پرده اول
اُمنای مسجد دیشب تصمیم گرفتند اتاق کانون را بگیرند و به لوازم آرایشی اجاره بدهند و ...
امروز مدیر مدرسه با دانشجوها برخورد بَدی کرد و گفت تا مجوز رسمی از آموزش و پرورش نداشته باشید، حق اجرای هیچ برنامه و جذبی را ندارید و ...
خانواده شاکی شده است! میگوید چند سالی هست که کانون میروی و مربیگری میکنی؛ نتیجهاش چه شد؟ پسر عمویت که همزمان با تو دانشگاه و سر کار رفته، ماشین جدیدش را همین دیروز تحویل گرفته و ...
به یکی از دوستانِ قدیمی دانشگاهم بابت معلّم خلاقیتِ بچههای کانون رو زَدم؛ ولی از وقتی فهمید پول زیادی بابت پرداخت معلمی نمیدهیم، تلفنم را جواب نمیدهد و...
بعد از سه سال زحمتِ بی منّت برای دانش آموزان پایه نهم؛ وقتی در اردو دست یکی از بچه ها شکست؛ پدرش حسابی از خجالتمان درآمد و هر چه به دهانش آمد نثارمان کرد ...
نیروهای پایِ کار همه رفتند و فقط من و علی ماندیم. مربی برای بچّه ها نداریم. اینجا شهر کوچکی است و زیاد دبیر نخبه ندارد. امام جمعه شهر هم در جلسه ای زیرآب گروهمان را در بین مسؤولان شهری زده است. از زمین و آسمان دارد برایمان می بارد. خسته و کلافه شده ام و ...
داستان، نَقلِ چالشها و فشارهایی است که دور و بَر فعالان جبهه تربیتی انقلاب را پُر کرده است؛ کمبودهایی که دایم با آن دسته و پنجه نرم می کنند.
پرده دوم
درست حدس زدید! داستانهای بالا همگی واقعی است. نَقلِ چالشها و فشارهایی است که دور و بَر فعالان جبهه تربیتی انقلاب را پُر کرده است؛ کمبودهایی که دایم با آن دسته و پنجه نرم می کنند. فقط یکی از آنها کافیست تا فعّال این عرصه را زمینگیر و از ادامه کار منصرف نماید. راستش را بخواهید قرار بود در همایش برای این قِسم مشکلات هم حرفی داشته باشیم. حجم کارها که زیاد شد پرداختن به اینها خود به خود، لابهلای کارها گُم شُد.
در گرماگرم کارها، سیدحسن پیشنهاد میکند برای رفع خستگی مدعوان همایش، فیلم منصور را پخش کنیم.
در گرماگرم کارها، سیدحسن پیشنهاد میکند برای رفع خستگی مدعوان همایش، فیلم منصور را پخش کنیم. بلافاصله همه قبول می کنند. هیچ کُداممان وقت نمی کنیم فیلم را قبلش ببینیم. کارهای همایش شدّت گرفته و پرداختن به آن دغدغه ها، بِالکُل از یادمان رفته است.
همراهِ میهمانها وارد سالن می شویم. فیلم آغاز می شود. سالهای پایانی جنگ است؛ ایران درگیر کمبود تسلیحات نظامی است. منصور ستّاری که فرماندهی این نیرو را بر عهده دارد، به قول خودش ارتشِ لشکری شده که سلاح ندارد. او حالا دنبال هواپیما و ادوات جنگی به درد بخور است تا بتواند نیروی هوایی را مجهز کند، اما با تحریمهایی رو به روست که باید خودش شخصا آنها را حل و فصل کند. در این میان، دلالان هم چوب لای چرخ او میگذارند و از همه بدتر، خودیهای داخل نظام هستند که چشم دیدن او را ندارند و دلِ خوشی از فرماندهیِ او نیز ندارند. نانِ زالوصفتان را آجر کرده!
او حالا دنبال هواپیما و ادوات جنگی به درد بخور است تا بتواند نیروی هوایی را مجهز کند، اما با تحریمهایی رو به روست که باید خودش شخصا آنها را حل و فصل کند
پرده سوم
حضرت امام خامنهای، آن روزها رئیس دولت بودند. در نامه ای محرمانه به او گفتهاند کار را در صبر و سکوت جلو ببرد! مشکلات از چپ و راست بر سَرِ او آوار می شوند. او می جنگد، ولی موفق نمی شود؛ می جنگد ولی زمین می خورد؛ می جنگد ولی شکست می خورد؛ می جنگد ولی پولی که برای خرید خانه جمع کرده را از دست می دهد! فشارها به اوج خود رسیده! از همه جهت برایش می زنند! زمزمه تغییرش جدّی تر شده. فشارها کار خودشان را می کنند. سکته ناقص او را به رخت و تخت بیمارستان می کشد امّا دست بردار نیست! همچنان می جنگند...
می جنگد ولی نَه! اینبار شکست نمی خورد! اولین جنگنده کاملا ایرانی، تیک آف می کند و به پرواز در میآید؛ غَریو شادی و سرور سالن را فرا می گیرد و تَمام...!
می جنگد ولی نَه! اینبار شکست نمی خورد! اولین جنگنده کاملا ایرانی، تیک آف می کند و به پرواز در میآید.
شیخ رضا در سالن کنار من نشسته است. سمت من خم می شود و دَرِ گوشم می گوید عجب فیلمی شد! ستاری یه کاری رو از صفر؛ از هیچ هیچ بلند می کند. چقدر برای کانونهامون آموزنده است، مخصوصا کانونهای آغازگر و بدو تاسیس! ناگهان یاد همه مسائلی می افتم که قرار بود برایش برنامه ریزی کنیم. آنها هم از جنس همین مشکلات بودند. داستان ستّاری همه را گفته! همه را حل کرده و پاسخ همه آنها را به بهترین وجه داده بود!
ناگهان یاد همه مسائلی می افتم که قرار بود برایش برنامه ریزی کنیم. آنها هم از جنس همین مشکلات بودند. داستان ستّاری همه را گفته!
چراغها روشن می شوند. با لبخند از سالن بیرون می آیم و به این فکر می کنم کانون هایی که صدها کیلومتر برای این همایش به تهران آمده اند حتما این مشکلات را هم در سَرپنجه اراده آهنینشان خُرد می کنند. چون آنها هم همچون منصور تربیت شده مکتب خمینی بُت شکن هستند. رضایت عجیبی وجودم را فراگرفته است. در دلم از منصور تشکّر می کنم و با خودم میگویم: ممنونم که کار را درآوردی شهید عزیز!
شبکه کانونهای تربیت نخبگانی بنیاد نهضت سازمان تبلیغات اسلامی
@farzandanerouhollah
انتهای پیام/
از شما صاحبنظر گرامی در حوزه تعلیم و تربیت هم دعوت می کنیم، از نویسندگان، ممیزان و اعضای هیئت تحریریه پنجره تربیت باشید. برای ارسال مطالب و عضویت در هیئت تحریریه، از طریق ایمیل FarsPanjarehTarbiat@gmail.com مکاتبه فرمائید.