اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها  /  همدان

یادی از بزم رزم‌ بچه‌های همدان در حریم حرم

معرکه عجیبی بود، روز آزمون بچه‌های همدان، حاج حسین همدانی نیروهای مردمی را برای مقابله با داعش بسیج کرد تا بزم رزم‌آفرینی بچه‌ها قلب دشمن را بشکافد و سیاهی شب را در هم بشکند.

یادی از بزم رزم‌ بچه‌های همدان در حریم حرم

خبرگزاری فارس همدان. دلنوشته یکی از رزمندگان مدافع حرم برای یاران پروازکرده.

مهرماه ۹۴ بود و دوران آزمون بزرگی برای نسل تازه‌نفس همدان، آن هم در بحبوحه آتش فتنه آمریکایی- صهیونیستی یا همان فتنه غربی- عبری-عربی. آتشی که از آستین جنایتکارانی به نام داعش بیرون زد و حرم حضرت زینب(س) را هدف قرار داد.

آن‌روزها کودکان و زنان بی‌گناه سوری و عراقی مانند این روزهای فلسطین آماج وحشی‌گری دست‌آموزهای شیطان بودند و دنیا هر روز جنایت جدیدی از سر بریدن و مثله کردن و زنده سوزاندن اسرای دست‌بسته را به چشم می‌دید.

ماشین وحشتناک جنگی داعش که رمز پیروزی را در "الفتح بالرعب" می‌دید با پشتیبانی نظامی آمریکا و انگلیس، حمایت اطلاعاتی اسرائیل و تزریق مالی برخی از کشورهای منطقه هر روز به مرزهای ایران و حرم‌‌های مطهر اهل بیت(ع) نزدیک‌ می‌شد.

این پیشروی وحشت و دلهره دهشتناکی در دل ارتش کشورهای مورد هجوم افکنده بود اما سردار دلها حاج قاسم عزیز با اتکا به مولای متقیان علی(ع) که فرمودند: "اعر الله جمجمتک" پیشانی‌ را به خدا سپرد و با نیروهایش به یاری عراق و سوریه شتافت.

حاج حسین همدانی هم نیروهای مردمی را برای مقابله با داعش بسیج کرد تا بزم رزم‌آفرینی بچه‌های همدان قلب دشمن را بشکافد و سیاهی شب را در هم بشکند.

رزمندگان مدافع حرم و مستشاران نظامی اعزامی از همدان که ماه‌ها در شرایط سخت آموزش ضد تروریستی و جنگ شهری دیده بودند برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) و مردم بی‌دفاع لباس رزم بر تن کردند و راهی معرکه شدند.

حاج حسین می‌دانست بچه‌های همدان در منطقه هستند و با یک خودروی مشکی دائما در مسیر تردد می‌کرد. فردا شب ورود بچه‌ها به منطقه بود که حاج حسین بعد از سال‌ها ممارست در مجاهدت آسمانی شد!

با رفتن حبیب دلها غمی سنگین سر سینه بچه‌های همدان نشست اما آن جا مجال غصه خوردن نبود، باید به طرفه‌العینی آماده عملیات می‌شدیم و انتقام سخت از دشمن.

پس از توجیه عملیاتی و شناخت منطقه شب موعود فرا رسید، بچه‌ها وضو گرفتند و دست به کار نوشتن شدند... نوشتن وصیت‌نامه!

سید میلاد[مصطفوی] که از طولانی شدن وصیت یکی از بچه‌ها تعجب کرده بود با شوخی و خنده پرسید: چه خبره؟! دلنوشته می‌نویسی مگه؟!

آن شب از خاطرم نمی‌رود، همه در همهمه سکوت و صدا، شب عجیبی را به چشم دیدیم، برای بعضی از بچه‌ها مثل مجتبی [کرمی] انگار شب حنابندان بود، حال خوشی داشت، مدام چشمش به دستش بود، دستی که روی آن با حنا نوشته بود "لبیک یا رقیه(س)".

سید میلاد و چند نفر دیگر هم سرشان را تراشیده بودند. مجید [صانعی] اما آرام و متین گوشه‌ای نشسته بود و با چشمان بارانی حال و هوای بچه‌ها را می‌دید.

حدود نیمه‌های شب موعد حمله فرا رسید، نیروها به منطقه اعزام شدند. بخشی از راه را باید با نفربر طی می‌کردیم. نفربری که تعدادی از بچه‌ها سوار آن شدند در تاریکی چپ کرد. اما هر طور بود بچه‌ها خود را رساندند پای کار.

شب در مدرسه روستایی نزدیک خط مقدم مستقر شدند، تا صبح صدای شلیک خمپاره و درگیری‌های گاه و بیگاه گوش‌ها را خراش می‌داد.

