به گزارش بخش دفاع مقدس، خبرگزاری فارس از ساری، پدر شهید سیده طاهره هاشمی «سید غلامحسین هاشمی»، برنج فروش بود ولی به شعر و ادبیات هم بسیار علاقه داشت. شبها گاهی بچهها دورش جمع میشدند و او با صدای گرمش، برایشان شعر میخواند. قرآن و نهجالبلاغه هم یادشان میداد و برای آنها جایزه در نظر میگرفت. این گونه سیده طاهره با کتاب و کتابخوانی خو گرفت و رشد یافت. مصمم بود، روزی مانند پدر شود آخر همه دخترها دوست دارند شبیه پدر قهرمان خود باشند.
خواهران شهیده نقل میکنند: سیده طاهره گاهی کتابهای فخرالدین حجازی و شهید مطهری را با خودش میآورد و به ما میداد، ما هم مطالب کتاب را برای طاهره میخواندیم و تشریح میکردیم، با این حال، طاهره که شیفته اطلاعات تازه بود، گاهی کتابها را از ما میگرفت و خودش میخواند.
خانم شهین رجایی، مدیر مدرسهای که شهیده در آن درس میخواند، نقل میکند: تنها طاهره بود که به قول همه معلمها و بچهها، خوره کتاب خواندن داشت، هرچه دستش میرسید از رمان گرفته تا کتابهای فلسفی، عرفانی و دینی، میخواند، در مدرسه هم تا وقت آزاد پیدا میکرد، میدوید به سمت کتابخانه، به معلم امور تربیتی گفتم: چطور است هاشمی را مسئول کتابخانه کنید، اینطوری او به آرزویش میرسد. از آن به بعد دیگر میدانستم، اگر با طاهره کار داشتم کجا باید پیدایش کنم.
* انیس کتاب
سیدقاسم هاشمی (برادر شهیده) نقل می کند: منزل ما چهار ـ پنج اطاق در طبقه اول داشت که معمولاً ما در آن زندگی میکردیم و یکی دو تا از اطاقها را اجاره میدادیم تا کمک خرج خانه باشد، یک تک اطاق در طبقه دوم داشتیم که مخصوص مطالعه و درس خواندن بود، گاه میشد که 5- 6 نفر باید در یک اطاق درس میخواندیم. در شبهای امتحان، کار بسیار دشوار میشد، برخی میخواستند قدم بزنند و راه بروند تا درس بخوانند و برخی میخواستند، با صدای بلند مطالعه کنند، ولی امکان پذیر نبود، چراکه مزاحم بقیه بودند. بعضیها هم میخواستند کتاب و دفترشان را وسط اتاق پهن کنند و آزادانه درس بخوانند، ولی میسر نبود، طاهره از این فضای فکری و زمینه علمی، خوب استفاده میکرد، موقعی که تکلیف و درسش تمام میشد، به مطالعه کتابهای غیردرسی میپرداخت. با کتاب زیاد انس داشت و خود را با محیطهای علمی کاملاً وفق میداد. طاهره در این عرصه بیش از بقیه خواهران، رشد کرد. او کمتر از بقیه، وقتش را تلف میکرد. کم حرفی و صبوریاش باعث میشد، از فرصت خوب استفاده کند.
* طاهره بیشتر از کتابهایسوخته، سوخت
سیدعباس هاشمی (برادر شهیده) نقل میکند: مدارس سالهای اول پیروزی انقلاب، کتابخانه نداشتند. اگر در مدرسهای هم کتابخانهای یافت میشد، فقط کتابهای درسی در قفسههای آن چیده شده بود و بهتر است بگوییم کتابها در قفس حبس شده بودند. انقلاب که پیروز شد، رفته رفته نمادهای سیاسی و دینی آن در مدارس آشکار شد، کتابخانههایی با همت و تلاش دانشآموزان و با همکاری امور تربیتی راهاندازی میشد.
در کتابخانه مدرسه، کتابهای انقلابیون زمان شاه و کتابهای مذهبی، نظیر کتابهای استاد شهید مرتضی مطهری فراوانتر از بقیه به چشم میخورد.
منافقان که پوسته اسلام را بر تن داشتند و هستهای پر از کفر و الحاد و از نظر سیاسی وابسته به آمریکا بودند، تاب و تحمل گسترش چنین نمادهایی را در مدرسه نداشتند، در مدرسهای که طاهره در آن درس میخواند، کتابخانهای با تلاش دانشآموزان انقلابی راهاندازی شده بود.
هنوز خستگی از تن دانشآموزانی که برای برپایی کتابخانه زحمت کشیده بودند، در نرفته بود که اعضای سازمان منافقان، به طور مخفیانه و شبانه وارد مدرسه شده و کتابخانه را به آتش کشیدند.
طاهره با دیدن کتابخانه سوخته و کتابهای نیمهسوز، بسیار ناراحت شد، آن روز را در کلاس با هر قیمتی که بود، سپری کرد. بغض گلویش را میفشرد اما صبر انقلابی، اجازه گریه و زاری را به او نمیداد. ظاهراً طاهره بیش از بقیه میسوخت، چون بیشتر از سایرین برای تأسیس کتابخانه زحمت کشید.
وقتی طاهره به منزل آمد، من در منزل بودم از شدت ناراحتی، بغض نوجوانیاش ترکید و گریه کرد. برای ساکت کردنش گفتم: «من هم کمک میکنم و معرفیات میکنم تا از بازاریان کمک بگیری تا دوباره کتابخانه را تأسیس کنید.» سه - چهار روز بیشتر طول نکشید که طاهره با کمک بازاریان، کتابخانه را از نو ساخت و کتابهای آن را هم فراهم کرد.
انتهای پیام/86020/ح40/ض1002