اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

چهارمحال و بختیاری

زورآزمایی یک تولیدکننده لباس با واردات/ 30 سال برای تحقق رؤیاهایم جنگیده‌ام

پسربچه 14 یا 15 ساله بودم در حالی که بیشتر هم سن و سالانم مشغول درس خواندن بودند من باید کار می‌کردم. دردِ نداری و فکر نان شب، خیال تحصیل و رویاپردازی برای آینده‌ام را از من گرفته بود.

زورآزمایی یک تولیدکننده لباس با واردات/ 30 سال برای تحقق رؤیاهایم جنگیده‌ام

گروه چهارمحال و بختیاری، مریم رضی‌پور|از وقتی یادم می‌آید توی این کار بودم، ساکن یک استان محروم باشی و طعم محرومیت و نداری را نچشیده باشی غیرممکن است درسم را نیمه‌تمام رها کردم و رفتم پی کار و پول درآوردن.

پسربچه ۱۴ یا ۱۵ ساله بودم در حالی که بیشتر هم سن و سالانم مشغول درس خواندن بودند اما من باید کار می‌کردم. درد نداری و فکر نان شب، خیال تحصیل و رویاپردازی برای آینده‌ام را از من گرفته بود.

زندگی در همان روزها روی ناخوشش را به من نشان داد منی که باید در آن سن پشت نیمکت‌ مدرسه می‌نشستم و تنها دغدغه‌ام فکر کردن به این بود که در آینده می‌خواهم چکاره شوم حالا باید ساکم را می‌بستم و برای گذر از این زندگی متلاطم به شهری ناآشنا با هزاران نگاه غریبه و برای سن من خوفناک می‌رفتم.

کوچک‌تر از آن بودم که در آن زمان‌ها درکی از فقر و نداری داشته باشم اما من بیشتر از سنم می‌فهمیدم همین که فهمیدم خانواده‌ام به کار کردن من احتیاج دارند با کوله‌ای از حسرت و دلتنگی راهی دیار غربت شدم.

شکسته شدن غرورم، وجودم را به لرزه در‌می‌آورد

سال‌ها کار کردن در سن نوجوانی داخل کارگاه تولیدی و شنیدن شکستن غرورم که با هر صدای بلند و تحقیری وجودم را به لرزه در‌می‌آورد من را آهن آبدیده کرده بود.

با صدای بلند و داد و بیداد صاحب‌کارم گداخته می‌شدم اما با فکر اینکه خانواده‌ام به کار کردن و پولی که من برایشان می‌فرستم احتیاج دارند سرد می‌شدم همین گداخته شدن‌ها و سرد شدن‌ها از من مرد میدانی ساخته بود که به این زودی‌ها جا نخواهد زد.

فکر می‌کردم که دیگر سخت‌تر و دردناک‌تر از این روزها نخواهم دید اما بی‌خبر از نقشه‌های روزگار بودم که چه‌ها برای من خواب دیده است.

سنم که به ۱۸ سالگی رسید به خدمت سربازی رفتم همان‌جا هم داخل خیاط‌خانه پادگان مشغول شدم دیگر برای خودم یه پا خیاط شده بودم در حالی که هم‌دوره‌ای‌هایم دکتر و مهندس شده بودند من به توانایی‌هایم افتخار می‌کردم.

می‌دانستم که سختی‌های زیادی پیش رو دارم

بعد از تمام شدن دوره سربازی به کارگاه خیاطی در تهران برگشتم و کارم را از نو شروع کردم اما وقتش رسیده بود بعد از سال‌ها دوندگی و تلاش خودم کارگاهی برای خودم دست و پا کنم به شهر و دیار خودم برگشتم با تمام دارایی و پس‌اندازم کارگاه کوچکی برای خودم دست و پا کردم.

ابتدای کارم با یک نیرو و به مرور زمان چند نفری را در کنارم مشغول کار کردم خوشحال بودم کارم روز به روز داشت رونق می‌گرفت دیگر باورم شده بود که زندگی روی خوشش را به ما هم نشان داده است اما این رویا مدت زیادی طول نکشید.

واردات لباس چینی بدبختم کرد

 از ۱۳۸۹ با واردات بی‌رویه لباس‌های چینی کسی دیگر سراغ ما نمی‌آمد برای فروشنده صرفه اقتصادی نداشت هر روز مشتری‌هایمان کمتر و کمتر می‌شد کارگاه کوچکم کوچک و کوچکتر می‌شد تا به یک زیرپله رسیدیم نیروهایم را هر روز به بهانه‌‌ای بیرون می‌کردم.

خودم هم نمی‌دانستم فردا قرار است چه اتفاقی بیفتد هر روز با کابوس ورشکستگی و از دست دادن تمام رویاهایم از خواب بیدار می‌شدم و در بیداری قدم به قدم به سقوط نزدیک‌تر می‌شدم.

تمام نیروها و کارگاه‌هایم را از دست داده بودم بسیاری از همکارانم کارگاه‌هایشان را تعطیل کرده بودند بیشترشان سراغ مسافرکشی رفته بودند عده‌ای هم خانه‌نشین شده بودند من هم چاره‌ای جز این کار نداشتم.

عده‌ای از خدا بی‌خبر آتش به زندگی‌مان انداختند

عده‌ای از خدا بی‌خبر دانسته و ندانسته آتش به زندگی‌مان انداخته بودند در آن زمان بسیاری از دوستانم کارشان را از دست دادند من هم یکی از آن‌ها بودم مدتی کار را کنار گذاشتم و این برای منی که سال‌ها و از سن نوجوانی در بازار تهران با هر سختی جنگیده بودم تا برای خودم کار دست و پا کنم از مرگ سخت‌تر بود زندگی روزهای ناخوشش را برایم ردیف کرده بود قرار نبود خیال من به ساحل آرامش برسد اما قاعده من با زندگی چیز دیگری بود من باید می‌ایستادم و افتادن رسم زندگی من نبود با هر بدبختی بود ایستادم...

ماشینم را به همراه چند تکه طلا فروختم باید از نو شروع می‌کردم

به رسم مروت و آشناهایی که در بازار داشتم مغازه کوچکی را اجاره کردم ابتدا با یک کارگر کارم را آغاز کردم در آن روزها فقط به فکر درآورن نان شب بودیم اینکه عزیزانم سر گشنه بر بالین نگذارند.

ماشینم را به همراه چند تکه طلا فروختم باید از نو شروع می‌کردم و از نو می‌ساختم من آدم روزهای سخت بودم، روزها و گذشت و گذشت تا اوضاع بهتر و بهتر شد با گرفتن وام کارم را توسعه دادم کارگاهم بزرگتر شد سفارشاتم بیشتر شد از یک نیرو به ۶ نفر رسیدیم.

حالا علاوه بر کارگاه خودم در شهرهای دستنا، طاقانک، سامان، اردل و بن کارگاه‌هایی هستند که از ما سفارش می‌گیرند و کار را انجام و تحویل می‌دهند به طور میانگین ۲۲ نفر در این کارگاه‌ها سفارش‌ها را آماده می‌کنند.

هنوز هم با رویاهایم فاصله دارم چرا که اوضاع بازار بهم ریخته و نقدیندگی ما هم کم است اما تمام تلاشم را می‌کنم تا رویاهایم رنگ واقعیت بگیرد.

انتهای پیام/68024 

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول