اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها  /  چهارمحال و بختیاری

دیوارهایی که با عشق منجی رنگی می‌شود

گروه جهادی همین است خستگی دارد اما خستگی‌هایش آن طور نیست که از پا درت بیاورد. خستگی‌هایش شیرین و حال خوب کن است. این بچه‌ها را ببین با عشق تمام کار می‌کنند نه نگران این هستند که دست و لباسشان رنگی شود نه از نگاه مردم خجالت می‌کشند؛ بچه‌هایم همه یک تکه ماهند.

دیوارهایی که با عشق منجی رنگی می‌شود

خبرگزاری فارس چهارمحال و بختیاری، نرجس السادات موسوی| بوی رنگ توی فضا پیچیده بود، از بچگی عاشق بوی رنگ بودم، بوی رنگ، چسب، بنزین، لاک و این جور چیزها برایم دوست‌داشتنی بود.

با اشتیاق بیشتری نگاهشان کردم چقدر باصفا و صمیمیت دور هم جمع شده بودند و کار می‌کردند، دو سه تا از بچه‌هایی که کوچک‌تر بودند و قدشان هنوز بلند نشده بود سطل‌های رنگ را بلند کرده بودند تا دخترها کارشان راحت‌تر شود و سریع‌تر رنگ کنند.


عصر یک روز پاییزی بود و سرمای هوا بر گرما چربیده بود اما بچه‌های گروه جهادی چنان گرم کار بودند که انگار اصلا سرما را حس نمی‌کردند، زهره خانم اما حواسش بود، عین مادرها چشمش پی همه بچه‌های گروه بود، چایی درست می‌کرد و دستشان می‌داد.

حواسش بود، بچه‌های کوچک‌تر را کنار می‌کشید، کار سبک‌تری می‌داد تا انجام دهند و خسته نشوند، بعد یکی یکی قربان صدقه بچه‌ها می‌رفت و برایشان و ان یکاد می‌خواند.

مادری برای ۱۰۰ نفر

دلم برای این همه صمیمیت قنج می‌رفت. حُب و دوست داشتن واقعا چیز عجیبی است اینکه مادرانه یک گروه ۱۰۰ نفره را که حالا انگار ۱۰۰ نفرشان هم بچه‌های خودت هستند را زیر بال و پر بگیری اگر حب نیست پس چه نامی دارد؟


دیوارنویسی و دیوارنگاری کارشان شده بود، توی مدرسه‌ها یا حتی دیوارهایی که توی دید بودند را با اجازه از صاحبشان زیبا می‌کردند.

چایی که زهره خانم دستم داده بود را سَر کشیدم تا گرم شوم، به طرفش رفتم. روی یک تکه موکت نشسته بود و سرش به کار خودش گرم بود، مرا که دید خندید و تعارف کرد تا کنارش بنشینم. چهارتا شکلات از جیبش بیرون آورد و تعارفم کرد.

خستگی‌های شیرین

- حتما خسته شدی. گروه جهادی همین است خستگی دارد اما خستگی‌هایش آن طور نیست که از پا درت بیاورد. خستگی‌هایش شیرین و حال خوب کن است. این بچه‌ها را ببین با عشق تمام کار می‌کنند نه نگران این هستند که دست و لباسشان رنگی شود نه از نگاه مردم خجالت می‌کشند؛بچه‌هایم همه یک تکه ماهند.

شکلات را گوشه لُپم گذاشتم و مشتاقانه پرسیدم: خانم کریمیان میشه بیشتر برایم تعریف کنی، این گروه جهادی منتظران ظهور شما خیلی جالبه، اصلا چی شد که این گروه را راه انداختید.


فکر کنم برق نگاهم و شوق سوال پرسیدنم را که دید دلش نیامد بی‌جوابم بگذارد:

- سال ۱۳۸۸ بود آن موقع‌ها هم همین شور و انرژی را داشتم، توی روستا معروف بودم به آچار فرانسه، از این سر به آن سر می‌رفتم و احوال مردم را جویا می‌شدم، درددلشان را می‌شنیدم و هر کاری از دستم برمی‌آمد انجام می‌دادم، شب که می‌شد تا خوابم ببرد هزار بار زندگی مردم اطرافم را مُرور می‌کردم.

مردم روستا زندگی خوبی داشتند اما مرفه بی‌درد نبودند، هر کدام گره و گرفتاری داشتند که گشودن آن‌ها از توان من یکی خارج بود. دست تنها نمی‌توانستم کمکی کنم، با بچه‌های روستا حسابی اُخت شده بودیم، گلزار شهدا می‌رفتیم، سرود تمرین می‌کردیم، برنامه فرهنگی برگزار می‌کردیم و هزار و یک‌جور فعالیت دیگر انجام می‌دادیم. مناسبتی اگر بود وسایل روی هم می‌گذاشتیم و دیگ آش را به راه می‌کردیم، کار فرهنگی‌مان گرفته بود و بچه‌ها با تمام انرژی کمک می‌کردند.

کم کم گروهمان بزرگتر شد، سال ۹۶ یک گروه جهادی ثبت کردیم تا فعالیت‌هایمان اصولی باشد. ۲ سال بعدش هم خودم مسؤول گروه جهادی شدم. خانواده ما داشت رشد می‌کرد و باید طبق برنامه‌ای منظم این خانواده را سر و سامان می‌دادیم. تنهایی که نمی‌توانستم ولی با کمک بقیه اعضا گروه را به ۱۰۰ نفر رساندیم و اسمش را منتظران ظهور گذاشتیم.

دیوارنویسی‌های امام زمانی

دیوارنویسی هم از سر همین نام‌گذاری گروه به ذهنمان رسید. همه بچه‌ها قلبشان برای امامشان می‌تپد به خاطر همین تصمیم گرفتند با دیوارنویسی‌های مهدوی کاری کنند که مردم بیشتر به یاد امام زمان(عج) باشند و نگذارند یاد منجی میان روزمرگی‌های زندگی کمرنگ شود.

تعداد دیوارهایی که رنگ کرده‌ایم از دستم در رفته است، خیلی وقت‌ها با کمک آموزش و پرورش رنگ تهیه می‌کنیم و دیوارهای مدارس را رنگ‌آمیزی می‌کنیم. اینکه جایی رنگی بنشیند بر بی‌رنگی دیوار انگار نشاط می‌بخشد به جان بچه‌ها.


از کوچک و بزرگ آدم داریم توی این گروه، فعالیتمان را توی روستاهای کاکلک، پیربلوط، ارجنک، بارده و هرچگان انجام می‌دهیم، علاوه بر این دیوارنویسی‌ها، آموزش‌های قرآنی هم به راه است با بچه‌های کوچک‌تر سوره نصر را کار می‌کنیم و با بزرگترها سوره فتح را می‌خوانیم. دست آخر هم به بچه‌هایی که سوره‌ها را حفظ کرده و خوب می‌خوانند هدیه می‌دهیم، از یک مداد بگیر تا چادرهای رنگی و مشکی.

چادرهایی که با عشق دوخته می‌شوند 

چادرها هم تولید خودمان است. همین بچه‌های گروه دست به دست هم می‌دهند و قواره‌های پارچه را برش می‌زنند، تا کنون بیش از ۱۰۰ قواره چادر دوخته شده است. با همین چادرها طی اردوهای جهادی مختلف خیلی از دخترهایمان چادری شدند و پوششان تغییر کرده است. خیلی وقت‌ها هم برای دختر خانم‌های ۹ ساله چادر رنگی دوختیم و جشن تکلیف برگزار کردیم. نمی‌دانی چقدر دیدن آن صورت‌های معصوم و لپ‌های گل‌انداخته زیر چادر گل‌گلی به دل آدم می‌نشیند، بچه‌ها هم انگار بال در می‌آورند، خوشحالی‌شان ما را هم سر ذوق می‌آورد.


گرم صحبت بودیم که صدای بچه‌ها بالا گرفت، یکی از سطل‌های رنگ از دستشان افتاده بود و سرتاپای پسرکوچولوی گروه رنگ آبی شده بود، زهره خانم بدو بدو سمتش رفت و سر و صورتش را پاک کرد، بعد هم ماچش کرد و شیرین خندید، پسرک هم ترسش ریخت و لبش به خنده باز شد و بعد انگار که همه منتظر باشند خندیدند و شوخی کردند.

فرشته‌های کوچک خدا

صدای خنده‌هایشان تا آسمان می‌رسید خنده‌هایی که انگار مستقیم وصل شده بود به قلب فرشته‌ها، فرشته‌هایی کوچک روی زمین خدا...

پایان پیام/ ۶۸۰۳۵

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول