اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها

گزارشی از سالروز شهادت امیر خلبان شهید قاسمی

شهید نماز هوانیروز کیست / ندای یا ابوالفضل در لحظه شهادت

تنها خواسته‌شان این بود که شهید قاسمی به انقلاب و رهبر اسائه ادب کرده و از خواندن نماز در زندان خودداری کند اما او با روحی تسخیرناپذیر و ایمانی استوار، شکنجه‌ها را تحمل می‌کرد... .

شهید نماز هوانیروز کیست / ندای یا ابوالفضل در لحظه شهادت

به گزارش خبرنگار خبرگزاری فارس از ساری، امیر سرتیپ خلبان شهید حسین قاسمی در سال 1333 خورشیدی در روستای طاهرآباد شهرستان آمل در خانواده‌ای مذهبی و کشاورز به دنیا آمد.

آنچه که پایگاه‌های ایثار و شهادت از این شهید منتشر کردند این است که او در بهمن ماه سال 1353در آزمون ورودی هوانیروز که جهت پذیرش کادر خلبانی بالگرد برگزار شده بود شرکت کرد، قبول شد و تحصیلات خود را در شاخه نظامی در آموزشگاه خلبانی هوانیروز آغاز کرد.

با درجه ستوان یار سومی و گرفتن گواهینامه تخصصی در پرواز با بالگرد جنگنده کبرا در پایگاه پشتیبانی هوانیروز اصفهان به انجام وظیفه مشغول شد.

در دانش نظامی به درجه استاد خلبانی ارتقا پیدا کرد و به عنوان استاد دروس زمینی خلبانی انجام وظیفه می‌کرد.

در حین گذراندن دوره خلبانی به حضور مستشاران نظامی امریکایی مستقر در مرکز آموزش هوانیروز اصفهان، معترض بود و با آنان برخوردهای لفظی و کلامی داشت.

خلبان قاسمی از دوستداران واقعی حضرت امام(ره) بود چنان که پس از پیروزی انقلاب با تأسیس انجمن اسلامی اقدامات فراوانی در جهت استقرار ارزش‌های دینی در هوانیروز انجام داد.

حسین از جمله تیزپروازان هوانیروز بود که به شهید نماز معروف شد، او که در مقابله با مزدوران و اجانب در غرب کشور مبارزی شاخص بود در تاریخ 25 آبان 1361 هنگام نبرد با دشمن، بالگردش مورد هدف قرار گرفت و پس از سقوط به اسارت معاندین درآمد.

این خلبان دلیر هوانیروز مدت‌ها سخت‌ترین شکنجه‌ها را در زندان «دولتو» تحمل کرد، بازجویان در برابر آزادی‌اش تنها خواسته‌شان این بود که حسین به انقلاب و رهبر اسائه ادب کرده و از خواندن نماز در زندان خودداری کند اما او با روحی تسخیرناپذیر و ایمانی استوار، شکنجه‌ها را تحمل کرده ولی هیچگاه با اسائه ادب به امامی که در وجودش عشق و ایمان کاشته بود، جسارت نکرد و از خواندن نماز هم دست نکشید و عاقبت پس از شش ماه تحمل اسارت در حالی که حکم اعدام را روی سینه‌اش گذاشته بودند، در تاریخ دوم خرداد 1362 توسط مزدوران تیرباران شد و به درجه رفیع شهادت نائل آید و پیکر پاکش در گلزار شهدای شهرستان آمل دفن شد.

اسارت

سرهنگ آزاده خلبان احمد شاکر به عنوان همرزم شهید نقل می‌کند: من و شهید قاسمی در پاییز سال 1361 طی مأموریتی به کردستان اعزام شدیم، از همان ساعات نخست آشنایی‌ام با او شیفته خصوصیات اخلاقی والای او شدم. چهره معصومی داشت و در حرکاتش بی‌قراری موج می‌زد. در پادگان سقز با او هم‌اتاق بودم، هر روز صبح با صوت دلنشین قرآنش از خواب بیدار می‌شدم و با هم نماز می‌خواندیم.

شهید قاسمی در همه پروازها به ویژه پروازهای حساس رزمی از هوش سرشار خود بهره می‌گرفت و پیوسته نام خدا بر زبانش جاری بود.

طی مأموریتی در 25 آبان ماه سال 1361، من و شهید قاسمی اسکورت یک فروند بالگرد 214 ترابری را که حامل سوخت و موادغذایی و دارویی مورد نیاز رزمندگان بود، به عهده گرفتیم.

تمام منطقه به خاطر پوشش توده‌های به هم فشرده ابرهای سیاه، نیمه تاریک و نیمه تار بود به همین خاطر وسعت دید ما به شدت محدود شده بود، ناگزیر در ارتفاع پائین پرواز می‌کردیم البته با این آگاهی که در تیررس گلوله‌های نیروهای شورشی و نفوذی مستقر در منطقه مربوطه بودیم هنوز مدتی از پرواز نگذشته بود که ناگهان بالگرد ما مورد اصابت گلوله مزدورانِ وطن‌فروش قرار گرفت و در محدوده استقرار این نیروها سقوط کردیم و بلافاصله پس از سقوط توسط نیروهای منافق وطن‌فروش اسیر شده و از همان جا بدون فوت وقت ما را روانه زندان کردند.

