اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها

فارس روایت می‌کند

تکم‌چی‌ها، قصه‌گویان خاطرات دیروز/ راوی قصه‌های بهار

خبرگزاری فارس: "تکم‌خوانی" هنری کهن است، هنر روزگاری که مردم سرشان خلوت‌تر از این روزها بود و گوششان را صدای بوق، ترمز و فریاد پر نکرده بود. میرزا "بزش" را می‌چرخانده و شعر می‌خوانده و برای مردم نیکی و سالی شاد آرزو می‌کرده است.

تکم‌چی‌ها، قصه‌گویان خاطرات دیروز/ راوی قصه‌های بهار

به گزارش خبرگزاری فارس از تبریز، امروز کودکان ما پیرمرد عروسک به دست را می‌بینند و آوازش را می‌شنوند و ذوق‌زده دست می‌زنند اما نمی‌دانند همین پیرمرد کوله‌باری از هزاران خاطره را از دیروزها به دوش می‌کشد و اینگونه می‌خواهد یادگاری برای فرداها به جا بگذارد، او یک «تکم چی» است.

نمی‌شناختمش، اما می‌دانستم آمده است قصه روزگار همراهی‌اش با دوستی را بگوید که سال‌ها شهر به شهر و دهات به دهات همراهش بوده و گفته‌اند، خوانده‌اند، خندانده‌اند و مژده بهار را دادند.

سن و سالی داشت، به قدر موهای سپیدش، به قدر چین‌های صورتش و به قد داستان‌هایی که بلد بود از این شهر و آن دیار ... پیرمرد سال‌ها راه رفته بود، بز زنگوله‌دارش را تکان داده بود و خوانده بود: "بیزیم یرده قوهون قارپوز اکرلر، اونی تامام شهرلره توکرلر، تزه ایلین چوخ حسرتین چکرلر" (1)

ما که ندیده بودیم اما می‌گفت که با لباس‌های رنگین و ساز در دست راه می‌افتاده و کوچه به کوچه می‌رفته و نوا و رنگ و بهار را خانه به خانه قسمت می‌کرده و شادباش می‌گرفته.

پیرمرد آهسته آهسته حرف می‌زد. از روزگاری می‌گفت که مردم می‌شناختندش و وقتی از کوچه و خیابانی می‌گذشت، با احترام می‌ایستادند، سلامی می‌گفتند و دعوتش می‌کردند تا بیاید و از شادی و سال نو بخواند.

میرزا صدایش می‌زدند، میرزا مراد... آ میز مراد... عمو مراد...

می‌گفت مهم نبود چه صدایم می‌کنند، میرزایش را که می‌شنیدم می‌دانستم کسی شادی و لبخند را جستجو می‌کند.

میرزا مراد پیرمردی خاص است. آدم‌هایی مثل او کم نبودند اما الان کمتر کسی را می‌توان یافت که "بز چوبی‌اش" را دست بگیرد، بچرخاند و بخواند.

 

او یک « تکم چی» است

«تکم» را اگر نم‌ شناسی، تقصیر تو نیست، تقصیر روزگاری است که میراث‌دارش نیستیم. آیینش را و رسومش را نمی‌شناسیم و نمی‌دانیم چه خاطراتی از آن را باید بگوییم برای کودکانی که در آینده سر بر پایمان خواهند نهاد و قصه طلب خواهند کرد.

میرزا مراد یکی از آخرین کسانی است که می‌شود قصه‌ها و غصه‌هایش را نقل کرد تا شیرینی بخش کام کودکان، جوانان و بزرگان این دیار باشد.

از راه دوری می‌آید. از جایی که زمانی «تخت» شاهی‌خانان ایلخان را «پای» بوده، از مراغه ...از روستایش می‌گوید که نامی شاعرانه دارد، مثل مردمانش:‌« ساری قیشلاق».

خم می‌شود و از کیسه دست‌دوزی که همراه دارد و رویش درختی به زیبایی درختان روستایش با نخ‌های رنگین روییده، عروسکی چوبین را بیرون می‌آورد.

دستی به سر و روی « بُز» بازیگوش می‌کشد و موهای کاموایی‌اش را مرتب می‌کند.

می‌گوید: ببین! تَکَم این است!

 

و چوبی را که بز روی آن سوار است در دست می‌چرخاند. "بز" می‌چرخد و موهای کاموایی‌اش می‌چرخند و زنگوله‌اش شادمانه می‌خندد. میرزا مراد هم می‌خندد و نگاهش پر می‌کشد تا دامنه‌های سهند و سرسبزی زمینش و آرامش آسمانش و لبخند بی‌پیرایه مردمانش: « بیزیم یرده یومورتانی یویارلار، انونی دونوب یددی رنگه بویارلار، یددی سینده تحویل اوسته قویارلار» (2)

میرزا "بُزش" را دوست دارد. "بُز" چوبی آرامی که میرزا را به یاد "آغُل"، دشت و صحرا می‌اندازد، به یاد شب‌های نوروز که لباس رنگین محلی می‌پوشید و کوچه پس کوچه‌ها را می‌چرخید و «تَکَم خوانی» می‌کرد.

"تکم‌خوانی" هنری کهن است. هنرِ روزگاری که مردم سرشان خلوت‌تر از این روزها بوده و گوششان را صدای بوق، ترمز و فریاد پر نکرده بود. میرزا و "بُزش" با هم می‌رفتند و میرزا "بز" را می‌چرخانده و شعر می‌خوانده و برای مردم نیکی و سالی شاد آرزو می‌کرده. مردم هم برکت دعای میرزا را قدر می‌دانستند و جیب خورجینش را خالی نمی‌گذاشتند.

روزگاری بوده که میرزا را با اسب می‌بردند تا نزدیک مزارع و در کنار کشاورزان و کشت‌کاران با "بزش" بچرخد و برای کشاورزان از برکت، باران و یاری مهربانِ بی‌همتا بگوید و آنها را تشویق کند تا بمانند و کشت و کار کنند.

اما امروز بیشتر آن کشاورزان، حاشیه‌نشینان شهرهای بزرگ‌تر شده‌اند و زمینی ندارند که "تکم‌چی" بیاید برای برکتش، نزول بارانش و رفع خستگی کشاورزانش، شعر بخواند.

میرزا مراد "تکم‌چی" مهربانی است. "بُزش" را تکان می‌دهد و می‌گوید: منیم بالام! تَکَم همان "بز" نر و قوی هیکلی است که در گله‌ها جلو‌داری می‌کند و مراقب همه هست.

"تَکَم" را می‌دهد به دستان نگران و مشتاقم. سبک است! یک "بُز" بازیگوش چوبی که روی میله‌ای چوبی سوار شده و لباسی سرخ رنگ از گلیم دست بافت به تن دارد و موهای کاموایی‌اش را یک طرفی ریخته روی صورتش.موهایی که تا کنار زنگوله کوچکش آویزان شده‌اند و بازی می‌کنند.

گلیم را که خوش بافت و قدیمی است با مهره‌های کوچک تزئین کرده و منگوله‌های رنگین به آن افزوده تا وقتی "بُزش" می‌چرخد، شادمانی‌اش بیشتر خودنمایی کند!

می‌گفت این آخرین لباس "تَکَم" اوست. لباسی که «مهین جان» برایش دوخته و با دستان مهربان و کوچکش تزئین کرده. الان دیگر خانمی شده برای خودش و همچنان دختری دلسوز مانده برای پدرش که هنوز "بُزش" را دوست دارد.

"بُز" زنگوله‌دارش را گرفت و باز آغاز به خواندن کرد:« تکم اولدی ایپین گتیر آی خانم، چاتدیغجان یوکین گتیر آی خانم،کسمه پائین بوتون گتیر آی خانم!» (3)

میرزا و "تَکَم" با هم می‌خواندند و یاد روزگارانی را زنده می‌کردند که «یالانچی چرشنبه»، «خبرچی چرشنبه»، «کول چرشنبه» و «گُل چرشنبه» در ادبیات و زندگی مردم جای داشتند و مردم اسفند ماه را و چهارشنبه‌های اسفندماه را با این اسامی می‌شناختند و آنها را به جشن و پایکوبی و شکر نعمت می‌گذراندند. یاد دورانی که فصل بهار نمی‌آمد و سبزه‌ها سر نمی‌زدند بدون شعر و نوازش کلمات پیرمرد "تَکَم" به دست که کنار مزارع می‌ایستاد و می‌خواند...

