خبرگزاری فارس شیراز؛ سمیه انصاریفرد: به قصد خرید، طول پیادهرو را طی میکردم اما انگار شم سوژهیابی رهایم نمیکرد و چشمانم هراسان در جستجوی دانه بود، در دامگهی که معلوم نبود چه برایم در چنته دارد!
ناگهان مقابل ساختمان دادگستری، چهره یک آشنا نظرم را جلب کرد، او هم به سمتم آمد و در عرض چند ثانیه کلی خاطره زنده شد.
- چطوری دختر، هنوز مینویسی؟ هنوز هم از دست از قلم و کاغذ و دوربین برنداشتی؟
- خودت چطور؟ هنوز با مددجوهایت سر و کله میزنی؟
وقتی دستان یک دوست قدیمی در دستت گره میخورد، کلی شور و نشاط که در گذر زمان رنگ باخته، دوباره جان میگیرد. دیدار هر آشنایی، اتفاق نابی است برای تجدید خاطره.
دقایقی بعد در ماشینِ حدیث، به گپ و گفت ادامه دادیم.
- سرویس حوادث رو گذاشتی کنار؟ با اشاره سر تایید کردم و حدیث ادامه داد: یادم هست همان موقع هم زیاد رغبتی به اخبار حوادث نداشتی و میگفتی روحت آزار میبیند.
شیشه ماشین را قدری پایین بردم، ارگ کریمخان را دور زد و محوطه مقابل ارگ با آن گلهای بومی و درختهای همتراز، چشمنوازی میکرد.
حدیث که رگ خواب مرا میدانست، گفت: چند هفته هست درگیر یک مددجو هستم که وضعیتش، ذهنم را حسابی درگیر کرده.
- جرمش چیه؟
- جرمش را نپرس، اما مجازاتش اعدام است.
حیرتزده پرسیدم: قاتل است؟
حدیث که مددکار زبدهای بود، رد دغدغهای بیشتر از چند هفته را با خود داشت.
محزون و غمزده گفت: آره، قاتل است و دو هفته بیشتر به اجرای حکم نمانده. فکر کن یک پسر جوان، دانشجو از یک خانواده محترم.
- پسر، مددجوی شماست؟ زندان زنان چه ربطی به او دارد!؟
و دوست مددکارم تعریف کرد: یک روز که برای یک کار اداری به ستاد دیه مراجعه کرده بود با خواهر قاتل مواجه شده و اتفاقی از مشکل برادرش مطلع شده است.
سکوت مثل سرب مذاب روی ثانیهها میپاشید و هر دو در خود فرو رفتیم که ناگهان حدیث پیشنهادی مطرح کرد: اگه هنوز مثل سابق حال و حوصله پیگیری و درگیری داری، یا علی مدد.
سرسپرده ندای دل!
خانمِ مددکار، مرا با مهشید آشنا کرد. کلاس داشت و در همان محوطه دانشگاه، قرار گذاشتیم.
جوان و بلندقامت بود و با قدمهای نامنظم به سمت من میآمد. دلش را کف دست گرفته بود! دلواپس روزهای هنوز نیامده بود و برادری که قرار است برود.
با صدایی موجدار و کشیده گفت: خدا خیرش بده این خانم مددکار، مشاورههای او تا الان من و مادرم رو سر پا نگه داشته وگرنه داغون بودیم. با اینکه جزء وظایف کاریاش نبود و از روی انساندوستی، ما را راهنمایی کرد.
ناگهان رو کرد به من و با چشمان کمفروغش، مرا مهمان چالشی عجیب کرد: دوستتون گفت شما هم میتونید به من کمک کنید!
توی ذهنم به حدیث غر میزدم! معلوم نبود راجع به من چی به این دختر بینوا گفته که او را امیدوار کرده است.
- برادرم سر به راه و اهل بود، بین معرکه درگیری دو دوستش وارد شد برای جدا کردن آنها که اتفاقی منجر به مرگ مقتول شد، از نظر ما قتل غیرعمد بود اما تشخیص قاضی بر عامدانه بودن قتل است.
خواهر است و به دنبال تطهیرِ برادرش. او به حکم قانون کاری ندارد بلکه سرسپرده ندای قلبش است. و در این میان گاهی تشخیص مرز بین قتل عمد، غیرعمد یا شبه عمد چقدر دشوار میشود.
- برای جلب رضایت چه اقدامی کردید؟ خانواده مقتول چی میگن؟
چهرهاش، رد برهوت خشکی را داشت که سیلاب اشک هم سیرابش نمیکرد. مثل میتی در انتظار دم مسیحایی! آنقدر بیرمق و خسته نگاهم کرد که متوجه شدم تلاش برای جلب رضایت تاکنون فایدهای نداشته...
مهشید دستهای زمهریرش را به دستانم سپرد و من برحسب احترام متقابل، به ادامه حرفهایش گوش سپردم. نگاهش با من تلاقی کرد. دستانم را محکمتر فشرد و با صدایی که لرزش آن از اندوهی جانفرسا حکایت میکرد، گفت: یعنی کسی پیدا میشه که حال من را درک کنه؟ حال کسی که منتظر مرگ برادرش است! و هر روز می میره و زنده میشه.
تصمیم گرفتم مهشید را با ستاد دیه مرتبط کنم و از سوی دیگر، او را به یکی از خیرین هم معرفی کردم. هر چند هنوز خانواده مقتول رضایت نداده بودند اما این طور که شنیده بودم، رضایت آنها شاید با دیه راحتتر جلب میشد.
ختم «امنیجیب» مادرانه
- مادرم ختم «امنیجیب» گرفته به نیت رهایی.
مهشید بود و پنج روز مانده به اجرای حکم و بیتابی.
خودش هم هر چه میتوانست جور کرده بود اما از فروختنیها فقط طلا بود که به گفته خودش حداکثر 70 میلیون تومان میشد و تا تکمیل مبلغ دیه، هنوز خیلی مانده بود. از سوی دیگر حدیث هم با هماهنگی شورای حل اختلاف در زندان، پیگیر مصالحه بود.
ختم امن یجیب را شفای دلشان کرده بودند، هر دو خانواده. خدا به داد دل مادر برسد، هم مادر مقتول هم مادر قاتل. چه او که فرزند از دست داده چه این که روزی چند بار دلهرهی مرگ فرزندش را دارد.
تصویر تلخی که در گذر زمان، محو نشد
ماجرای مهشید و برادرش، یک خاطره تلخ را در دالان زمان زنده کرد، چیزی که انگار هنوز برایم هضم نشده... سال 86 ، دبیر سرویس حوادث یکی از روزنامههای محلی بودم. برای تهیه گزارش از اعدام جوانی به نام نوید پرهام به دروازه کازرون رفتم.
جوانی 18 ساله که دو سال پیش مرتکب قتل شده بود و بعد از گذراندن محکومیت خود از کانون اصلاح و تربیت، به دار آویخته میشد!
طول مسیر را با تردید و دلهره طی کردم تا به محل اعدام رسیدم. خیابان مملو از جمعیت شد. تلخ بود و دلخراش، لرزش پاهای محکوم به اعدام موقع جان دادن، طوری بر حافظهام نقش گرفت که دیگر برای برنامههای مشابه نرفتم، هر چند مدتی بعد اعدام در ملاء عام، منتفی شد و این حکم در زندان انجام میشد.
پای چوبه دار، جایی برای زندگی بخشیدن
روزهای پایانی ماه رمضان بود. حدیث، کلافه از اینکه هنوز نتوانسته کار موثری انجام دهد. تا اینکه همفکری کردیم و قرار شد با استفاده از فرصتی که پویش «به حرمت علی(ع) میبخشم» در اختیار افراد دربند میگذاشت، برای برادر مهشید کاری انجام شود.
روزی چند بار با حدیث و مهشید در تماس بودم و مرحله به مرحله از تلاشی که انجام شده بود، صحبت میکردند. حدیث تا حدی امیدوار بود ، مهشید اما انگار از درون متلاشی شده باشد، دیگر رمق نداشت...
تا اینکه روز اجرای حکم اعدام فرا رسید. معلوم نبود خانواده قاتل و مقتول، چه شبی را به صبح رسانده بودند.
صبح هنوز آفتاب نزده، تلفن همراهم زنگ خورد. گوشی را که موقع خواب سایلنت میکردم، پس چی میگه این وقت صبح!؟ یادم رفته بود سایلنت کنم و البته چه خبر مسرتبخشی در راه بود.
مهشید بود، صدایش از شوق می لرزید، اول فکر کردم گریه میکند و حرفی برای دلداریاش نداشتم چون تصورم چیز دیگری بود.
او حالا به وضوح گریه میکرد: برادرم به بند برگشت و پس از چند ماه آزاد میشود. بخشیدند... بالاخره بخشیدند.
تماس قطع شد، مبهوت و متحیر بودم. هیچ واژهای نمیتوانست حال این خواهرِ شوقزده را وصف کند. این بار من تماس گرفتم که توضیح داد برادرش تا چوبه دار رفته اما مادر مقتول، دقایق آخر از قصاص گذشته است.