فصل زمستان بود و فضای زندان بسیار سرد، من و شهید قاسمی، شب‌ها دعای توسل می‌خواندیم و از خدا برای رهایی خودمان و دوستان هم‌اتاقی از دست خائنینی که ما را به اسارت گرفته بودند دعا می‌کردیم و این کار هر شب ما بود.

شهید قاسمی کارش در زندان فقط خواندن دعا و استغاثه نبود، این شهید به خاطر صبر و پایداری به ویژه روحیه مقاوم، همراهی و همدلی که در وجودش ریشه‌دار بود، همواره غمخوار و همراز دیگر زندانیان بود و با آنها همراه و هم‌دل می‌شد و آرامش را در وجودشان نشا می‌کرد.

در زندان غذایی بسیار ناچیز به ما می‌دادند و سختگیری‌های بیش از حدی اعمال می‌کردند، شهید قاسمی برای اینکه با اینگونه شکنجه‌ها راحت‌تر مقابله کند، اغلب اوقات روزه می‌گرفت و در برابر مشکلات شکیبایی می‌کرد.

با توجه به موفقیت‌های به دست آمده توسط رزمندگان اسلام در پاک‌سازی غرب کشور از شورشیان خائن آنها تصمیم گرفتند تا ما را به زندان دیگری انتقال دهند از این رو زندانیان را به دو دسته تقسیم کردند و هر دسته را به زندان جداگانه‌ای فرستادند، به این ترتیب من از شهید قاسمی جدا شدم و پس از آن دیگر سعادتی نصیبم نشد تا او را ببینم.

به هنگام شهادت فریاد یا اباالفضل(ع) سر داد

حسین امیر خلیلی از دیگر همرزمان شهید نحوه شهادت شهید قاسمی را چنین نقل می‌کند: هشت ماه در اسارت مزدوران بودم که چهار ماه دوم اسارتم را در کنار شهید قاسمی به سر بردم، او مرد شماره یک بحث علیه مزدوران بود، آن قدر دلیر و با شهامت بود که در یکی از بحث‌ها با صراحت به آن کوردلان گفت: «من مقلد امام هستم و اکثریت مردم ایران هم مقلد امام هستند و امام تنها رهبری است که می‌تواند ما را از چنگال شرق و غرب نجات دهد».

این اظهارات شهید قاسمی مانند تیری بود که به قلب عناصر خود فروخته اصابت می‌کرد و برخورد شدید آنان را نیز به دنبال داشت.

یکی دیگر از خصوصیاتش جاذبه بیرونی و درونی‌اش بود که باعث می‌شد همه زندانیان به طرف‌شان گرایش پیدا کنند و همین کوشش و گرایش، فضای مریدی و مرشدی در زندان ایجاد کرده بود و قاسمی به طور مخفیانه رهبری بچه‌های زندان را به عهده گرفته و هدایت‌شان می‌کرد.

سرانجام مزدوران در برابر ایستادگی و مقاومت شهید قاسمی تسلیم شدند و از آن جایی که مهار شهید قاسمی و برخی از همراهان او برایشان بسیار دشوار شده بود در دومین روز از ماه خرداد سال 1362 تصمیم گرفتند تا با اعدام من، شهید قاسمی و شهید قلی‌پور که از نیروهای سپاه پاسداران بودیم و در زندان با همراهی و هماهنگی یکدیگر دست به اقداماتی می‌زدیم به تعبیر خام خودشان موانع را از پیش‌روی خود برداشته و کوله‌بار مبارزاتی‌شان را سبک‌تر کنند.

صبح روز دوم خرداد سال 62 درب زندان باز شد و وارد زندان شدند و با شرارت ما را از زندان بیرون برده سوار بر اتومبیلی کردند و پس از طی مسیری لا به لای کوهستان‌های اطراف شهر سردشت پشت تپه‌ای نسبتاً بلندی پیاده کردند.

فرمانده آنها پیش‌تر آمد و گفت: شما محکوم به اعدام هستید و بلافاصله دستور آتش داد، با دستپاچگی ما را به رگبار بستند و بدون لحظه‌ای درنگ محل را ترک کردند.

از شهید قاسمی فریاد یا اباالفضل(ع) و یا قمربنی‌هاشم(ع) بلند شد و در دم به شهادت رسید.

شهید قلی‌پور نیز پس از ساعاتی تحمل درد، جان به جان آفرین تسلیم کرد و جمجمه سرم تیر خورد، یک گلوله به استخوان پشت گوشم اصابت کرد و از سوراخ بینی‌ام خارج شد. شدت جراحت طوری بود که با وجود تحمل درد، بدون فوت وقت به هر صورت ممکن خودم را به جاده رساندم و توسط نیروهای خودی نجات یافتم.

‌انتهای پیام/2296/ش30/ض1002

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول