اخبار فارس من افکار سنجی دانشکده انتشارات توانا فارس نوجوان

استانها  /  خراسان شمالی

ای کاش؛ این همه عاشق در محرم ۶۱ اینجا بودند

روبه‌روی ضریح می‌ایستم، صدایش می‌کنم عمو عباس و دلم آتش می‌گیرد، چه می‌شد به‌جای مشایه، تقدیر جور دیگری رقم می‌خورد و این همه عاشق در ۱۰ دهم محرم ۶۱ اینجا بودند.

ای کاش؛ این همه عاشق در محرم ۶۱ اینجا بودند

به گزارش خبرگزاری فارس از بجنورد، مهدیه یزدانی؛ هشتمین شب از اولین ماه قمری، همیشه دل‌آشوبه‌ای گریبان گیرم است، چرا و کذایش را نمی‌دانم و می‌گذارم پای دلتنگی‌های هر روز زندگی. بعد از سال‌ها التماس و تلاش، سال گذشته قسمتم شد اربعین کربلا باشم.

اما همه چیز از تصور من بسیار پررنگ‌تر و با وضوح خیلی بالابود، گرمای نجف در چشم به هم‌زدنی تمام تنمان را پر از قطرات عرق می‌کرد و من فقط به این فکر می‌کردم کی قرار است بغض دلم زیر قبه‌ی اباعبدالله باز شود. همه کاروان سعی می‌کردیم در ساعات خیلی خنک از موکب بیرون بزنیم؛ اما حرارت نجف می‌گفت خورشید تصمیم گرفته شهر امیرالمؤمنین را محکم در آغوشش بفشارد.

گرمای مشایه و تدابیر ناکافی ما

به مشایه که رسیدیم اوضاع خیلی بهتر شد، با اینکه نزدیک مهر بود و حالا توی بجنورد کم‌کم باید لباس گرم‌هایمان را بیرون می‌آوردیم، اینجا هر کاری می‌کردیم تا از شدت گرما تلف نشویم، پیاده‌روی را فقط گذاشته بودیم صبح علی‌الطلوع تا ۹ و از عصر هم ۶ به بعد که حالمان زیر گرما خراب نشود، داخل موکب‌ها هم تا دلتان بخواهد هوا سرد بود جوری که از سرمای درون و گرمای بیرون‌ ترک می‌خوردیم.

مرتب شربت آبلیمو و آب‌خنک می‌خوردیم و غذاهایی که شکممان را سیر می‌کرد با وسواس انتخاب می‌کردیم، ضدآفتاب برنامه هر روز بود و کلاه و عینک‌آفتابی هم فراموش نمی‌شد تازه بماند که خیلی از مسیر را سایه‌بان زده بودند و با آب‌پاش‌های مخصوص کربلا خنکمان می‌کردند. به شوخی به بچه‌های گروهمان گفتم: اگر همین‌طور پیش برود فکر نکنم من دیگر از گرمای جهنم بترسم؛ چون خوب دارم اینجا تمرینش می‌کنم.

باآن‌همه شور و حرارتی که برای پیاده‌روی اربعین داشتم گاهی وقت‌ها فکر می‌کردم چه اشکالی داشت وقتی که کمی هوا خنک است بیایم زیارت، چه اشکالی داشت در زیارتم جز آرامش آسایش هم فراهم باشد اصلاً چه اشکالی داشت حتماً اربعین نیایم یا حداقل بخشی از مسیر را با ماشین برویم و همه‌ی این فکرها زیر سر دمای هوا بود.

عمودها را می‌شمارم و قلبم تندتر می‌زند

یکی‌یکی عمودها را می‌شمارم و سلام زیارت عاشورا می‌خوانم و لعن می‌فرستم. از ۱۴۰۰ به بعد تپش‌های قلبم بیشتر می‌شود، احساس دل‌آشوبه‌های شب ۹ محرم به سراغم می‌آید، استرس دارم و نگرانم، وقتی حالم خوب نیست یا بیش از حد موضوعی ذهنم را درگیر کرده کم‌حرف می‌شوم و من الان کم‌حرف‌ترین آدم‌روی زمینم.

