابنابیطالب در پادگان شهید زینالدین علیابنابیطالب اندیمشک برپا کرده است، در اختیار اردوهای راهیاننور قرار میگیرد.
در بخشی از این کتاب در خصوص نخستین حضور مقام معظم رهبری در جنگ آمده است: در نخستین روزهای دفاع مقدس، با وجود اوضاع نابسامان جنگ، آیتالله خامنهای عازم جبهههای نبرد شدند تا با حضور خود بر اعتماد به نفس رزمندگان اسلام بیفزایند و شور و اشتیاق آنان را به جهاد و شهادت دوچندان کنند. ایشان درباره حضور خود در جبهه چنین میفرمایند:
«در اوایل جنگ چون احساس کردم که نیروهای نظامی ما بسیار کم و ضعیف هستند، برای اینکه بتوانیم همانهایی را که هستند روحیه بدهیم و افراد دیگری از مردم را دعوت کنیم به آنها کمک کنند، من از امام اجازه گرفتم و به جبهه رفتم. حدود یک هفتهای از جنگ میگذشت که من به اهواز رفتم، چون دشمن نزدیک اهواز بود. من سال 59 را تا آخر و یکی دو ماه از سال 60 را در جبهه بودم. در منطقه اهواز و دزفول و حول و حوش میدان جنگ و مختصری هم در غرب بودم».
مقام معظم رهبری، ماجرای اجازه امام به ایشان را اینگونه نقل میکند: با دغدغهای کامل خدمت امام رفتم، همیشه امام به ما میگفتند که خودتان را حفظ کنید و از خودتان مراقبت کنند، من به امام گفتم خواهش میکنم اجازه بدهید من به اهواز یا دزفول بروم. شاید کاری بتوانم بکنم. بلافاصله گفتند که شما بروید. من به قدری خوشحال شدم که گویی بال در آوردم. مرحوم چمران هم آن جا نشسته بود. گفت: پس به من هم اجازه بدهید تا به جبهه بروم. ایشان گفتند شما هم بروید. عصر همان روز به همراه شهید چمران با هواپیما به اهواز رفتیم.
انتهای پیام/س10/د1000