به گزارش خبرگزاری فارس از کرمان، فاطمه حاجعلیزاده مادر سردار شهید احمد عبداللهی از فرماندهان گردان 408 غواص از دلتنگیهای خود برای تنها پسرش سخن میگوید و با افتخار اظهار داشت: تنها پسرم را به جبهه فرستادم تا مردم کشورم امروز در رفاه و آسایش باشند.
زندگی سردار شهید عبداللهی به روایت مادر
به بهانه سالگرد عملیات کربلای چهار با تعدادی از خبرنگاران کانون خبرنگاران دفاع مقدس استان کرمان راهی خانه فاطمه حاجعلیزاده مادر سردار شهید احمد عبداللهی یکی از فرماندهان گردان 408 غواص میشویم.
سرمای زمستان کرمان با حضور در خانه گرم و ساده مادر سردار شهید احمد عبداللهی فراموش میشود، عکس شهید عبداللهی همراه با سردار شهید مغفوری و سردار شهید علی ماهانی در درون یک قاب قرار گرفته است.
قاب عکسی هم از رهبر معظم انقلاب اسلامی بر روی دیوار بالای سر تخت مادر شهید عبداللهی قرار دارد، وصیتنامه شهید و عکسی از سردار محمد جمالیپاقلعه مدافع داوطلب حرم حضرت زینب (س) هم بر روی دیوار است.
مادر شهید احمد عبداللهی بر روی مبل سادهای نشسته است و در حالی که تسبیح به دست در حال ذکر گفتن است، میگوید: احمد آقا خیلی خوب بود، دو تا دختر دارم و احمد تنها پسر و فرزند ارشدم بود.
فاطمه حاجعلیزاده میافزاید: همسرم قالیباف بود، خودم هم روزها در حالی که بچهام را در بغل داشتم، پشت دار قالی مینشستم و کار می کردم.
وی عنوان میکند: احمد ششمین یا هفتمین بچهای بود که به دنیا آوردم، اما هیچ کدام از بچههایی که قبل از پسرم به دنیا آورده بودم، زنده نماندند، زمانی که احمد به دنیا آمد، ماما به من گفت از حضرت ابوالفضل (ع) خواستهام که این پسر برای تو بماند، احمد چند بار مریض شد، اما خدا شفایش داد و خوب شد و برایم ماند.
مادر شهید عبداللهی بیان میکند: احمد از کلاس سوم دبستان نیمههای شب از خواب بیدار میشد و نماز شب میخواند.
حاجعلیزاده با بیان اینکه خودم هم بچهام را نشناختم، ادامه میدهد: احمد و دوستانش چند سال قبل از انقلاب خیلی فعال شده بودند، شب از خانه میرفتند و صبح میآمدند، میدانستم که اعلامیه چاپ میکنند.
وی میگوید: انقلاب اسلامی که پیروز شد و امام خمینی (ره) به ایران آمد، احمد دیگه در خانه نماند، مرتب به این شهر و آن شهر میرفت، حدود سه سال کردستان بود، بچهام می رفت به میان دشمنانی که سر مردم را میبریدند، سیستان و بلوچستان هم رفت در آبادان، شلمچه و ... چند بار تیر خورد و زخمی شد.
این مادر شهید با اشاره به اینکه سید حسین خوشرو دوست صمیمی شهید احمد عبداللهی بود، عنوان میکند: سیدحسین گاهی از جبهه میآمد و برای ما تعریف میکرد که احمد چه کارهایی میکند، اما احمد خودش تعریف نمیکرد هر زمان هم که زخمی میشد به ما خبر نمیداد، میگفت پدر و مادرم نگران میشوند.
خاطرات مادر شهید عبداللهی از دامادی پسر یکییکدانهاش
حاجعلیزاده میگوید: هر چه به احمد میگفتم، پسرم بیا داماد شو، قبول نمیکرد، یک روز رفتم خانه آقا سید رضا خوشرو و به خانمش گفتم بیبی! شما به احمد بگو داماد شود، من میدانم این بچه آخرش شهید میشه، حداقل بچهای از پسرم برامون یادگار بمونه، بیبی گفت به احمدآقا بگو بیاد خانه ما.
وی ادامه میدهد: آمدم خانه و بعد از اینکه احمد آمد بهش گفتم، ننه احمد، بیبی اشرف گفت بری خانه سیدخوشرو، باهات کار داره، بیبی به احمد گفته بود یک زن خوب برات پیدا میکنم، بیا داماد شو، احمد گفته بود، من عضو بسیج هستم و پول درست و حسابی ندارم، همین قدری هم که هست باید به بچههای شهدا و بچههای یتیم کمک کنم.
مادر شهید عبداللهی میافزاید: بیبی دستبردار نبود و دو تا دختر هم به احمد معرفی کرده بود، اما احمد به بیبی گفته بود که این دخترهایی که معرفی کردی به خانواده من نمیخورند و من باید پامو به اندازه گلیم خودم دراز کنم، بیبی هم دختری که هم سطح خانواده خودمان بود را به احمد معرفی کرد و پسرم قبول کرد.