تاول‌های پایم خودشان را نشان می‌دهند، لنگان‌لنگان پیش می‌روم و عمودهای ۴۰۳ و ۴۰۴ تا می‌خوانم با همه تدابیر امنیتمان بالاخره من هم در مسیر مریض شدم و حالا جسم بیمار و پای لنگ و روح مریضم را سمت کربلا می‌کشانم. به اولین گیت عراق می‌رسیم، بازرسی بسیار به‌سرعت انجام می‌شود و رد می‌شویم، قلبم دارد از سینه بیرون می‌آید و با دست می‌کشمش داخل تا سرجایش بماند و کربلا ندیده نروم، از گیت خارج می‌شوم و چشمم می‌خورد به ۷ کنار ۱۴۰۰، به عمود وصال، به نقطه‌ای که اولین‌بار حرم شیر کربلا را می‌بینی، به گنبد طلایی عباس می‌زنم زیر گریه و بچه‌ها هراسان حالم را می‌پرسند، صدایم با بغض و تکه‌تکه‌ی وسط گریه می‌گوید گ‌ن‌ب‌ده!

اول باید از عباس اجازه بگیری

می‌گویند عاشورای ۶۱ به شمسی خودمان می‌شود ۲۰ مهر، اما مهر و دی عراق هیچ فرقی با تابستان ندارد، حرارت ظهر کربلا همان چیزی است که امروز می‌بینیم چه‌بسا بیشتر.

عمود ۴۰۷ می‌گوید از هرکجا می‌خواهی به حسین (ع) برسی اول باید از کنار عباس بگذری.

به نخل‌های بیابان نگاه می‌کنم و ستون‌های آسمان و مردان درشت‌هیکل عرب و تصویر تو میان فرات به قلم روحانی روح‌الامین. تو را تصور می‌کنم، با شانه‌های استوار، چشم‌های درشت و شبیه به پدر، چون شیر و آب فرات که برای تو آرام می‌شود.

عباس صیغه‌ی مبالغه است، یعنی بسیاری از بالاترین شجاعت‌ها

جایی خواندم؛ عرب می‌گوید عباس از ریشه عبس است و از این ریشه عابس را میسازد. عابس نام صحابه ایست که مجنون اباعبدالله است پهلوانیست که میرود و دشمن از او می هراسد. عابس اسم فاعل است، عرب عابس را تندخو، شجاع، دلیر و شیر بیشه معنی کرده است. 
اما عباس صیغه ی مبالغه است، یعنی بسیار تند خو، بسیار شجاع، بسیار دلیر، یعنی هرچه عابس داشت تو بر هزار ضرب کن. یعنی شیری که شیران دیگر از او می‌گریزند.

خجالت می‌کشی و از شرم تو آسمان می‌میرد

می‌گوید یک جای کربلا ریگ‌های بیابان از شرم تو سربه‌زیر انداخته‌اند و نخل‌ها از خجالت تو قدشان کوتاه‌تر شده، می‌گویند صدای شکستن قلبت پیش روی حسین یک روز قبل از عاشورا آمده، وقتی که شمر برای تو و برادرانت آن هم وقتی اباعبدالله از تو می‌خواهد پاسخش را بدهی‌مان نامه آورده است.

روضه شب تاسوعای امسال ۴ مرداد بود و این یعنی ذل گرما، اما وقتی روضه شروع شد نم‌نم روی دستمان شبنم نشست، آسمان تابستان در غم تو گریه می‌کند.

شب تاسوعا همه‌ی روضه تکرار همان تک‌بیت کوچک است: 
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
سقای حسین سید و سالار نیامد
عمدار نیامد
علمدار نیامد...

بی خداحافظی رفتی!

اصلاً مگر قرار بود برای همیشه بروی؟ تورفته بودی برای اهل حرم آب بیاوری، رفته بودی؛ چون شیری به دل لشکر زده و گلوی بچه‌های حسین را تازه کنی، قرار نبود بی خداحافظی بروی، قرار نبود زینب نتواند روی چشمت بوسه بزند، قرار نبود علمدار خیمه‌ی زینب آن‌جور سر و گردنش با عمود...

به نخل‌های کربلا نگاه می‌کنم، به خاک‌های روی زمین، به آسمان همیشه غم‌انگیزش که چگونه از شدت این غم هنوز فرونریخته است.

بوس یاس آمده در علقمه

مقتل می‌گوید با برادر به دل میدان زدی و بی‌برادر ماندی، وقتی بین تو و اباعبدالله فاصله افتاد کمین کردند و دست‌هایت را گرفتند، حتی خدا به حرمت دستان بریده‌ات واجب نکرده بین نماز، قنوت را. مقتل می‌گوید آبرویت را به دندان گرفتی و از مُهَج خون مایه می‌گذاشتی که عمودی افتاد.

بوی یاس آمده در علقمه، یعنی اینکه زائر جسم مین خورده‌ی تو زهرا شد. صدای وَلدی می‌پیچد توی گوش صحرای کربلا و عباس می‌خواهد برای مادر بلند شود؛ اما بدون چشم و دست و سرشکسته‌ی با عمود مگر می‌شود؟ مادری می‌آید که حالا خیلی به هم شبیه هستید، بازوی مقطع و شکسته، سر کبود و عمود خورده، پهلوی تیرباران و پهلویی که... لعنت...

می‌خواهم عمو صدایت کنم

عمود حرم حسین می‌افتد، مادحین می‌گویند اولین جایی که لشکر دشمن جرئت پیدا می‌کند به‌سوی خیمه‌ها اشاره کند وقت افتادن عباس است. می‌خواهم نخل باشم، میخی‌ام علقمه باشم، می‌خواهم خاک‌های بیابان کربلا باشم، می‌خواهم گوشه عبایت را بگیرم و عمو صدایت کنم، می‌خواهم کسی باشم که منتظر مشک توست می‌خواهم بگویم فدای سرت اگر مشک پاره شد و همه‌جا دریا شد تو فقط برگرد تو بیا تا ماه روی اینکه شب‌ها دوباره بیاید توی آسمان را داشته باشد، می‌خواهم در غم تو بمیرم؛ اما نمی‌توانم.

ای همه‌کس و کار حرم، بمان نرو

می‌گوید اِنکَسَرَ ظَهری و خورشید گریه می‌کند، می‌گوید چاره‌ام گم شد و کوه‌های جهان ضجه می‌زنند، زن‌ها در شنیدن داستان تو گریبان پاره می‌کنند و مردان ما شبیه زنان گریه می‌کنند. بچه‌ها تو را به عمو می‌شناسند و عالم به شبیه‌ترین مرد دنیا از رشادت و دلیری نسبت به امیرالمؤمنین (ع).

حسین (ع) را اَخا می‌خوانی و بعد تو بی کس می‌شود، بدون تو لشکر حسین (ع) می‌پاشد، تو چاره‌ی اهل حرمی، تو پناهگاه بچه‌های خیمه‌ای، تو یک‌تنه یک لشکری چرا این‌طور به خاک تیره افتاده‌ای، حالا حسین (ع) تمنا می‌کند بلند شو علمدار، با رفتنت آتش زدی بر روزگار من، ترس به جان اهل حرم افتاده، چشم‌های حرامی‌ها باز شده، دخترها گره‌های معجر محکم می‌کنند، صدای هلهله‌شان حالا دیگر قطع نمی‌شود، بلند شو علمدارم که قد حسین (ع) بدون تا می‌شود و غم‌های دلم بی عدد می‌شود.

علم تو در بالاترین نقطه‌ی جهان ابدی است

روضه عباس را بارها شنیده‌ایم، اما هربار بیشتر از سال قبل گریه می‌کنیم، روبه‌روی ضریح می‌ایستم، صدایش می‌کنم عمو عباس و دلم آتش می‌گیرد، چه می‌شد به‌جای مشایه تقدیر جور دیگری رقم می‌خورد و این همه عاشق در ۱۰ دهم محرم ۶۱ اینجا بودند، علم تو یک‌بار بر زمین افتاد و از آن روز تا ابد بر فراز خواهد ماند، در بالاترین نقطه‌ی عالم، علم تو تنها علمی خواهد بود که تا ابد بالاست و این‌همه‌ی آبروی اهل زمین است.

یا کاشف الکرب عن وجه الحسین، اکشف کربی به حق اخیک الحسین

پایان پیام/آ

این مطلب را برای صفحه اول پیشنهاد کنید
نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط خبرگزاری فارس در وب سایت منتشر خواهد شد پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد
Captcha
لطفا پیام خود را وارد نمایید.
پیام شما با موفقیت ثبت گردید.
لطفا کد اعتبارسنجی را صحیح وارد نمایید.
مشکلی پیش آمده است. لطفا دوباره تلاش نمایید.

پر بازدید ها

    پر بحث ترین ها

      بیشترین اشتراک

        اخبار گردشگری globe
        تازه های کتاب
        اخبار کسب و کار تریبون
        همراه اول