- وقتی شنیدم برادرم را به اتاق قرنطینه بردند، دیگر امیدی نداشتم. اما مادرِ مقتول لحظات آخر بخشید، حتی دیه هم نخواستند.
یک لحظه غفلت
قتل، از جمله پیچیدهترین پروندههای کیفری است که وقوع آن تابع عوامل متعددِ فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و در نهایت روانشناختی است.
یک لحظه غفلت و غلبه خشم و غضب، وقوع جرمی را به دنبال دارد که حسرت آن تا آخر عمر قاتل را درگیر کرده و مراحل مختلف زندگی، کار و تحصیل را تحت الشعاع قرار می دهد.
حال آنکه تعدادی از افرادی که مرتکب قتل می شوند، در گیر و دار همان یک لحظه غفلت و کور شدن منطق هستند وگرنه کمتر افرادی با انگیزه قبل یا در حالت قسی القلب، اقدام به کشتن فرد دیگری می کنند.
طبیعی است قتل هایی که در آن لحظه غفلت ایجاد شده، بیشتر مستوجب بخشش و رهایی است هر چند این بخشش برای اولیای دم، سخت و دشوار است اما با تاسی به سیره بزرگان دین و توکل به پروردگار، می توان لذت عفو را چشید هر چند با دلی داغدار...
وقتی یاد مقتول با ساخت یک مکان فرهنگی یا مذهبی زنده میماند
طی تماسی با مجتبی رئیسی، از وکلای پایه یک دادگستری و فعال اجتماعی، راجع به عوامل موثر در رضایت و مصالحه در قصاص میپرسم که پاسخ میدهد: رضایت اولیاء دم در اختیار خودشان است و کسی نمیتواند آنها را اجبار کند اما اینکه خانواده مقتول با چه شرایطی رضایت میدهند، به طور مستقیم بستگی به فرهنگ آن خانواده و منطقه بومی محل سکونت آنها دارد.
رئیسی ادامه میدهد: علاوه بر فرهنگ، رابطه خویشاوندی بین خانواده قاتل و مقتول هست و هر چه این رابطه نزدیکتر باشد، احتمال رضایت بیشتر است.
وی با اشاره به دیگر عوامل موثر در اخذ رضایت، میافزاید: میزان جبران خسارتی که خانواده قاتل پیشنهاد میدهند نیز در تصمیم مصالحه و بخشش موثر است؛ به عنوان مثال گاهی ممکن است تا دو یا سه برابر دیه را به خانواده مقتول پیشنهاد بدهند که در این زمینه، ارقام بالاتر و سه الی چهار میلیارد تومان را نیز شاهد بودهام.
عامل چهارمی که عنوان میشود، سوای همه این موارد جذابیت خاصی دارد و به نوعی، مصداق باقیات الصالحات است.
به گفته این وکیل دادگستری، انجام یک کار خیر شامل ساخت مسجد، کتابخانه، مدرسه یا درمانگاه و نامگذاری آن به اسمِ مقتول از عوامل دیگری است که در بخشش قاتل تاثیرگذار است.
طبیعی است که نوع و شکل قتل نیز در رضایت اولیاء دم تاثیر مستقیم دارد چرا که برخی از قتلها، فجیع و دلخراش است.
رئیسی در این زمینه میگوید: گاهی پس از وقوع قتل، جنازه مقتول سوزانده شده یا آن را به چاه انداختند، یا فردی که بدنش بر اثر ضربات چاقو تکه تکه شده و... چنین قتلهایی آزار و مرارت بیشتری را به خانواده مقتول وارد میکند و ممکن است تا سالها نتوانند از اندوه آن دور شوند، بنابراین در قتلهای این چنینی کمتر احتمال بخشش وجود دارد.
فارس؛ طلایهدار مصالحه
سال گذشته، استان فارس بالاترین تعداد مصالحه در قصاص را در سطح کشور به خود اختصاص داد.
طبق اعلام روابط عمومی دادگستریکل فارس و دادههایی که در اختیار خبرنگار فارس قرار داده است، در سال گذشته، ۸۶ پرونده قصاص نفس با ورود شورای حل اختلاف و سایر بخش های دستگاه قضایی به مصالحه انجامید.
امسال نیز پس از راه اندازی پویش «به حرمت علی می بخشم» که از ابتدای ماه رمضان آغاز شد، تاکنون ۶ پرونده قصاص منجر به رضایت اولیاء دم و رهایی محکوم به قصاص شده است.
انتهای پیام/س