حاجعلیزاده ادامه میدهد: عروسی خیلی سادهای برگزار کردند، 400 هزار تومان مهریه زنش بود، عروسم به احمد گفته بود، میخواهم، مهریهام را به تو ببخشم، اما پسرم گفته بود نه این کار را نکن، مهریه حق زن است.
وی عنوان میکند: عروسم سه، چهار سال بعد از عروسی حامله شد و هفت ماهه باردار بود که احمد آقا شهید شد.
مادر شهید عبداللهی در حالی که گریه میکند، میگوید: اسم دخترش را فاطمه گذاشته بود، میگفت دلم میخواهد، صداش کنم فاطمه! بابا بیا، اما هیچ وقت نتوانست دخترش را صدا کند.
حاجعلیزاده خاطر نشان میکند: همسر احمدآقا زن خوبی است و طی این سالها از نوه ما مراقبت کرده و از تربیت فاطمه خیلی راضی هستم.
مادر شهید در حالی که گریهاش ادامه دارد، میگوید: ببینید، من چه طور در این سالها صبر کردهام، بعضی از دوستان احمد آقا گاهی اوقات به من سر میزنند، بچههای بسیجی هم گاهی حال من را میپرسند، سردار حسنیسعدی مدیرکل بنیاد شهید و امور ایثارگران هم چند باری به خانه ما آمده است، من از هیچ کس توقعی ندارم، فقط در این روزهای تنهایی بیایند به من سر بزنند.
آخرین نگاههای یک مادر و پسر
حاجعلیزاده تصریح میکند: میدانم، شهدا جای خوبی هستند، اما به پدر و مادرشان خیلی سخت میگذرد، آخرین بار که میخواست به جبهه برود برای خداحافظی آمد خانه ما، وقتی که میرفت، سرش را برگرداند و من را نگاه میکرد، من هم احمد را نگاه میکردم تا از جلوی چشمانم دور شد.
مادر شهید عبداللهی دوباره گریه میکند و میگوید: بچهام زمانی که قبل از شهادت زخمی شده به همرزمانش گفته بود، من را نبرید، بگذارید همین جا شهید شوم، اما بچهها احمد را به بیمارستان رساندند و همانجا شهید شد.
حاجعلیزاده ادامه میدهد: زمانی که احمد شهید شده بود تا چند روز به ما نگفتند من میدیدم، برادرشوهرم به خانه ما میآید و گریه میکند، میگفتم از احمد خبری دارید، احمد شهید شده است، اما حرفی از شهادت احمد نمیزدند.
وی میگوید: پدر احمد زمان شهادت پسرم زنده بود، وقتی فهمید، احمد شهید شده است، بدنش لرزید، چند سال بعد هم مُرد.
این مادر شهید عنوان میکند: خیلی پیر شدهام و توان ندارم به مزار احمد آقا بروم به هر کسی که میخواهد به گلزار شهدا برود، میگویم با احمد حرف بزن و بگو که من نمیتوانم، بیایم.
حاجعلیزاده میگوید: آرزویی ندارم، فقط از خدا میخواهم که گناهانم را بیامرزد و بعد من را از این دنیا ببرد.
دفاع از کشور و مردم چون و چرایی ندارد
وی از دلتنگیهای خود برای تنها پسرش سخن به میان میآورد و میافزاید: هر مادری دلش میخواهد، بچهاش کنارش باشد، من هم دلم میخواهد که پسرم کنارم باشد به ویژه حالا که پیر و از کار افتاده شدهام.
حاجعلیزاده در پاسخ به این سئوال که شما چگونه توانستید، تنها پسرتان را راهی جبهه کنید، تصریح میکند: اگر من پسرم را به جبهه نمیفرستادم، آن یکی مادر هم پسرش را نمیفرستاد، پس چه کسی باید پسرش را میفرستاد، دفاع از کشور و مردم چون و چرایی ندارد.
حاجعلیزاده میافزاید: گاهی احمد به خوابم میآید و با من حرف میزند، ما فقط باید راه شهدا را ادامه بدهیم، نماز بخوانیم، دروغ نگوییم و به مادران شهید که چشم انتظار هستند، سر بزنیم.
وی در پاسخ به این سئوال که آیا تاکنون برای رفع مشکلات خود از پسر شهیدتان کمک خواستهاید، بیان میکند: همیشه مشکلاتی که دارم را احمد برطرف میکند، مگر میشود از شهدا یاری بخواهی و آنها مشکلات را رفع نکنند.
حاجعلیزاده عنوان میکند: اگر شهدا نبودند، وضعیت ما هم مثل بقیه کشورهای منطقه بود.
این مادر شهید در حالی که دستش را بر روی عکس پسر شهیدش میکشد و موهای تنها پسرش را با دستان چروکیده نوازش میدهد، میافزاید: زمانی که احمد شهید شد، خیلیها به من میگفتند چرا گذاشتی تنها پسرت به جبهه برود و شهید شود، اما من میگفتم هیچی نگویید، اگر پسرهای ما نرفته بودند، وضع ما هم مثل کشورهای دیگر بود.
حاجعلیزاده میگوید: اگر اجازه نداده بودم، تنها پسرم به جبهه برود آن دنیا چه باید میگفتم، نمیشد که کف دستم خالی باشد.
--------------------------
گزارش از مهسا حقانیت
--------------------------
انتهای پیام/80019/ی40/د1000