"تَکَم‌چی" که باشی باید هنرت را و شعرت را به پسرت هم بیاموزانی تا "تَکَم" عزیز بماند و یاد "تَکَم‌چی" از یاد نرود. میرزا مراد اما تمام شعرها و ناقیل‌هایش را به "مهین جان" یاد داده است. از شب‌هایی می‌گوید که برف، راه روستا را می‌بست و چند شب در خانه می‌ماندند و مهین جان را کنار کرسی می‌نشانده و از چرخیدن در کمرکش کوه و طعم لذت بخش گیاهان خاص سهند و آفتابی که از لابلای ابرها می‌تابد و برکت روزهای بهار برایش می‌گفته.

میرزا مراد، "ساری قیشلاق"و "مهین جان" و "بز" بازیگوشش را سرمایه‌های عمر چند 10 ساله‌اش می‌داند و تلاش می‌کند هر سه را حفظ کند.

همین است که نرفته شهر و مهمان یگانه دخترش نشده که بعد از مادرش مونس و همدم پدر بوده و هست. مانده و با خانواده‌های انگشت‌شمار "ساری قیشلاق" زندگی کرده و هر نوروز برای آن‌ها «تَکَم‌خوانی» کرده و هدیه گرفته ...

"تَکَم" را تکان می‌داد و می‌گفت: اسفند ماه بود و میرزا مراد و تَکَمش! فصل بهار بود و میرزا مراد و تَکَمش!  یادش به خیر... بچه‌های امروز حتی اسمش را هم نشنیده‌اند! آن سال‌ها می‌آمدم مراغه و برای مردم شعر می‌خواندم. بچه‌ها دورم را می‌گرفتند و تا جایی که زورشان می‌رسید بالا می‌پریدند تا به "تَکَم" دست بزنند و زنگوله‌اش را تکان دهند. گاهی هم همراه من می‌آمدند و من که شعر می‌خواندم دست می‌زدند. غروب‌ها خورجینم پر می‌شد از گردو، بادام، قیسی و نان کنجدی.

دست میرزا مراد می‌لرزید، چشمش کم‌سو شده و کمرش خمیده بود اما دل با صفا و شادابش که آکنده بود از خاطرات ریز و درشت سال‌های جوانی، چهره‌اش را مهربان نگاه داشته بود تا پای کلماتش که با ته لهجه شیرینی ادا می‌شد بنشینی و از شنیدن لذت ببری و از بودن این پیرمرد با گذشته‌ات بیشتر و بهتر آشنا شوی.

برخواست، کت خاکستری رنگش را پوشید.

گفتم، میرزا مراد دعای خیری برای بهار می‌خواهم!

"بُز" سرخ پوشش را دست گرفت. با تمام قوتش چرخید و خواند: «جناب جبرئیل نامه گتوردی، گتور جگین پیمبره یتوردی، مبارک قوللارین گویه گوتوردی، سیزون بوتازه بایراموز مبارک، آیوز ، ایلوز ، هفتوز ، گونوز مبارک ...» (4)

میرزا مراد رفت و "تَکَم" زیبایش را هم برد تا برای نوه‌هایش از بهاری بخواند که سال، ماه، هفته و هر روزش خجسته و مبارک است.

میرزا مراد رفت اما صدای گرم و شادش هنوز در گوشم هست که می‌خواند:« سیزون بوتازه بایراموز مبارک، آیوز ، ایلوز ، هفتوز ، گونوز مبارک ...»

 (1) در محل ما خربزه و هندوانه می کارند / آنها را به تمام شهرها می فرستند/ حسرت فرا رسیدن سال نو را می‌کشند/

(2) در محل ما تخم مرغ را می شویند/ و آنرا به هفت رنگ می آرایند/ و هر هفت تا را در سفره عید می گذارند/

(3) : تکم می میرد طنابش را بیاورید خانم جان/ تا زورتان می رسد بارش را بیاورید خانم جان/ سهمش را کم نکنید و کامل بیاورید خانم جان/

(4) جناب جبرائیل نامه آورد / به محض آوردن به پیامبر رسانید/ پیغمبر هم دستهایش را بر آسمان برداشت که/ این عید تازه تان مبارک باشد/ ماهتان ، سالتان ، هفته تان ، روزتان مبارک باد/

................................

نگارنده: فرینوش اکبرزاده

................................

انتهای پیام/60001/ر40/پ3003

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول