خبرگزاری فارس اصفهان؛ با ترس از لغو ناگهانی سفر ثبتنام میکنیم، ثانیه به ثانیه میشماریم تا به روز حرکت میرسیم؛ سوار بر اتوبوسی میشویم که مقصد آن سرزمین معشوق بود.
در این روزهای تیره و تار شهر، تنفس در آسمان نیاز تک تک ما بود و در کمال ناباوری در مسیر رسیدن به خواستهمان بودیم.
به سمت خاکی میرفتیم که وجب به وجب آن آمیخته با خون آسمانیها بود و ما بر خلاف همیشه که از خاکی شدن فراری بودیم، دنبال بودیم تا خاکهای آنجا را سرمه چشمانمان کنیم.
در لحظات قبل از حرکت، انتظار ۲ ساله برای سفر به مقصد آسمان در چشم تک تک بچهها مشخص است؛ سمانه بر صندلی کناریام نشسته و برای بچهها با ذوق از حال و هوای اردوگاه شهید باکری تعریف میکند، از او میپرسم سفر چندمت است و با خنده میگوید هزارم!
میپرسم به قول خودت برای سفر هزارمت چه حسی داری و جواب میدهد: هر دفعهای که به این سفر میآیم برایم تازگی دارد و فکر نمیکنم که یادمانها برایم تکراری است، حس و حال هر بار برایم متفاوت است.
سمانه میگوید: وقتی به این سفر میآیی انگار که از شهر و مادیات جدا شدهای و به جایی میروی که توصیف آن سخت است؛ فکر میکنم نیاز است که هر شخصی فضا را تجربه کند.
*ننه حسن، مادر زائران آسمان
یکی از همسفران این سفر آسمانی،«ننه حسن» یعنی مادر شهید حسن حجاریان است؛ برای تک تک زائران جای خالی مادران را پر میکند و به قول بچهها حرص غذا نخوردن خادمان را میخورد.
نزد او میروم و از حس و حالش وقتی که میان دانشجویان است میپرسم، جواب میدهد: وقتی در جمع دانشجویان حاضر میشوم، به حدی با محبت هستند که انگار فرزندانم هستند، همیشه در خانه برای بچههایم تعریف میکنم که دانشجویان از اولاد خودم هم بهترند، کارهایی که برایم انجام میدهند شما انجام نمیدهید.
او ادامه میدهد: از زمانی که حسن شهید شده، همیشه میگویم روحیهام را از این بچهها دارم.
*روایت روز یتیمی لشکر ۱۴ امام حسین(ع)
به حسینیه دارخوین میرسیم و راوی از حال و هوای حسینیه در هشتم اسفند ماه سال ۶۵ تعریف میکند: تابوت حاج حسین را به داخل حسینیه میآورند و جمعیت سر از پا نمیشناسد، تابوت میشکند و پیکر حاج حسین مشخص میشود، شهید تورجیزاده پشت بلندگو میرود و خاطره روز قبل را تعریف میکند که حاج حسین از او خواسته بود پشت بیسیم برایش روضه حضرت زهرا(س) را بخواند.
بغض گلوی راوی را میگیرد و به سختی ادامه میدهد: آن شب در دارخوین قرار بود برای آخرین بار با حاج حسین وداع کنیم و بچههای لشکر یتیم شوند، بعد از حاج حسین لشکر ۱۴ امام حسین(ع) صفا و صلابت قبلی خود را نداشت.
وقتی به معراج شهدای اهواز میرسیم، با دیدن پیکر شهدا به یاد صحبتهای «ننه حسن» میافتم، در حسینیه دارخوین دور او جمع شده بودیم و برایمان از سفر راهیان نوری میگفت که حضور پسرش را حس کرده بود.
*مادری که حضور فرزندش را در معراج شهدا حس کرد
میگفت وقتی به معراج رفتیم با خودم گفتم خدایا، میشود روزی یکی از این شهدا برای من باشد؛ چندین ماه بعد زمانی که به او اعلام کردند پسرش پیدا شده، متوجه میشود که در آن روز پسرش یکی از شهدای گمنام معراج شهدا بوده است.
و حالا در سال تحویل ۱۴۰۱ دلهایمان را گره میزنیم به نامداران در افلاک و میخواهیم تا پناهمان باشد در وقت بیپناهیها، قرارمان باشند در وقت بیقراریها و شفیعمان باشند آنگاه که هیچ چیزی جز گناهانمان را به پیشگاه خدا نبردهایم و میخوانیم:
یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَار...یَا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهَار... یَا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَال... حَوِّلْ حَالَنَا إِلَی أَحْسَنِ الْحَال
انتهای پیام/۶۳۱۲۵/ی