حالا دیگر صبح شده بود و میدان جنگ آدم خودش را می‌طلبید. انگار با تمام وجود رزمندگان را فرامی‌خواند. بچه‌ها سهمیه مهمات و نارنجک را گرفتند و سرازیر شدند به سمت معرکه.

آفتاب تازه طلوع کرده بود. گردان تکاور به ستون یک حرکت می‌کرد. نزدیکی‌ روستای شغیدله صدای درگیری و انفجار بیشتر و بیشتر می‌شد. در میان ساختمان‌های ورودی روستا رگبار گلوله‌های ضد هوایی از ارتفاع کم از روی سر بچه‌ها می‌گذشت. نفس‌ها در سینه‌ها حبس بود و چشم‌ها خیره به روبرو.

دشمن بین درختان زیتون خود را پنهان کرده بود و تیر و ترکش نثار بچه‌ها می‌کرد، شرایط سخت و عجیبی حاکم بود، رد گلوله‌ها روی تن آسمان خودنمایی می‌کرد، شهادت در چند قدمی بچه‌ها بود و تا رسیدن به آرزوی دیرینه یک "یا حسین(ع)" فاصله.

ناگهان احساس غریبی همه جا را فرا گرفت. یکی پشت بی‌سیم فریاد زد: میلاد را زدند! باورمان نمی‌شد، دوباره اما صدا تکرار شد، سکوتی غمبار روی صورت بچه‌ها جا خوش کرد و اشک در چشم‌ها حلقه زد.

گلوله‌ای به گلوی میلاد خورده بود و او را از پیش ما برد، باورش سخت بود که میلاد! میلاد شوخ‌طبع و دوست‌داشتنی رفته باشد. پیکرش وسط معرکه بین نیروهای خودی و دشمن ماند و کاری از دست ما برنیامد. وای خدای من چطور می‌شود بدون میلاد برگشت؟! فکرش هم دیوانه‌کننده است!.

اما ساعتی بعد دومین شهید همدان هم آسمانی شد. گلوله مستقیم روی صورت مجتبی نشست و ما را در بهت غم رفتنش فرو برد.

بچه‌ها ولی دست‌بردار نبودند و مردانه می‌جنگیدند. گلوله خمپاره‌های چریکی تمام شد، دشمن به نزدیکی بچه‌ها رسید و احتمال دور زدن و محاصره زیاد بود.

ظهر شد و وقت نماز، بچه‌ها با پوتین و بعضا لباس‌ خونی نماز را در گرماگرم جنگ اقامه کردند.

آن طرف‌تر تعدادی از بچه‌ها پشت دیواری گیر افتاده بودند. چاره‌ای نبود، با تی ان تی دیوار را منفجر کردیم تا حفره‌ای ایجاد شود. به سلامت برگشتند. 

تک‌تیراندازها هم بالای ساختمان دشمن را زمین‌گیر کردند، مجید تیربارچی بود. مثل همیشه آرام و متین و حساب شده نشانه می‌گرفت و شلیک می‌کرد. 

یکی از بچه‌ها با تکفیری‌ها از دور شوخی می‌کرد. قوطی کمپوت را گرفته بود بالا و می‌گفت اگر می‌توانید این را بزنید!!!. آنها هم نامردی نمی‌کردند و با رگبار جواب می‌دادند.

ساعاتی از ظهر گذشته بود که زیر باران گلوله‌ها و موشک‌های آر پی جی دشمن ناگهان گلوله‌ای به بازوی چپ مجید اصابت کرد و در دم افتاد روی زمین. گلوله‌‌ای که از بازو عبور کرد و از پهلو وارد قلبش شد. مجید هم پر کشید، آرام و بی‌صدا.

بچه‌ها همچنان می‌جنگیدند، خسته و تشنه، در لشکر دشمن تلفات زیاد بود و در جبهه خودی سه شهید و چند زخمی. ادای تکلیف اصل کار بود تا دشمن بداند "غیرت شمشیری‌است حاشا بزند زنگ..."

دشمن باید می‌دانست دیگر زینب(س) هرگز به اسارت نخواهد رفت و چنین هم شد. داعش به یاری خدا شکست خورد و مدافعان حریم حرم پیروز میدان شدند.

اما تا تاریخ هست دشمن هم هست، وحشی‌گری‌اش تمامی ندارد و خرد و کلان و زن و مرد هم نمی‌شناسد، درست مثل کودک‌کشی این روزهای صهیونیست.

دشمن صهیون اما بداند هر چقدر هم بکشد "ایمان بر آهن" پیروز می‌شود و فلسطین با دستان رزمندگان روی آزادی به خود خواهد دید.

انشاءالله

پایان پیام/ ۳۱۴۰

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول