به برکت آن روز و به یاد اشتیاق دیداری که برای استاد عشق در سال 57 در مردم بود، باری دیگر رأس ساعت 9 صبح با شاخه گلهای در دست در مزار گلستان شهدا به صف ایستاده تا بار دیگر بگوییم خوش آمدى به وطن، پرسوختگان منتظرتند و چشمانتظار دست نوازش تواند که از بام بلند دیدار بر خاطر مجروحشان بکشى، اى روح خدا.
هنوز نرسیده به تکیه شهدا با دیدن ازدحام جمعیت خاطره معطر سالهاى دوردست و ابّهت و شکوه آن حماسه را که از اندیشه و کلام تو رویید، به خوبی احساس میکنم، و با نگاه در چشم مردمی که به سمت مزار شهدا میآیند یک لحظه احساس میکنم که نه کند به واقع روحالله خمینی زنده است و دوباره نگاه پر از ایمان و تبسم پر از امیدش را زمانی که از پلههاى هواپیما پایین میآمد و سیاحت سیماى مطمئنش را که بر منبر بهشت زهرا(س) نشست میبینم.
ولی خمینی(ره) همیشه زنده است و این را با آب و جاروی که در مزار گلستان شهدا شده و انگار شهیدان از همه مشتاقتر و آمادهتر برای این ساعت لحظه شماری میکردند، میتوان فهمید، چرا که دوباره سایه پدر انقلابی خویش را امروز بر سر خویش احساس میکنند.
با صدای صلواتی که در محیط میشنوی این حس در تو به وجود میآید که خمینی(ره)بار دیگر آمده تا برای واپسین روزِ انتظار، احترام به طلوع خورشید را به امت خویش بیاموزد، و نگاه پیر و جوان را به گلدستههای نیایش، آشنا کند.
امروز با نگاه به عکس شهدا حس کردم تمامی آنها لبخندی به لب دارند و چیزی را میگویند، نمیدانم ولی شاید لحظه دیدار یک پیر با مریدانش، لحظه پیوستن دریا به اقیانوس، لحظه رهایی پرندگان، لحظه شکستن زنجیرها، لحظه به پایان رسیدن سالهای دوری و غربت است که همه را اینگونه شاد و خندان کرده است.
با دیدن بچههایی که از مدرسهها آمده بودند با خود گفتم امام اگر بودی به قطع میگفتی این کودکانی سر از پا نمیشناسند، همان یاران در گهوارهاند اینها همان جوانانی هستند که امید و آینده این کشورند.
زمانی که مارش های نظامی نواختن را آغاز کردند، به یاد روزی افتادم که تمامی زمینیان همنوا با خویش، زمزمه دلنشین فرشتگان را میشنیدند که سرود مبارک «خمینی ای امام» میخواندند و در پایکوبی ذرهها و دستافشانی درختان و ازدحام اشکها و لبخندها به حضور آفتاب خوش آمد میگفتند.
با تمامی این حرفها الان آغوش گشودهایم تا به استقبال فجرآفرین بیبدیل نهضت برویم، مردی که وارث رسالت بود و مفسر راستین ولایت، حضورش قصیده بلند آزادی بود و شعر زیبای معرفت، سخنش مرهمی بر دلهای دردمند عاشق بود و پیکانی بر قلب ستم پیشگان، قلمش ذوالفقاری بود بر فرق نفاق و کفر، و گامهایش استوار بود و بتشکن، و از تلألؤ نگاهش امید شکوفه میزد و آرزو بال و پر میگشود.
انتهای پیام/خ20/ط4000